یازده برادر یوسف قبل از سفر مصر بارها طرح توطئه خود را چک کردند. نقشه مسیر کنعان به اسکندریه را  بررسی و چاه ابوالدب  را برای اجرای  توطئه خود در نظر گرفتند. طرح کاملا ساده  و عملی بود آنها یوسف را که سوگلی پدرشان بود و جوانی زیبا رو ؛در چاه می  انداختند و در بازگشت به پدر میگفتند که برادرشان را گرگ ها خوردند و شاهدشان هم پیراهن خون آلود یوسف  ارائه  میدادند. نقشه کاملا بی عیب و عملی به نظر میرسید و باورش برای همه راحت بود و شک کسی را بر نمی انگیخت.

فزوتیل پسر بزرگ یعقوب که از دختر خاله اش ( الیا) بود سمت ریاست و رهبری کاروان را داشت. هر قدر فزوتیل و برادرانش بدترکیب و زشت بودند ؛ یوسف و برادرش بنیامین که مادرشون راحیل بود؛ خوش قیافه ؛ زیبا و  خوش هیکل بودند.

 کارشناسان پزشکی ازدواج فامیلی را عامل مهم زشتی 10 پسر اول یعقوب میدانستند. البته یعقوب همیشه عوامل حکومت کنعان را که آزمایشان ژنتیکی قبل از ازدواج را ممنوع کرده بودند در این مورد ملامت میکرد.فزوتیل  و برادران خونی اش  همشون شیرین میزدند و در اوج جوانی آلزایمر و پارکینسون و اختلال حواس داشتند.

آنها سفر  خود را در هوای مطبوع پائیزی شروع کردند و حدود ده روز بعداز شروع مسافرت به چاه معهود رسیدند. انداختن یوسف در چاه وقت زیادی نگرفت. نکته عجیب همکاری محسوس خود یوسف بود. انگار آمده اند شهربازی. بیچاره یوسف فکر میکرد به ته چاه که رسید برادرانش وی را بالا کشیده و خواهند گفت : بسه دیگه بازی تموم شد. حالا میریم به سوی اسکندریه و قاهره ؛ خدمت فرعون برسیم و نامه درخواست گندم  پدر  را تحویل دبیرخانه کاخ سلطنتی داده و خیلی سریع کیسه های گندم را گرفته عازم کنعان  خواهیم شد. همگی امیدوار بودند پدرشان یعقوب اندکی گریه کرده  اما خیلی سریع  تلاش خواهد کرد مشابه و یا مشابهات سازی یوسف را با همکاری راحیل مادر زیبای یوسف از سر بگیرد.

کاروان برادران یوسف حدود 10 منزل و یا به عبارتی 70 کیلومتر از چاه ابوالدب دور شده و به چاه های ابن الدب رسیدند و رخت استراحت افکندند. شمعون برادر فزوتیل در همون ابتدای اطراق از برادرش در باره پیراهن خون آلود یوسف پرسید که قرار شده بود در بازگشت تحویل پدر دهند....... فزوتیل دو دستی کوبید به سرش و گفت :  واقعا پدرمون یعقوب حق داره ما را یک مشت ابله و احمق درجه اول بدونه. یادمون رفته پیراهن یوسف را از تنش در بیاریم. ..... حالا چه خاکی بر سرمون بریزیم.

یازده برادر یوسف در اینجا سه دسته شدند گروهی میگفتند بهتره بریم مصر و در مسیر بازگشت یوسف را  که تا آن زمان ته چاه از گرسنگی مرده در آورده ؛ پیراهنشو که خدا کنه نپوسیده باشه از تنش کنده و خون آلود میکنیم و به بابا خواهیم گفت بفرما این هم پیراهن خون آلود برادر شهیدمون. عده دیگری از برادران که بیشتر از گروه قبلی احمق بودند پیشنهاد دادند که بهتره همین الان بریم یوسف را از چاه در بیاوریم ( مرده و یا زنده) پیراهنشو بکنیم و دوباره باندازیم تو چاه........ گروه سوم برادران که در واقع عاقلترینشون بودند گفتند : بهتره بریم به کاراهامون در مصر برسیم  و از بازار قاهره یک پیراهن مردانه سفید سایز اسمال و یا همون 14 بخریم. در بازگشت و  نزدیک کنعان نهار زرشک پلو با مرغ درست کنیم. خون همون مرغ را بزنیم به این پیراهن و تحویل بابامون یعقوب بدیم. اون که میخواهد بشینه و گریه کنه براش چه فرقی میکنه ؟

