رمان فصل ۱ - فصل ۲ - فصل ۳ - فصل ۴ - فصل ۵ - فصل ۶ - فصل ۷ - فصل ۸ - فصل ۹ - فصل ۱۰ - فصل ۱۱

سوسک پرنده:  فصل ۵

از فردای همان شب، نزدیکی‌های ظهر، وقتی از خواب بیدار مي‌شوم، این فکر به سرم خطور کرده که ا ین چه می‌تواند باشد؟ آیا یک راز ناگفتنی است؟ یا باید برای مادرم تعریف کنم؟ تعبیرش را نمی‌دانم، اما با این حال احساس می‌کنم این رویا باید فراتر از یک آرزوی پست و بی‌ارزشی باشد که مثلاً یک روزی می‌خواسته‌ام «سوسک پرنده» بشوم. خیلی مطمئن هستم که این رویا تعبیر برجسته‌ای دارد و باید آن را با کسی که قادر است خواب و رویا تعبیر کند، در میان بگذارم. آخرش به بهانۀ تعبیر کردن خوابی که دیده‌ام، سراغ مادرم مي‌روم. روز سوم، حوالی ظهر از خواب بیدار مي‌شوم. مادرم سماور را پر آب و سفره را پهن کرده است. تا مرا مي‌بيند کنار سماور نشسته‌ام، مي‌گويد:

ـ «ننه صورتتو که نمی‌شوری می‌دونم، حالا بیا این چایی رو بخور... صبح که از خواب پاشدم، هرچی دنبال کبریت گشتم، پیداش نکردم مثل اینکه غیب شده بود. آخرش زیر تشک پیداش کردم. چند شب پیش هم زیر کمد بود. شاید کار توئه... چرا کبریت رو میندازی زیر کمد. تو که می‌دونی ننه من پا ندارم. پا درد داره منو می‌کشه. هی باید پامو تکون بدم برم زیر کمد یا کبریت بیارم یا سیگارمو»

زیاد به حرف‌هایش توجه نمي‌کنم. تو فکر رویای دو سه شب پیش هستم. وقتی مادرم ساکت شد، مي‌گويم:

ـ «ننه جون تو بلدی خواب تعبیر کنی؟»

ـ «وا چه چیزا، دیگه همینم مونده بود. تا حالا خواب کی رو تعبیر کردم که این دومیش باشه؟» من بار دیگر اصرار مي‌كنم:

ـ «آخه ننه خیلی مهمه. حالا بگذار بگم شاید تونستی تعبیرش کنی»

مي‌گويد: «نمی‌تونم، می‌دونم ننه. حالا می‌خواهی بگی، بگو، ضرر نداره... انشاءا... که خیره.»

استکان چایی را زود سر مي‌کشم و مي‌گويم:

ـ «ننه خیلی دقت کن. برام خیلی مهمه.»

ـ «خب بگو ننه، تو که منو گیج می‌کنی.»

بعد برایش این‌طور تعریف می‌کنم:

ـ «دیشب نه، گمونم دو سه شب پیش بود که خواب دیدم یک سوسک شدم و روی سقف نشستم... می‌دونی ننه، مثل همین سوسکی که تو اطاق منه.»

ـ «وا خاک عالم... این دیگه باز چه خوابیه؟ صد بار بهت گفتم اینقدر با این سوسک‌ها ور نرو، این هم نتیجش. من همه جور خواب دیده بودم اما خواب سوسکی ندیده بودم.»

با عصبانیت مي‌گويم:

ـ «خواب سوسکی چیه ننه، تعبیرش کن. این خواب باید خیلی مهم باشه.»

مادرم مي‌گويد:

ـ «ننه من که تعبیر خواب نمی‌دونم. حالا اگه خیلی دلت می‌خواد بدونی، برو دنبال بلقیس خانوم. بهش بگو ننم میگه یه تو که پا، پاشو بیا خونمون. بعد براش تعریف کن. چاره‌ای نیست. انشاءا... که خیر باشه.»

ـ «می‌دونی ننه خدا آرزوی منو برآورده کرد. من خودم دوست داشتم سوسک بشم. همین‌طور هم شد.»

