مجتبی نجفی
از مهسا تا جواد، فاصله ای است به دریای خون. نگویید جواد روحی درذشته او کشته شده، نامش جاودان شده. فرقی ندارد مستقیم یا غیرمستقیم، او هم به خیل دهها قربانی استبداد در جنبش زن، زندگی و آزادی پیوست. قربانیان، این چند ده نفر نیستند، نسل به نسل در حال قربانی دادنیم. بسیار قربانیان خاموشی که حق زندگی و آزادی داشتند اما به دیوار سترگ استبداد دینی برخوردند.
حالا هیچ حرفی نمانده جز همان "نه" معروف. این نه از زمان قتل مهسا پررنگ تر هم شد. نه اینکه قبلا نبوده، نه اینکه آبانی و هشتاد و هشتی نبوده ، بلکه پررنگتر شده چون جامعه معترض تصمیم خود را گرفته تا از حیات و ممات ایران و شهروندانش در برابر ماشین عظیمالجثه استبداد دفاع کند. حیف از این همه جوان و البته افتخار به تک تکشان.
مسیری که طی شده پشتش دریایی از خون است و هر نیروی سیاسی که آیندهنگر باشد نمیتواند به این حجم از خون بیتفاوت باشد. این کشتهها برای استقامت است نه مماشات. بسیاری از اینها که کشته شدند به رغم رنجهایشان، رقصیدند. هر تصویر رقص آنها افقی از آینده است. درست مثل رقص جواد روحی در میدان تقلا برای آزادی. برای همین "زنزندگیآزادی" برازندهترین نام جنبشی است که در آن زخمیها، خشمگینها، عاصیها میرقصند، چون در انتهای جاده ناامیدی، امید برای اعاده زندگی خلق شد.
جمهوری اسلامی راست میگوید که بسیاری از این قربانیان خشمگین بودند یا عصبی. مگر میشود در چنین حکمرانی خشمگین نبود و عصبی نشد؟ برای همین در آهنگ "برای"، قرصهای بیخوابی به عنوان نشانهای از جامعه خشمگین برجسته شد. اصلا در این وضعیت، عادی بودن و بیتفاوت بودن نوعی بیماری است. خشم از حجم ستم، مهمترین امکان ارتباطی برای ابراز نارضایتی از وضعیت بحرانی امروز است و البته نشانی از انسانیت. انسان پیچیده است. همین خشمگینها بیاعصابها و تحقیر شدهها به موقعش میرقصند و با رقص خود به کابوس حاکم بدل میشوند.
از مهسا امینی تا جواد روحی. چه جوانانی که دوست داشتند باز هم برقصند و شادی کنند اما به ساختاری برخوردند که علیه زندگی است، عبوس و ترشروست، بی رحم و فاسد است. خیل عظیمی از آن جوانها تصمیم گرفتند بایستند و بر عهدشان به قیمت جانشان ماندند. و چه بختی داشتند که در عصر شبکههای اجتماعی با تصویرهایشان به عنوان نشانهای از افشای ظلم و دعوتی بر ادامه راه آزادی هنوز زندهاند و چون پتکی بر سر حاکم فرود میآیند. هر یادی از آنها بیدارباش به مخاطب است که در فاصله شهروند ایرانی با حاکمش دریایی از خون نشسته. این خون را نه میتوان شست و نه نادیدهاش گرفت.
نظرات