ایمان آقایاری

چند روز بیشتر به آغاز فرایند بازگشت تحریم‌های سازمان ملل علیه ایران باقی نمانده است. آنطور که در خبرها آمده در صورت نرسیدن به توافق و راه‌حلی برای توقف و تعلیق تحریم‌ها، «برجام» رسما به بایگانی تاریخ سپرده می‌شود و بدین ترتیب فصل جدیدی از فشارهای همه‌جانبه بر اقتصاد ایران آغاز می‌گردد.

در این شرایط، تحلیلِ اقدام احتمالی جمهوری اسلامی و فهم انگیزه یا انگیزه‌های حکومت در ورود به این ساحت یا امکان‌های آن برای تغییر وضعیت، چالش‌هایی است که ذهن ناظران را به خود مشغول کرده است. از زمان آغاز مذاکرات جمهوری اسلامی با نماینده دولت ترامپ در فروردین ماه سال جاری، بازار گمانه‌زنی‌ها درباره این گفتگوها و نتایج آن داغ شد و بسیاری از تحلیلگران بر این باور بودند که اراده‌ای در هیأت حاکمه‌ی ایران ظهور یافته که می‌تواند گره مسأله هسته‌ای رژیم را باز کند و شاید در گذر زمان به عادی‌سازی رابطه با آمریکا نیز منجر شود. نگارنده اما اندکی پیش از آغاز مذاکرات در متنی با عنوان «مواجهه جمهوری اسلامی با ترامپ» دلایلی را برای احتمال ناکامی چنین تعاملی برشمرد. امروز نیز تصور می‌کنم که ماجرا هنوز از چارچوب خطوط اساسی آن بحث خارج نیست. به عبارت دیگر مذاکره معنادار، واقعی، هدفمند و مستعدِ توفیق برای جمهوری اسلامی در چنبرِ نوعی امتناع قرار دارد.

از ظاهر امر چنین برمی‌آمد و می‌آید که مذاکره با ترامپ و رسیدن به توافق با او باید چیز سهلی باشد _ که البته هم چنین است _؛ اما سهل و ممتنع. ترامپ چیز ساده‌ای می‌خواهد، چیزی قابل فهم برای عموم، چیزی که از قضا و برخلاف مذاکرات برجام، نیاز به آن‌همه ریزه‌کاری‌های فنی که محمدجواد ظریف هنوز هم کباده‌اش را می‌کشد ندارد. دشواری کار برای جمهوری اسلامی همینجاست. رژیم جمهوری اسلامی در حدود نیم قرن حیاتِ خود با صرف میلیاردها دلار، اشراف نسبتا خوبی نسبت به پیچیدگی‌های سیاست و اقتصادِ جهان پیدا کرده است. وقتی این حکومت سازوکارها و همچنین دلالان و قاچاقچیان بین‌المللی را برای دور زدنِ سخت‌ترین رژیمِ تحریم‌های بین‌المللی می‌شناسد، وقتی در هزارتوی رسانه‌ها و نهادهای معتبر جهانی رخنه می‌کند و همچون هزاردستان، آواها و ناله‌های گوناگون را چنان تنظیم می‌کند که آواز مطلوب خود را در جهان طنین‌انداز کند، وقتی با «ابهام راهبردی»، «تعلیق و تاخیر استراتژیک»، «سیاست حاضرِ غایب» و «تداومِ بازی در وضعیت آستانه‌ای» یکی از پوچ‌ترین و فاسدترین حکومت‌های تاریخ را سر پا نگه داشته، یعنی بازیگری است کارآزموده. اما بحرانِ بلعنده برای چنین حکومتی دقیقا از جایی آغاز می‌شود که قرار است بیرون از چارچوب مرسومی که همواره «کج‌دار و مریز» در آن حرکت کرده و در وقت مقتضی به اصولش متوسل شده و در سایر مواقع با ادعاهای کذبش از عواقب آن گریخته، بازی کند.