ـ «این هم از آخر و عاقبتت. می‌دونستم بهتر از این نمی‌شی. عاقبت تو خونه نشستن، بهتر از این نمی‌شه. صد بار بهت گفتم برو یه کاری برای خودت دست و پا کن. اگه نمی‌تونی، شوهر اقدس خانوم می‌تونه. خودش به من گفت اگه پسرت کار بخواد، من براش درست می‌کنم. چرا سستی می‌کنی؟ آخر با این کارات اگه دیوونه نشدی. حالا حرف ننت رو گوش نکن. امروز که خواستی سوسک بشی. فردا می‌خواهی چی بشی فقط خدا می‌دونه.»

یک دفعه شروع مي‌کند به گریه و اين طور ادامه مي‌دهد:

ـ «می‌دونستم به تو هم امیدی نیست. هشت تا بچه زائیدم، فقط تو موندی، نمی‌دونم برای چی؟ حتماً کار خداست، اینم از تو. بگو نونت کم بود، آبت کم بود، سوسک شدنت برای چی بود؟»

نزدیک ظهر از خانه بيرون مي‌زنم. «بلقیس خانم» با زن‌های دیگر مشغول سبزی پاک کردن است. بعضی از مردهایشان انگار مثل من بی‌کار هستند. یکی دو تا توی کوچه ولو، یکی دو تا هم روی پشت‌بام مشغول کبوتر پرانی مي‌باشند. وقتی بلقیس خانم را صدا مي‌زنم، همۀ زن‌ها دست از کار مي‌كشند. نگاهی به من و نگاهی به بلقیس خانم و دوباره مشغول کار مي‌شوند، در حالی‌که شش دانگ حواسشان متوجه ماست. وقتی بلقیس خانم داخل خانه مي‌شود، من پاي در نگاهي به داخل كوچه مي‌اندازم. دیدم زن‌ها در گوش هم پچ‌پچ می‌کنند. توی حیاط به بلقیس خانم مي‌گويم:

ـ «اونا چی میگن بلقیس خانوم؟»

مي‌گويد: «هیچی بابام... اینا عادت دارن، فکر می‌کنن خبر مهميه.»

بلقیس خانم با مادرم گرم صحبت مي‌شود. آخرش مادرم رویایی که در خواب دیده بودم، برایش تعریف مي‌کند. اما آن طور که من می‌خواستم، نتوانست بگوید. مجبور مي‌شوم خودم دوباره تعریف کنم. اما نه. نباید بگویم مجبور مي‌شوم. چون که خیلی مشتاقم برای یک نفر که بفهمد چه می‌گویم، شرح دهم. وقتی برایش رویای درون خواب را شرح مي‌دهم، حسابي متعجب مي‌شود. حقم دارد. سرش را تکان داده و شروع مي‌کند به نوشیدن چای. آخرش مي‌گويد:

ـ «راستش نمی‌دونم چی بگم. می‌بخشیدا، همه جور خواب دیده بودم، جز این جورش. خیلی عجیبه.»

مادرم از زیر تشکش یک اسکناس ده تومانی در مي‌آورد و از زیر پا در دست بلقیس خانم مي‌گذارد و مي‌گويد:

ـ «آخه می‌گه برام خیلی مهمه. می‌خواد حتماً بفهمه تعبیرش چی می‌شه... شما که باید بتونید تعبیرش کنید.»

بلقیس خانم دستش را مشت و اسکناس ده تومانی را پنهان مي‌کند. مثل همان لحظه‌ای که «سوسک پرنده» را در میان پنجه‌ام گرفتم و از نظرم پنهان شد. بلقیس خانم دو مرتبه به حرف مي‌آيد و مي‌گويد:

ـ «البته که می‌تونم خواب تعبیر کنم. اما به مرگ مادرم این خواب تعبیرش خیلی مشکله. اجازه بدید یه کمی روش فکر کنم برای این که نمی‌خوام اشتباه بگم. مسؤولیت داره.»

ـ «حالا بگو ببینم خیر هست یا نه.»

بلقیس خانم مي‌گويد:

ـ «چقدر عجله می‌کنی چهل گیس خانوم، شما هم مثل من کم طاقت شدید. ولی فکر می‌کنم خیر باشه.»

