ایمان آقایاری

«با آن‌که عصیان چون چیزی نمی‌آفریند به ظاهر منفی است، از آن‌جا که در وجود بشر چیزی را آشکار می‌سازد که باید همواره از آن دفاع کرد، عمیقا مثبت است.» - آلبر کامو

 

در آستانه‌ی سالگرد قتل ژینا (مهسا) دستگاهِ کنترل و سرکوب، بیش از پیش به تکاپو افتاده است. خامنه‌ای پیش از این اصطلاحِ «جنگ ترکیبی» علیه نظام را به کار برده بود و این در واقع رمز گشایی از شگردِ حکومت برای مقابله با مردم بود. از قضا خامنه‌ای در کسوتِ مدیرِ این «جنگ ترکیبی» علیه مردم، تمام سوابقِ سرکوبگریِ نظام و مشاورهای داخلی و خارجی را احضار و نیروهایش را بسیج کرده تا به شکل چند لایه و در دامنه‌ای گسترده این کارزار را به پیش بَرَد. احضارها و بازداشت‌های فله‌ای، احکام سنگین، سیل توبیخ و تنبیه افراد در جایگاه‌های مختلف اجتماعی، تهدیدها و توهین‌ها صرفا بخش ابتداییِ این عملیات است. جهدِ تام و مذبوحانه برای به راه انداختنِ نمایشِ اربعین در عراق برای بهره‌برداری به منظور نشان دادنِ اقتدارِ نظامِ شیعی و دلسرد کردن بخشی از معترضین نسبت به سکولار شدن جامعه یکی دیگر از گام‌های سلطان است. تلاش برای کنترل و اعمال محدودیتِ بیشتر بر مسیرهای ارتباطی، افزودن بر وجه پادگانیِ شهرها و در نهایت و در صورتِ لزوم، سرکوبِ عریان در خیابان، گام‌های بعدی خواهند بود.

بر ملا کردنِ پوچیِ ترفندهای تبلیغاتی یا همان پروپاگاندای رژیم در حوصله‌ی بحث حاضر نمی‌گنجد و از سویی با توجه به درک و دریافت عمومی نیاز چندانی هم به آن احساس نمی‌شود. اما توفیق حکومت در سرکوب که بدل به یگانه استوانه برای بقای آن شده مساله‌ی اساسی است. چند چیز می‌توانست و می‌تواند تیغ سرکوب را کُند سازد و یا در هم شکند. این موارد با هم در نسبت و پیوند هستند. اجماع گسترده میان جریانات و چهره‌های سرشناس، خواست‌های مشخص و مدون شده و راهکارهای موردِ اجماع برای پیگیری آن و حضورِ کَمّیِ چشمگیرتر در خیابان و همراهی با کنش‌های اعتراضی گوناگون از اساسی‌ترین عناصر برای مستأصل کردن رژیمِ سرکوب در سطح داخلی و خارجی هستند. متاسفانه در حال حاضر فقدان دو عنصر اولیه خود از عواملِ تحقق نیافتنِ شرطِ سوم شده و مشخص نیست که این بن بست کی و چگونه در هم شکسته خواهد شد.

عطف به اوصافِ بالا، شرایط پیچیده و دورنمایِ تغییراتِ کلان مکدّر است. از سویی در فضای بین‌الاذهانیِ کنشگران و مخالفانِ سیاسی، نوعی انتظار برایِ روی دادنِ اعتراضاتی گسترده به مناسبت یک‌سالگیِ جنبش وجود دارد. با توجه به آمادگی حکومت برای برخورد با هرگونه اعتراضی در آن برهه و پیشینه‌ی حرکت‌های اعتراضی می‌توان مدلی ترسیم کرد که در آن اعتراضاتِ پیش‌بینی نشده و غافلگیر کننده موفق هستند و اعتراضات هماهنگ شده عموما در ابعاد کوچک‌تری اتفاق می‌افتند و به این معنا کامیاب نیستند. از سمت دیگر اما نمی‌توان نادیده انگاشت که جنبش «زن، زندگی، آزادی» در چندین مورد، بازتابِ «خلاف آمدِ عادت» داشت و شاید این‌بار نیز از همان الگویِ خارق‌العاده بهره بگیرد. به هر روی بر حسبِ تصویرِ عمومیِ نه چندان امیدبخشی که از آن سخن رفت، عنصرِ «گنگ بودن» دست از دامنِ تحلیل نمی‌کشد و همه چیز در ابهام غوطه‌ور است.

