آشنایی من با دن کیشوت (به اسپانیولی دُن کیخوتِ گفته میشود) ـــ از مدرسهی سن لویی تهران آغاز شد، آن زمان کتابچههای کوچک (مثلِ مجلههای کُمیکِ امروزی، بسیاری از داستانهای قدیمی را اینگونه به ما میشناساندند) به زبانِ فرانسه به ما تحویل داده شده تا آنها را مطالعه کرده و سپس از ما جریانِ داستان را میپرسیدند.
خلاصهی داستان این است که اَلونزو کیخانو، یک نجیب زادهی معمولی است که پس از خواندنِ داستانهای بیشماری درباره شوالیههای ماجراجو؛ که تمام فکر و ذکر مردمِ قرن شانزدهم را به خود مشغول کرده بود ـــ تصمیم میگیرد خود یکی از آنها شده و در بسط و توسعهی آرمانهایی چون صلح، صفا، عدالت و عشق و مهربانی ـــ بکوشد، او در حالی که از این پس خود را با نام خانزادی دُن کیشوت دِلا مانچا معرفی میکند، سوار بر اسب بارکش خود شده و از روستایی بینام و نشان در قلب اسپانیا راه میافتد تا بدیها و شرارتها را از بین برده و از حقوقِ مظلومان و ستمدیدگان ـــ دفاع کند، او به نحوی که شده ـــ میخواهد یک قهرمان باشد.
با پیش رفتنِ داستان؛ شوخ طبعی، رفتارها و گفتههای بامزه قهرمان داستان است که به عنوانِ مثال کاروانسراها را با قلعههای افسونشده، و یا دختران دهاتی را با شاهدختهای زیبارو اشتباه میگیرد، فکر میکند آسیابهای بادی، هیولاهای بزرگی هستند، او همچنین در رویای دوشیزهای زیبارو و خیالی به نام دولسینِهآ بوده و دل و دین در گروی عشق و وفاداری او نهاده است، سرانجام زنی روستایی را به عنوان محبوبهی خیالی خود انتخاب میکند.
سانچو پانزا؛ نوچهی صبور و مظلومی که پا به پای استادَش ـــ تَن به مخاطراتِ سفر داده ـــ با وجود آگاهی به پریشان خاطری او، در تمام راه کنار او مانده تا اینکه دُن کیشوت با پی بردن به بیهودگی این سفر تهّور آمیز و ماجراجوییهای نافرجام ـــ عزم بازگشت کرده و جان میسپارد.
دن کیشوت ضعیف است، از نظر جسمی (نزدیک به دورانِ پیری)، از نظر روانی (فرار از جنون جوانمردانه) و از نظرِ روحی (ناتوان از انجام صحیحِ کاری)، با وجود این عوامل، دن کیشوت خود را قوی می داند، بسیاری از این مزخرفاتی که او تعریف میکند ـــ انتقاد کرده و میخواهند او را وادار کنند که به زندگی خانگی خودش بازگردد، مانندِ معشوقهاش که در قسمتِ دوم رمان میپرسد: ...و آیا حاضری از چرت های تابستان، گذراندنِ زمستانی آرام در مزرعه چشم بپوشانی؟ اما دن کیشوت ـــ به قدرت خود متقاعد شده؛ بارها و بارها خود را در معرضِ خطر قرار می دهد.
هنوز بعد از این همه سال که رمان را میخوانم؛ این شکل هیدالگوی هذیانآور، همان چیزی است که من را متحیر میکند، غافلگیر کرده و خندیده یا غمگینم می کند، دن کیشوت اغلب شکست می خورد، اما نآمید نمی شود، انرژی دن کیشوت برای انجام ماجراهای جدید ـــ علیرغم شکست های احتمالی، هنوز برای من تحسین برانگیز است، او یک قهرمان ـــ به شیوهی دوران تاریخ باستانِ کلاسیک است، دن کیشوت؛ شباهت زیادی به اولیس، قهرمانِ ادیسه دارد، مانند آنچه در ادیسه می خوانیم؛ دن کیشوت به بیثباتی طبیعتِ انسان اشاره میکند، انسان دائم در معرض نابسامانی طبیعت است، خطراتِ ناشناخته، رنج، بیعدالتی، تمسخر و ظلمِ همنوعانِ خود قرار دارد، تنها تفاوتِ دو نوشته در این است که شخصیتِ داستان دن کیشوت ـــ شوخ طبعی لجام گسیختهای داشته و دیوانه است.
این شکنندگی رفتاری را میتوانیم در شخصیتهای داستانی تاریخ باستان ـــ به کرات مشاهده کنیم، قهرمانان حماسه های سنتی ـــ نقاط ضعف خاصی دارند (نمونه های ضد قهرمان)، مانند: آینیاس (پسرِ آنخیسس و آفرودیته، از قهرمانانِ تروا) که نمیتواند همسرش را نجات دهد و یا آشیل (پسر پلئوس و ثتیس، قویترین جنگجوی یونانیان در جنگ تروا ) ـــ که به دلیل آسیب پذیری منحصر به فردش (تمامی پیکر او به جز پاشنه پایش ـــ رویین بود) می میرد، اما دن کیشوت ـــ قهرمانی است که از تجربیات واقعی فانتزی ساخته و به همین دلیل است که ماجراهای او اغلب با ناکامی مواجه می شود.
