اصطلاحاتِ بدیعی ـــ مانند؛ خیال‌پردازی پس از مرگ ـــ اغلب برای توصیف نوع خاصی از ادبیات فارسی و یا خارجی؛ به ویژه ادبیاتی که ماجراها، بدبختی ها و افشاگری های شخصیت های مُرده را بازگو می کند، استفاده شده است.

برای مثال، در خیال‌پردازی پس از مرگ می‌توانیم داستان‌هایی در مورد آیینِ گذر؛ بین زندگی و مرگ را بیابیم، گاهی اوقات بدون اینکه خود قهرمان داستان متوجه آن باشد، یعنی بدون اینکه او بداند که مُرده و دنیای اطرافش در نهایت ـــ یک توهم (منظورِ من وقتی است که خیالات و تصورات بجای ادراکاتِ حسی گرفته شوند) باقی مانده است.

فراتر از این موضوعات، خیال‌پردازی پس از مرگ؛ یک زیرگونه بوده که به طور خاص به بررسی وضعیت انتقال بین حیات روی زمین، وجود کم و بیش فراوان در حوزه‌های بالاترِ آگاهی ـــ اختصاص دارد. یعنی آیین گذر، آغازی که رأس آن مرگ بوده و نهایت آن جهل به زندگی و درک مطلق در آخرت است.

این اَمر؛ با تسلط ظریف در کتابِ حادثه‌ای در پل اوئل کریک، اثرِ آمبروز بیرس (روزنامه‌نگار، نویسنده، ویراستار و داستان نویسِ پر قدرتِ آمریکایی) دیده می شود، جایی که ماجراهای قهرمانِ داستان؛ به عنوان تخیلات دیوانه کننده‌ی یک مَردِ غرق شده ـــ آشکار می شود.

نمونه های دیگر مورد علاقه‌ی من درین زمینه: دوست مرگ، نوشته‌ی پدرو دِ آلارکون (نویسنده‌ی برجسته‌ی قرن نوزدهمِ اسپانیولی). روی دروازه، اثر رودیارد کیپلینگ (نویسنده، داستان‌نویس، رمان‌نویس و خبرنگار بریتانیایی). گوربه‌گور، اثری از ویلیام فاکنر (رمان‌نویسِ طراز اول آمریکایی) و شب یادگاران، نوشته چارلز ویلیامز (شاعر و نویسنده‌ی انگلیسی).

برداشتِ من این است که واقعیت پس از مرگ، دست‌کم در این نوع داستان‌ها، همیشه چیزی بیش از ظاهر بیرونی آن را نشان می‌دهد، یعنی به عنوان نوعی نقشه‌ی روح عمل می‌کند. یک مورد معمول؛ کتاب کمدی الهی (سه‌گانه‌ای‌ست به شعر؛ که دانته آلیگیری، شاعر و نویسنده ایتالیایی آن سروده و نگاشته است) بوده که احتمالا یکی از نفیس ترین طرح های خیال‌پردازی پس از مرگ؛ به عنوان پرتره‌ی روح است.

بیشتر خیال‌پردازی پس از مرگ؛ نمادین ـ سمبلیک است. به گونه ای که قهرمانان آن در اصل ـــ نمایشی از روح بوده که سفر خود را به سوی زندگی پس از مرگ ـــ اغلب در قطارها، کشتی ها یا سایر وسایل حمل و نقل جمعی ـــ در حالت نا آگاهی کامل؛ آغاز می کند. یعنی بدون اینکه واقعاً بداند که زندگی او از نظرِ بیولوژیکی ـــ به پایان رسیده است.

بعد از خواندنِ کتبِ مختلف درین رابطه و تحقیقاتِ دیگر؛ برین باورم که بسیاری از جنبه‌های خیال‌پردازی پس از مرگ؛ بی‌صدا در چارچوب روایی گسترده‌تری ـــ لغزیده و تنها نتیجه‌گیری یا پایان گیری داستان‌های خاص است. به عنوان مثال؛ منظره‌ای که قهرمان داستان را احاطه کرده است، همیشه شبیه به واقعیت است، اما احساسی از غرابت اجتناب‌ناپذیر و گیجی ـــ او را از تمام آن مکان‌های آشنا بیرون می‌کِشَد.