مادرم یک چای دیگر برایش مي‌ریزد و پس از مدتی که چای دوم را سر كشيده، به حرف مي‌آيد و مي‌گويد:

ـ «راستش رو بخواهید، خدا وکیلی از نظر من يه تعبیر بیشتر نداره، من فکر می‌کنم که تعبیرش این باشه که از اين به بعد زیاد بری حموم! می‌بخشید، بی‌پرده گفتم. شما هم جای پسر من هستید. نه این که برید شستشو. اشتباه برداشت نشه.»

مادرم مي‌گويد: «می‌فهمم» من هم سرم را تکان مي‌دهم و به او مي‌فهمانم که منظورش را دریافته‌ام. بلقیس خانم ادامه مي‌دهد:

ـ «بله. نه از بابت شستشو. دیدید تو حموم چقدر سوسک جمع می‌شه! فکر می‌کنم از این به بعد برید حموم. خیلی زیاد... والله دیگه تعبیری به فکرم نمی‌رسه. این عقیدۀ منه. حالا من یکی دو نفر دیگه هم می‌شناسم که خواب تعبیر می‌کنن، اما خب مال این محل نیستن. اگه خواستید آدرس می‌دم. یا به یک معنای دیگه میری یه جای خلوت!»

مادرم مي‌گويد: «راستی بلقیس خانوم به نظر شما خیر هست یا نه؟»

ـ «راستش چهل گیس خانوم خود حموم بد نیست، اما سوسک تو حموم درست نمی‌دونم، ولی فکر می‌کنم بد نباشه، شاید خیری توش باشه، ما که نمی‌دونیم، خدا می‌دونه و بس. تفکر تو امورات خیلی خوبه. جای شلوغ که نمی‌شه فکر کرد.»

مادرم مي‌گويد: «کدوم امورات؟ خدا پدرت رو بیامرزه!»

یک روز از تعبیر خوابم توسط بلقیس خانم نگذشته است که تمام اهل کوچه از موضوع با خبر مي‌شوند. اما مادرم تا آنجا که حوصله‌اش می‌گيرد، بلقیس خانم را نفرین مي‌کند. در عوض من زیاد ناراحت نيستم. بیشتر به خاطر اینکه از تعبیر خوابم مطلع شده‌ام، خوشحال هم هستم.

یکی دو روز بعد، صبح زود به زحمت از خواب بیدار می‌شوم و به حمام می‌روم. درست نمی‌دانم تلقین و جاذبۀ حرف‌های بلقیس خانم باعث شد دست به این کار بزنم یا به راستی رویایی که دیده بودم، جز این تعبیری نداشته است. مادرم حتی پیشنهاد مي‌كند از بلقیس خانم آدرس تعبیرکنندگان رویا را بگیرم. اما از این کار منصرف مي‌شوم و به همین یکی اکتفا مي‌كنم. زیرا به نوعی مبهم احساس می‌کنم که بلقیس خانم بدون آنکه خودش فهمیده باشد، رویایم را درست تعبیر کرده بود.

در اطراف سقف و دیوارهای حمام پر از سوسک است. اما نه «سوسک پرنده». در آن حمامی که من می‌روم، چیزی در حدود سی ـ چهل سوسک به چشمم می‌بینم اما هیچ کدام از آنها حرکت نمی‌کنند. به نظرم سوسک من قوی‌تر از اينهاست. گاهی به خودم می‌گويم: شاید «سوسک پرنده» روزها به اینجا می‌آید؟ اما هر چه در آن بین جستجو مي‌کنم، اثری از «سوسک پرنده» نمي‌بينم.

تشخیص سوسک‌ها کار ساده‌ای نيست. همه یک جور. همه یک شکل. مثل آدم‌ها نيستند که ظاهراً همه از یک نسل هستند، اما هر یک با چهره‌ای مخصوص. با این فرق که در دست عده‌ای خنجر و در پشت عده‌ای خون لخته می‌زند.