در این مقطع و در زمانی که رژیم در شکننده‌ترین وضعیت داخلی، منطقه‌ای و بین‌المللی قرار گرفته، مجبور به بازی با بازیگری است که از برجام خارج شده، دو نسخه از «فشار حداکثری» را علیه‌اش اعمال کرده و تاسیسات هسته‌ای‌اش را در هم کوبیده است. حکومت جمهوری اسلامی بر خلاف گذشته راهی برای فرار رو به جلو ندارد، دستانش خالی است و به‌رغم ظاهرسازی‌ها قوت قلبش را از دست داده است. می‌توان گفت که چند راه پیش روی هیات حاکمه قرار دارد؛ اما به باور من تمامی راه‌ها قابل فروکاستن به سه مسیر اصلی است:

• نخست، ادامه‌ی کار به روال کنونی؛ یعنی تداوم سیاست‌های تعللی و تعلیقی و حرکت در لبه‌ی مرزها. در واقع حکومت اظهارات تند و تیز و میل به مذاکره را به موازات هم دنبال کند. بدون اینکه دست از سیاست‌های ایدئولوژیک خود بردارد و بی آنکه تبدیل به یک حکومت عادی شود، از میل خود به کاهش و مدیریت تنش‌ها بگوید و با به اصطلاح «شُل‌کن و سفت‌کن»‌ها و بازی‌هایی که چند دهه انجام داده پیش برود. این سیاست عملا شکست خورده است. یکی از نمودهای آن «نه جنگ و نه مذاکره» بود، اما اکنون زمان دیگری است، اکنون جنگ با مذاکره و بی مذاکره یکی از احتمالات جدی و روی میز است. این سیاست می‌تواند در صدد «زمین دادن و زمان خریدن» باشد، اما باز هم سرنوشت محتومش شکست است، چرا که زمین‌های زیادی باقی نمانده و همچنان این سوال باقی است که «بعدش چه؟». مثلا حکومت می‌تواند برای به تعلیق درآوردن تحریم‌ها مذاکره کند و امتیازاتی بدهد، اما اقدام بعدی چیست؟ اگر این چند کارت نهایی را بازی کرد اما به توافقی جامع و همه‌جانبه نرسید و در وضعیت جدید ادغام نشد و تهدیدات و فشارها ادامه یافت چه در چنته دارد؟ آیا حکومت در شرایط کنونی می‌تواند زیر شمشیر داموکلس به بقا در دایره‌ی مدام تنگ‌تر شونده‌ی خود ادامه دهد؟

• دیگر، حرکت به سمت اقداماتی با ریسک بالاست؛ تنش‌های فزاینده و خیز به سوی ساخت سلاح اتمی یا ترمیم کامل توان موشکی و هسته‌ای یا نزاع نظامی مستقیم یا نیابتی با اسرائیل یا آمریکا. این گزینه بالضروره ضربات مهلک و حتی احتمال اسقاط و فروپاشی را به دنبال دارد. این مصداقِ بارزِ اقدامی انتحاری و به تعبیر ایدئولوژیک استشهادی است.

• سوم، راه بی‌برگشت و با فرجامی مبهم است. قدم نهادن در این مسیر همچون نوشیدن از رود لته است. لته در اسطوره‌های یونان، رودی است که در هادس جاری بود. مردگانی که به هادس می‌رفتند از آب آن می‌خوردند و زندگی گذشته خود را فراموش می‌کردند. به این اعتبار از این استعاره استفاده می‌کنم که اگر جمهوری اسلامی قدم در این راه بگذارد باید مهر خاتمیت بر تمام باورها، ارزش‌ها و انگاره‌های ایدئولوژیک خود بزند. اینجا دیگر صحبت بر سر مذاکره‌ی محدود بر سر پاره‌ای از امور آن هم با یک یا دو نماینده دولت آمریکا در کنار نمایندگانی از سایر دولت‌ها نیست. دیگر موضوع منحصر به رفع تحریم در ازای پذیرش محدودیت‌های بازگشت‌پذیر هسته‌ای نیست. نفس ورود به مذاکره با آمریکا در این فقره یکی از بزرگترین قبح‌های برساخته توسط رژیم اسلامی را فرومی‌ریزد و تالی‌هایی دارد که عادی‌سازی رابطه با آمریکا و حذف سیاست اسرائیل‌ستیزی جمهوری اسلامی خرده‌ریزهای آن است. حکومت اگر عزم ورود به این دالان کند باید تمهیدات لازم برای سلسله تغییرات و پیامدهای آشکار و پنهان آن را بیاندیشد. اثر پروانه‌ای چنین انتخابی را وانهیم و تنها بنگریم به توالی رویدادهایی که دست‌کم یک دگردیسی آشکار در ساخت و ساحت رژیم پدید می‌آورد.