شاید نمادین ترین و شناخته شدهترین صحنهی کتاب ـــ مبارزهی وی با آسیاب های بادی باشد، نویسنده این تعبیر را به ما میفهماند که در حومهی لامانچا؛ آسیابهای بادی تمایل داشته از ارتفاعات تپهها بلند شده و در مقابل آسمان ـــ خودنمایی کنند، دن کیشوت معتقد بود که آسیابها ـــ غول هایی هستند که او را تهدید می کنند، نکتهی عجیب این است که علیرغم خطرِ ظاهری، دن کیشوت علاقه ای به این واقعیت نداشته که موجوداتِ دیگر ـــ از او نیرومندتر باشند، به همین دلیل است که او با آن غولهای وحشی روبرو شده که در نبردی سخت و نابرابر ـــ با آنها میجنگد، بدیهی است که داستان با نآمیدی به پایان می رسد، شوالیه در تیغههای یکی از آسیابها گیر کرده و در نهایت ـــ مضحکانه روی زمین پرت میشود.
به نظر می رسد که دن کیشوت؛ به دنبال خودشناسی، تاریخ و تبارِ خود است، موقعیتِ او به عنوان یک نجیبزاده ـــ وی را وادار کرده تا در مورد اجدادش تحقیق کرده و پاسخ لازم را در زمینهی سنت های شوالیه گری (به اعمال و رفتار گروه و طبقهای نظامی گفته می شود که در قرون وسطی بر اساس مرامنامه خود رفتار و عمل میکردند، همچنین این گروه غالباً به قلعه و اربابان قلعه تعلق داشتند، مانندِ اجدادِ دن کیشوت در داستان) بیابد.
اما در عمق میفهمیم که دن کیشوت کیفیتِ یک قهرمان را نداشته و یک ضدِ قهرمان (منظور ابزار ادبی است) است، یعنی فاقدِ ویژگی های پهلوانی و آرمانگرایی (او دست و پا چلفتی و بی تجربه است) است، فقط این که برای او قوی بودن به معنای: باوقار و نجیب بودن، رویارویی با خطرات، موقعیت های مخاطره آمیز و اقدامات جسورانه است، در این کار او کاملاً از سنتهای جوانمردی اروپایی در قرون گذشته ـــ تقلید می کند، اینگونه از کتاب برداشت میکنیم که قهرمانِ قرون وسطی حق انتخاب داشته و به جستجوی ماجرا میرود، او عرصهی رویارویی خود با آزمونها را انتخاب کرده و هویتش را با این انتخاب شکل میدهد، ماجراهای زندگی شوالیهی قرون وسطی ـــ بسته به عرصهای که برای فعالیتهایش برگزیده ـــ تغییر میکند، البته شوالیه رخدادهای زندگیاش را بر اساس روایت و آرمانشهر خود انتخاب کرده و اما نمیتوان ماجراهای زندگی او را پیشبینی کرد، از سوی دیگر نویسنده ناممکن بودن هدفِ دن کیشوت را به ما نشان می دهد.
با این حال باید بگویم که دن کیشوت می تواند جذابیتی را به داستان بخشیده که یک داستان در قالب معمولی قهرمان و شرور ـــ نمی تواند ایجاد کند، تواناییهای ضد قهرمان بسیار بیشتر بوده و دن کیشوت به خوبی عیوبِ اجتماعی، ضعف های انسانی و فرهنگِ سیاسی آن دوره را به ما نشان میدهد، ذاتِ چند شخصیتی دن کیشوت (به همراهِ مقداری اختلالِ دوقطبی ـــ افسردگی و شیدایی او) ماهیتِ واقعی انسان را بی پرده نشان می دهد، ضد قهرمانی که با مشکلات روانی پیچیدهی خود درگیر بوده و اما با این حال ـــ با حرکات و اعمالِ خودش ـــ پارادوکسِ عظیم اخلاقِ جهانی را منعکس می کند.
دن کیشوت ـــ یک ضدِ قهرمان است، یک ضدِ قهرمانِ دوست داشتنی و به یاد ماندنی، ضدِ قهرمانی برای تمامِ ادوارِ تاریخ.
به نظرم سانچو اصلی ترین شخصیت این داستانه.مرد ساده لوحی که میداند دون کیشوت قدرت لازم برای تحقق اهدافش ندارد با این حال وفادار باقی میماند.این تکرار تاریخ است.مثلا در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ سانچو های زیادی در روسیه و کشورهای دیگر به کمونیسم گرویدند در نهایت بعد از سالها ناکامی طبق معمول دون کیشوت های سرخ سرنگون شدند. هر روز شاهد ظهور دون کیشوت های جدیدی در زمینه های مختلف و پیدا شدن سانچوهایی که به پیروزی رهبرشون ایمان دارند هرچند هر روز شاهد شکست های پی هستند.
مرسی شراب عزیز, یاد چیچو و و فرانکو در فیلم دون کیشوت افتادم!
https://www.youtube.com/watch?v=F2nOrKHQMkA
مرسی ردواین عزیز
من از کتاب دون کیشوت خیلی چیز یاد گرفتم . البته شاید پنجاه سال پیش ؛)
در متن فارسی که نوشتی ( در کامنت هم همینطور) اشکالاتی میبینم که فهمیدن نوشته رو برام سخت کرده.
نمیدونم مشکل از کجاست ؟
موفق باشی
سوری جان کجای متن را متوجه نمیشوی عزیزم؟
سلام
الان عجله دارم برم بیرون با خانواده
میدونی که نوه دار شدم ؟
بعدا برمیگردم برات مینویسم
ممنون از توجهت