با این شرح شاید آن‌چه در ادامه می‌آید از جنسِ پیشگویی‌های پیامبرانه به نظر برسد؛ اما _ و این امّایی مهم است _ ادعای ذیل بیشتر بر مبنای قیاس با تجربیاتِ از پیش موجود است تا آینده‌نگری خیال پردازانه. شکنندگیِ اوضاع بر همه عیان شده و بیش از مردم و ناظران، حاکمان را متوجهِ خود ساخته است. این نگرانی در حدی است که از بینِ سطورِ سخنانِ آنان به سطحِ آشکارِ گفتارها و رفتارهای‌شان انتقال یافته. به شهادتِ تاریخ، خشمِ مردم قدرتمندتر از قهرِ جباران است. امیدِ انسان‌های عاصی به رهایی، بنیادِ جور را بر می‌اندازد و یأسِ عمیقِ آنان نیز خوره‌ای خواهد بود که پایه‌هایِ حکومت را از درون می‌پوکاند. ظرفیتِ هر حکومت، مجاورِ آستانه‌ی تحملِ حکومت شوندگان است. ظرفِ مردم ایران از بیدادِ حکومت لبریز شده و این عاملِ طغیانِ هر روزه و بلکه هر لحظه‌ی آنان گشته. تا این ضرورت پابرجاست، اعتراض هست، میل به نفی هست، خشم هست. آنان که گفتند «نه»، برای همیشه با وضعیتِ پیشین وداع کردند، اگرچه هنوز پا در وضعیتِ دلخواه ننهاده‌اند، اما این مسیر بازگشت ناپذیر است. یاس و امید گاه توأمان و گاه این و گاه آن بر این بستر پیش می‌روند و نقش‌ها می‌آفرینند. هرگز در تاریخ، اجتماعی از مردمِ مطلقا ناامید دیده نشده است. چیزها عموما آن‌گونه که می‌پنداریم رخ نمی‌دهند. از این رو است که در سایه‌ی خفقانِ دهشتناکِ حکومتی ضدِ زن و زندگی، جنبش «زن، زندگی، آزادی» جوانه می‌زند.

بهتر بود که ما اسیر چنگال بی‌رحم چنین حکومتی نبودیم، یا حال که چنین فلاکتی بر ما حادث شده تشکیلاتی فراگیر با سازوکاری دموکراتیک و واجد چهره‌های نافذ، با تدبیر و دوراندیش می‌داشتیم. حتما در آن صورت چشم اندازی روشن‌تر و راهیابیِ آسان‌تری به آن برایمان موجود بود. اما چه می‌شود کرد؟ همه‌ی این‌ها را ما انتخاب نکرده‌ایم. بسیاری از این تنگناها، امتناع‌ها و بن بست‌ها محصولِ فرایندهایی تاریخی است که اکثریت ایرانیان امروز _ خاصه نسل‌های جوان _ در آن‌ها نقشی نداشته‌اند. ما در بافتارِ واقعیاتِ از پیش موجود جای گرفته‌ایم. اما همه‌ چیز یک‌دست و تیره نیست، بارقه‌هایی هست، امکا‌ن‌هایی وجود دارند و امکان‌هایی نیز قابل خلق هستند. زمان آبستن حوادث است و پندارهای عمومی سویه‌هایی مترقی و انسانی نیز دارند که امیدِ نشستن‌شان بر بسترِ حادثات و به فعلیت رسیدن آن‌ها چندان هم به یأس میل نکرده است. کسی چه می‌داند، سالروزِ قتلِ ژینا یا چندی پیش یا پس از آن چه در شُرف وقوع است؟ شاید _ و این شاید ارزشِ دل بستن دارد _ به رغمِ آیه‌های یأسی که پیامبرانِ نکبت در گوش‌مان زمزمه می‌کنند، «حدیثِ آرزومندی که در نامه‌ی» ایرانیان افتاده، «بی غلط» باشد.*

* حدیث آرزومندی که در این نامه ثبت افتاد
همانا بی غلط باشد که حافظ داد تلقینم