گل گلاب
در ساحل رودخانه ای
امواجِ خروشان و برهم کوبنده ی "هیچ"
و جمعیت کثیری درحال تماشای "هیچ"
در گوش هم زمزمه میکردند؛
چه "هیچ" زیبایی ، چه غرش های گوش نوازی ، چه روح حیات بخشی!
عده ای بر ساحل نشسته و از "هیچ" ماهی میگرفتند.
گروهی لباس غواصی به تن ، برای صید مروارید به دل "هیچ" زدند.
چه جسارتی!
آنان از این "هیچ" خروشان نمی ترسند؟
و از غرق و گرفتار شدن در "هیچ"؟
شاید هدفشان همین غرق شدن باشد.
و سپس یکی شدن با جریانِ رونده ی "هیچ" ، و پیوستن به اقیانوس "هیچان".
به خود می گویند؛
مگر می شود کف اقیانوسی از "هیچ" ، هیچ مروارید و صدفی و غنیمتی نباشد؟
جریان "هیچ" هیچ زمان متوقف نمی شود.
این تنها رودخانه ی سرزمین ماست که کسی خشک شدنش را به یاد ندارد.
و حکمرانان با چنگ و دندان مانع از خشکیدنش می شوند!
این حجم از "هیچ" در این رودخانه ی ایستا و عقب رونده از کجا سرچشمه میگیرد؟
چرا چنین رودی در دیگر سرزمین ها جاری نیست؟
وجود این رود از اقبال ماست یا از بد اقبالی؟
ارتباط سرچشمه جوشان این رودخانه با مغزهای ما...
از دیدن ملتی که با لبان خشک و فقر فزاینده و کوله باری از بحران و بدبختی ، کناری نشسته و از تصور وجود آب و مروارید و سرسبزی نشات گرفته از رودخانه ای که اصلا وجود ندارد لذت میبرند ، متحیرم!
چه بر سر چشمان ما آمده است که نه خشکی رود را میبینیم و نه پسرفت و چپاول و تحقیرمان را و نه کاهنان و منتفعان معبد بالادست رودخانه را...
اگر چشم درست ببیند ، مغز درست تحلیل می کند.
امان از چشم های نیازمند به شستشو با قوی ترین اسیدهای جهان!
امان از مغزهای زنگ زده و منجمد!
امان از جهل مقدس و معابد بنیان شده از کنار این جهل...
نظرات