خیلی زود این احساس؛ به یقین تبدیل شده که خوب ـــ چیزی اشتباه است. یا بهتر است بگویم؛ چیزها در ذات متفاوت هستند، نه در ظاهر. درست همانطور که وقتی از یک سفر طولانی برگشته و دوباره اَشیا را در خانه‌ی خود می یابیم؛ همه چیز همیشه یکسان است، اگرچه آنان کمی تغییر کرده‌اند. مناظره، محیط و اطراف به تدریج ـــ ویژگی های یک هِزارتو را به خود می گیرد، یعنی مکانی که برای پیمایشِ صحیح ـــ ابتدا باید رَمزگشایی شود.

در آنجا ما قهرمان یکی از بهترین داستان های کنراد آیکن (نویسنده، و شاعرِ آمریکایی)، آقای آرکولاریس را داریم که می تواند مرگ را در غیرمعمول ترین مکان ها؛ هنگام نزدیک شدن به او ـــ بشنود. در نوعی پیش درآمد، مواجهه ای اجتناب ناپذیر که واقعیتِ آنها را مختل کرده تا آن را به فضایی انتقالی ـــ تبدیل کند. متوجه شدم که چیزی مشابه در داستانِ دو مرگ کریستوفر مارتین، نوشته‌ی ویلیام گُلدینگ (شاعر و رمان‌نویسِ بریتانیایی) اتفاق می‌اُفتد، جایی که مَردی پس از واژگون شدن قایق‌اش؛ با سختی به جزیره‌ای پناه می برد، بنابراین از مُردن خودداری کرده و از رها کردن خود به زندگی پس از مرگ  اجتناب می‌کند، این جریان؛ او را وادار کرده تا مهم‌ترین چیزها را مرور کند، حتی بی‌اهمیت‌ترین وقایعِ زندگی او. این اتفاق بارها روی می دهد، بارها و بارها!

در این زمینه؛ و درست همانطور که در رویاهای ما اتفاق می اُفتد، خیال‌پردازی پس از مرگ به چیزهای پوچ، بوروکراتیک و ناچیز، به عنوان بخشی از واقعیتی که قهرمان داستان را سرکوب کرده ـــ متوسل می شود. تا اینکه در نهایت متوجه شده که دنیایی که در آن زندگی می‌کند نوعی تئاتر، صحنه‌پردازی تعزیه ای و یک آیین است، جایی که همه چیز او را به این درک رسانده که وی ـــ واقـــعــاً مُــــرده است.

در نهایت، باید بگویم که که خیال‌پردازی پس از مرگ از این ایده بَهره برده که طرف در لحظات قبل از مرگ مشاهده کرده که چگونه زندگی اش ـــ از مقابلِ چشمانَش می گذرد (تجربه‌ی شخصی من). اما اگر بتوانیم آن زندگی را داشته باشیم؛ چه اتفاقی می اُفتد؟ منظورم این است که دیگر در آن زندگی کردن؛ نه به‌عنوان نوعی فَرافکنی عکس‌ها، صحنه‌های کم و بیش خاطره‌انگیز و ... بلکه زندگی واقعی آن. بدون شک ما بخشهای غیرمعمول، رقت انگیز، شاد و بسیار غم انگیز را تجربه خواهیم کرد. احتمالاً آن زندگی نیز مانند این یکی؛ رو به زوال رفته و طوفانی خاکستری ـــ بیش نیست. خاطرات و زندگی های دیگری پدیدار شده که می توانیم بی وقفه در آنها زندگی کنیم.

به هر حال، اگر این احتمال را بپذیریم که رویاهائی در رویاهای دیگر وجود دارند، احتمال اینکه در زندگی های دیگر نیز وجود داشته باشد، چندان تعجب آور نیست. فردی که که هراس زدگی از آب، اشیای کثیف، ارتفاع و فضاهای بسته دارد، ممکن است در خاطرات ویرانگر خود ـــ کسانی باشد که غرق می‌شود، وسواسِ تمیزی دارد، از پنجره می‌افتد، در بدنی فرسوده و ظالم ـــ محصور است، او قلبَش بالاخره آرام آرام ـــ می‌ایستد. از مرگ نمی شود فرار کرد.

خیال‌پردازی پس از مرگ را همگان تجربه می کنند، من، او و حتی شما.

پاریس، پاییز ۲۰۲۴ میلادی