سوسک‌های داخل حمام گاه‌گاهی شاخک‌هایی خود را حرکت می‌دهند، به‌خصوص وقتی قطرات آب دوش بر رویشان می‌پاشد، به سرعت به جای امن‌تری می‌روند و بار دیگر بی‌حرکت قرار می‌گيرند. مثل این که زندگی سوسک‌ها همچون آدم‌ها تقریباً یک جور و همه با یک سری خواب و خیال‌های شبیه به هم، همه با یک نوع بی‌خیالی و درگیر انواع و اقسام حیله‌های روزگار، دور افتاده از خود و راه، در گوشه‌ای از دیوار و سقف نمناک و پرحرارت حمام می‌گذرد و انگار هیچ‌کس جز خداوند از شدت این اندیشه‌های در خفا خبر ندارد. هیچ‌کس به درستی نمی‌داند چرا تا این اندازه سوسک‌ها به حمام و جای نمناک و پرحرارت و اصلاً به یک جای دنج و خلوت علاقه نشان می‌دهند، سوسک‌هایی که وقتی آب به آنها می‌پاشند متوجه می‌شوند از طرف آدم‌ها این کار صورت گرفته و بار دیگر خود را به جلو می‌کشانند و باز مثل سابق در عادت همیشگی خود فرو می‌روند. آدم‌ها اگر چه لحظه‌ها و دقایقی مثل «سوسک پرنده» بپرند و حرکت کنند، اما مطمئن هستم عاقبت همه بایستی به گوشه‌ای بخزند و در حرارت وجود و در اندیشۀ خود فرو روند. زیرا آدم‌ها چه بالدار و چه پرشکسته، عاقبت همه در خود دفن می‌شوند و معلوم نیست رشته‌هایی که با روحشان پیوند دارد، به کدام سمت در حرکت است؟ دنیای سوسک‌ها به مراتب قوی‌تر و ساکت‌تر ازدنیای آدم‌هاست و من این حقیقت را از اجتماع سوسک‌ها در حمام فهمیدم.

مدتی به این ترتیب هر روز صبح به حمام می‌‌روم و یکی دو ساعت در پای خلوت سوسک‌ها می‌نشينم و به فکر فرو می‌روم. وضع خودم را با آنها مقایسه می‌کنم. وضعی که بی‌شباهت هم نيست. عاقبت کار به آنجا مي‌ رسد که سر و صدای صاحب حمام در می آيد و به سختی به من مشکوک مي‌شود و پس از چندی مرا از آمدن به حمام منصرف می‌سازد و عذرم را هم مي‌خواهد. همین باعث شد که دیگر برای این منظور به آن حمام نروم و حتی پس از آن همان ماهی یک بار هم پایم را آنجا نگذارم.

از این تعبیر خواب هیچ خوشم نیامد. دلیل اصلی‌اش برخورد صاحب حمام بود که مرا به سختی رنجاند. با آن که می‌دانم فکر دوباره و مرور افکار و اعمالم احتیاجی غیرقابل انکار است، اما با این حال، ترجیح مي‌دهم در کنج خانه به این کار بپردازم، همین کار را هم مي‌کنم. گذشته از سرزنش افکارم ، احساس می‌کنم رویای من معنای وسیع‌تر و عمیق‌تری دارد، اما به آن آگاه نمی‌شوم. من نمی‌توانم تمام رویای درون خوابم را برایشان توضیح دهم چون که تاامروز حتی خودم نیز نتوانسته‌ام حقیقتش را درست بفهمم. در طول این مدت که به آن حمام رفت و آمد می‌کردم، تنها پی بردم به این که سوسک‌ها نمی‌توانند «سوسک پرنده» بشوند. «سوسک پرنده» حکایت دیگری است که باید در پرتو نوری درخشان خواند. «سوسک پرنده» پرواز بال‌هایی است که از یک سقوط ناگهانی از سقف صورت گرفته است. «سوسک پرنده» نمی‌تواند با آنها بیامیزد مثل این است که سوسک‌ها تظاهر به اندیشه و تسبیح ذات خداوند می‌کنند، اما «سوسک پرنده» به راستی می‌اندیشد. به راستی و حقیقتاً نفس می‌کشد و خود را حرکت می‌دهد. هیچ‌کس به آزادی «سوسک پرنده» نيست. بعضی وقتها به خودم می‌گويم شاید همان حرف مادرم درست باشد که گفته است: «ممکنه حیوون هم آدم شده باشه». شاید این حرف او درست باشد. در مورد خودم اگر درست باشد، احساس می‌کنم بایستی حتماً در زندگی گذشته، «سوسک پرنده» بوده باشم >>> فصل ۶

رمان فصل ۱ - فصل ۲ - فصل ۳ - فصل ۴ - فصل ۵ - فصل ۶ - فصل ۷ - فصل ۸ - فصل ۹ - فصل ۱۰ - فصل ۱۱