اما بنا به منظومه‌ای از دلایل ریز و درشت، چنین چرخش و جهش مبنایی و راهبردی‌ای در دل حکومت مشاهده نمی‌شود. نه تنها مواضع اعلامی مقامات از جناح‌های مختلفِ درون ساختار قدرت، از تغییرات ارکانی در سیاست‌های داخلی و خارجی حکایت نمی‌کند، بلکه شایعات منتشر شده نیز در نهایت، عادی‌سازی دیدارهایی در سطح عراقچی و ویتکاف را هدف قرار داده است. این ترتیب و ترکیب، در تحلیل نهایی نسخه‌ای از همان مسیر اول است. نهایت انعطاف در چارچوب مسیر اول چیزی شبیه به برجام خواهد بود، حال آنکه وضعیت موجود شکل هندسی متفاوتی به خود گرفته و از قضا آن راه حل ساده‌ای که در مواجهه با ترامپ از آن سخن رفت بخش مهمی از همین هندسه است. تجارت و سهم‌بری از اقتصاد منطقه‌ای و جهانی و شراکت با آمریکا می‌تواند یکی از اضلاع پذیرش شرایط جدید باشد. اما باز به همان گره اصلی برمی‌گردیم که آیا رژیم جمهوری اسلامی می‌تواند؟ پاسخ آری یا نه به این پرسش تعیین تکلیف نهایی در برابر پیچی است که این ماشین مدتی است مقابل آن قرار گرفته و دیر یا زود باید نسبت خود با آن را تعیین کند.

انسان پیر و فرتوتی را تصور کنیم که تمام توان و سرمایه‌ی خود را صرف ادامه‌ی زندگی کرده و با یک دوجین دارو و ابزار کمکی و مکمل در حال گذران زندگی در محیطی است که با آن انس دارد و زیر و زبرش را می‌شناسد، حالا دریچه‌ای رو به سوی «سرزمین عجایب» برای او گشوده شود، او که دیگر بضاعت چندانی برای ادامه دادن در همین محیط آشنا را ندارد چقدر محتمل است که پا به سرزمینی ناشناخته، پر راز و پر از ابهام بگذارد، جایی که نمی‌داند و کسی هم تضمین نمی‌کند که دقیقا چه چیزی در انتظار اوست؟ این دروازه شاید برای نظامِ مستقر به مثابه‌ی ورودی چاهی باشد مکنده که نه مفری برای خلاصی بل مدفنی در گورستان تاریخ است.

شاید با عقل متعارف پاسخ دهیم که وقتی انتخاب بین تداوم وضع موجود و فنای تدریجی _ یا شاید با احتمال کم مرگ دفعی _ و ورود به دنیایی ناشناخته که نیمی امکان مرگ و نیمی امکان بقا در آن مهیاست، باشد، بهتر است دومی را برگزینیم. اما ما نیاز داریم که در بطن دستگاه محاسباتی رژیم جمهوری اسلامی به ارزیابی این اوضاع بنشینیم، حکومتی با مجموعه خصایلی که در ساختار ژنتیکی آن ذخیره شده، با زنجیره‌ای از انتخاب‌ها، با ساختاری که طی نزدیک به پنج دهه تعین یافته و به نظر می‌رسد اکنون دچار نوعی فلج تصمیم‌گیری است. از طرفی می‌توان تصور کرد که گروهی در بدنه‌ی این حکومت خواستار آن است که فرمان را از دست راننده گرفته و به سویی دیگر بپیچد، اما چقدر شواهد و قراین دلالت بر چنین تصویری دارد و اصلا چه میزان توانایی برای عمل، توسط چنین نیرویی متصوریم؟ تا به این لحظه حتی صداهای حاشیه‌ای به ظاهر مخالف نیز سمت و سوی عادی نشان دادن مبانی اصلی حکومت داشته‌اند تا عادی ساختن حکومت.

بنا به این ملاحظات بر این باورم که اوضاع به سمت پیچیدگی بیشتر رفته و کلید حل مشکلات نه در دست حکومت جمهوری اسلامی بلکه در اعماق چاهی است که ایران را در آن گرفتار کرده است. از این رو به گمانم اغراق نیست اگر بگوییم در این لحظه حکومت جمهوری اسلامی با همه‌ی هیمنه و ثروتی که از سرمایه‌های مردمان اندوخته نیز همچون ما با واهمه، تردید و تشکیک به عاقبت کار می‌اندیشد.