برادران این پیشنهاد را پذیرفتند و تنها یک ایراد گرفتند : پیراهن باید بوی یوسف را بدهد اونو چکارش کنیم ؟ در اینجا مغز فزوتیل به کار افتاد و گفت : ساک لباسهای یوسف پیش منه. پیراهنو که خریدیم  از بسته بندی در میارم و میزارم تو ساک یوسف ؛ تا برگردیم حتما بوی یوسف را خواهد گرفت.

سفر برادران یوسف به مصر مصادف شد با شروع به کار دونالد ترامپ در آمریکا. ترامپ بیست و دوم ژانویه اعلام کرد که ساکنان غزه باید برند مصر و اردن. همه زمین های غزه را میخرم و تبدیل به هتل و کازینو و مراکز فسق و فجور میکنم. هر متر زمین را 3400 دلار اعلام کرد البته به شرطی که همه ساکنان غزه  با فروش موافق باشند.  در مقابل اعتراض ساکنان غزه ؛ ترامپ اعلام کرد  که کل آلاسکا را تنها  15 میلیون دلار خریدیم. آلاسکا  نفت و گوزن و  خرس و عقاب دارد و غزه هیچکدام را ندارد. نتانیاهو این را که شنید در یک تماس تلفنی محرمانه به ترامپ گفت : قیمت پایه را خیلی زیاد گفتی. منو سنگ نکن.. ترامپ در پاسخ همون تعارفات معمولیشو گفت : خفه شو..مادر ...ده.

برادران یوسف نتونستند با فرعون ملاقات کنند اما در روز دوم  حضور در مصر وقتی وارد رستورانی در کنار نیل شدند خانمی به میزشون نزدیک شد و ازشون درخواست کرد برای امر مهمی صحبت کنند. برادران حشری یوسف که آب از لب و لوچشون میریخت با کمال میل درخواست بانوی زیبا را پذیرفتند. خانم به محض اینکه در صندلیش  جا به جا شد با اشاره دست به سرگارسون فهماند که  مردان ریشو و احمق مهمانشان هستند. هر چی خوردند و نوشیدند در اختیارشون بزار.

 بانوی برازنده که ردیف دندانی های صدفی محکمی داشت با نیش های پلنگی خودشو زلیخا معرفی و از یوسف  پرسید. برادران برق از اونجاشون پرید. فزوتیل پرسید : شما از کجا میدونستید یوسف همراهمون است ؟  زلیخا نگاه اندر اندر سفیهی به مردان ریشوی کنعانی انداخت  و مطلبی به لاتین گفت با این مضمون : شما داستان یوسف و زلیخا را اگر تا پایان میخواندید متوجه میشدید که قرار است من عاشق اش بشم. یعنی از من اصرار از  اون انکار. تو داستان نوشته که شما  اونو تو چاه انداختید. فکر نمیکردم این قدر بیرحم باشید اما امروز وقتی به من گزارش دادید که تو بازار قاهره پیراهن مردانه سایز کوچک سفید خریدید فهمیدم به اندازه ای که در سناریو نوشته احمق هستید. شما  اگر یک ایمیل برام میفرستادید. من خودم یوسفو ازتون میخریدم. حماقت شما بی نظیره.

فزوتیل که چشمش زلیخا را گرفته بود خیلی زور زد تا  تعریف شایسته ائی از زیبایی زلیخا کرده باشه ؛ بالاخره پرسید : ببخشید شما در شرکت  گوگل شعبه قاهره منشی رییس هستید ؟  سر نرس بیمارستان بزرگ اسکندریه ؟  زلیخا در حالی که  با آرامی نوشیدنی مزمزه میکرد  در اوج افتادگی و خاکی بودن  لبهاشو غنچه کرد و گفت : من ملکه مصر هستم. اگر سناریو را درست میخوندید متوجه نقش من در این داستان میشدید. شمعون در حالیکه عین موتور کاواساکی استارت میزد  ناگهان جوشید :   مجلس پذیرایی شما از زنان درباری . بریدن دستشان و اینکه شما قرار است دنبال یوسف بدوید و اون احمق به شما پاسخ رد بدهد...

