ایمان آقایاری
در روزهای اخیر نام ایران با دو رویداد در سطح رسانههای جهان پژواک یافت؛ یکی جایزهی صلح نوبل و دیگری عملیات حماس علیه شهروندان عادی. مورد دوم در پیوند با نام حکومت ایران بود و مورد اول عجین شده با سرشت و سرنوشت جنبش مردمی علیه این حکومت.
حکومت جمهوری اسلامی همچون همیشه به عنوان منادی جنگ و وحشت در صحنه ظاهر شد و برای رویدادی که جانِ انسانها را در یک فستیوالِ جشن و موسیقی نشانه گرفت، کارناوالِ شناعت به راه انداخت. این حکومت بنا به رسمی معهود حمایت بی دریغش را نثار شبیخونی کرد که میرود تا قربانیانی فراتر از مرزهای قابل تصور به جا بگذارد. اما در سمت مقابل و کمی پیش از این رویداد، نرگس محمدی به عنوان یکی از نامدارترین کنشگران مدنی ایران به پاسِ یک عمر فعالیت در راستای تحقق حقوق بشر در ایران جایزهی جهانی صلح را از آنِ خود کرد؛ نه از آنِ خودِ شخصی که از آنِ خودِ توسعه یافتهاش به هیاتِ یک اجتماع که موجودیتش را در «زن، زندگی، آزادی» تجسم بخشیده است.
اشاره به این دو رویداد صرفا به سببِ همزمانی تقریبی آنها نیست. این موارد سرشتنما هستند. تقابلِ لفظِ «جنگ» و «صلح» در این دو ماجرا دلالت بر تقابلی ماهوی میانِ دو نیرویی دارد که در ایران و بر سرِ ایران با هم در ستیزند. فهم اهمیتِ این معنا باری سنگین بر دوشِ همهی کنشگرانی که خود را در مقابلِ وضعِ دهشتناکِ موجود تعریف میکنند، میگذارد. اهدای جایزهی صلح به نرگس محمدی، حرکتی نمادین در به رسمیت شناختنِ جنسِ جنبشِ مدنی ایران در برابرِ دژخیمِ حاکم است. بنابراین پاسداری از این شأن به اندازهی خلق آن اهمیت دارد. در ادای این تکلیف نرگس محمدی تنها نیست. هر کس که از شنیدن خبر اعطای این جایزه به یک ایرانی خوشحال شده در این مسیر مسوولیت دارد.
از این مهم نیز نباید غافل شد که اگرچه نفیِ بنیادینِ جمهوری اسلامی، مطالباتِ انسانی، مترقی و حق بنیادِ سنگر گرفته در پشتِ «زن، زندگی، آزادی» است؛ اما این یگانه چهرهای نیست که جامعه میتواند به خود بگیرد. چندی پیش شاهد اقداماتِ ناپسندِ جمعیتهایی تحریک شده، علیه افغانستانیها در ایران بودیم. اگر این تصاویرِ مفرد و پراکندهی شرم آور ملاتِ مناسب بیابند، در حکم مصالحی برای برپایی قلعهای شوم همچون جمهوری اسلامی خواهند بود. جوامع، استعدادِ پذیرش طیفی از صورتها را دارند. توفیقِ یک جریانِ آزادیخواه و دادگستر در توجیه و تکثیر و تثبیتِ سیمایِ مطلوبِ انسانی نهفته است.
با استمداد از ماکیاولی میتوان گفت virtue یا هنرِ کنشگران، شکل بخشیدن به مواد و مصالحِ خامِ موجود است. اینکه پویشها و خیزشهای ایرانیان که ناشی از ظلم نهادینه و سرکوب اولیهترین حقوق و نیازهایشان بوده در مسیرِ درستِ نزاع با بنیادهای بیداد و استبداد که خاستگاهِ اصلی برآمدنِ عصیان بوده سیر کند و یا دچار اعوجاج و انحراف شود، تا حدی تابع الگوهای نظری و عملی مورد وفاق کنشگران جامعه و نحوهی کاربست آنها و همینطور جهتگیریهای اساسی در بزنگاههای تاریخی است.
به نظر میرسد اقدامات نمادین، مُقَوّم پایگاه گرایشات مترقی در جامعهی ایران هستند. اما قوامِ کامل و دوام آن در مقابل چهرهی پلیدی که جمهوری اسلامی و همگنانش نمایندگی میکنند مسیری است گشوده که به گامهای بلند و مستحکمی در حال و آینده نیاز دارد. در نهایت سرجمع کنشهای بازیگرانِ صحنه نتیجهی «جنگ ماهرانهی ناخدای استبداد با خدای آزادی*» را معین خواهد کرد.
* «در محیط طوفانزای ماهرانه در جنگ است _ ناخدای استبداد، با خدای آزادی» - فرخی یزدی
نظرات