 یادمون اومد.

زلیخا در حالیکه خودشو آماده رفتن میکرد رو کرد به همه برادران ابله یوسف و گفت : اگر ترامپ بتونه کانادا را ضمیمه آمریکا کنه و به هر فلسطینی 100 جریب زمین در بریتیش کلمبیا بده ممکن است مشکل خاورمیانه برای همیشه حل بشه. اینا را گفت و با لبخندی جمع برادران را در  رستوران کلئوپاترا ترک کرد. برادران یوسف تا نصف شب به خرج زلیخا   خوراک تمساح نیل میخوردند و عرق نیشکر می نوشیدند.

نتانیاهو نخست وزیر اسراییل  در بازگشت از سفر واشنگتن و ملاقات با ترامپ  اعلام کرد که کاروانی که یوسف را از چاه  در آورده و در سایت اسلیو داتslave.com کام آگهی فروش اش را گذاشته بهتره آگهی را حذف کنه. قیمت اعلامی را می پذیرد. نتانیاهو اضافه کرد که چون خانواده  و ایل  و تبار یعقوب یهودی محسوب میشوند ؛ همگی پاسپورت اسراییلی دریافت کرده و دیگر لازم نیست یعقوب در فراق یوسف آن قدر گریه کند تا کور شود. اون بخش هایی از سناریو حضرت یوسف  هم که قرار بود در مصر اتفاق بیفته کلا حذف شده  و همه زندانیان  زندان مرکزی قاهره آزاد خواهند شد.

برادران یوسف آن قدر ثروتمند شدند که به جای شتر با پرواز اختصاصی کنعان ایر تورز به پیش پدرشون بازگشتند  پیراهن یوسف هم همراهشون بود. آنها منتظرند تا کانادا و مکزیک به تصرف ارتش آمریکا دربیاد تا به مونترال نقل مکان کنند.

با تعریفی که پسران یعقوب از زلیخا کردند ؛ حضرت یعقوب ایمیل زلیخا را پیدا کرده و ازش تقاضای ازدواج به شرط زایمان و پسر زائی را کرده است. روزنامه جرزالم پست  در ستون گازیپ شوخی هایی زیادی که در مورد اتفاقات بعد از ازدواج یعقوب و زلیخا ممکنه بیفته از طرف خوانندگانش درج کرده. حضرت یوسف در برنامه های تبلیغات کرم های نرم کننده صورت شرکت  و در آمد خوبی دارد و فعلا قصد ازدواج ندارد. هرچند شایعات زیادی در باره روابطش با جنیفر لوپز به زبانها افتاده. حقیقت را فقط خدا میداند.

شبکه نت فیلیکس هم سریال حضرت یوسف را با شرکت یعقوب و پسران آماده فیلمبرداری کرده است.

در این میان نشان تجاری پیراهن یوسف که یک شرکت چینی مستقر در شانگهای است نا خود آگاه در فضای مجازی تبلیغ شده و فروش اش بالا رفته.

شرکت هم از این فرصت تجاری باد آورده سوء استفاده و پیراهن خون آلود یوسف را روانه بازار نموده است. پلیس واشنگتن پوشیدن پیراهن یوسف را نشانه ائی از حمایت حماس و فلسطینی ها تلقی و پوشندگان را بازداشت نموده است. شرکت های برده داری و برده فروشان هم یعقوب را تشویق به تولید انبوه یوسف کرده اند. یعقوب در حال بررسی پیشنهادات است و شرکت Yousefwear.comرا رسما در لیبریا به ثبت رسانده.

برادران یوسف هم با همه حماقتی که داشتند شرکت توریستی در مسیر کنعان قاهره تاسیس و هتل بزرگی در محل چاه ابوالدب تاسیس و عملا انداختن برادرشون یوسف در چاه  را به توریست های چاق و شلوارک پوش آمریکایی نشان میدهند.