مسابقه انشای ایرون
«داستانی از شمیران زاده»
پدرم با یک زنِ دیگری ازدواج کرده و قرار بود که مادرِ جدیدِ من باشد، ولی من از او خوشَم نمیآید، از وقتی که به خانهی ما آمده ـــ من حسابی مریض شدم.
او زنِ بدی نیست، خیلی تلاش کرده تا مادرِ خوبی برای من باشد، برای من شیر برنج طبخ کرده و به همراه چای و عسلِ عالی ـــ حسابی مراقبِ سلامتی من است، اما با همه این تعریفات ـــ او مادرِ من نیست، این زن هیچ وقت نمیتواند جای مادرِ مرا بگیرد.
دائم گریه میکنم، از پدرم میخواهم که این زن را رها کند، اما او میگوید: فراموش کن، اصلا حرفَش را نزن، پدرم قسم میخورد که این زن خیلی به سلامتی من اهمیت داده و سعی دارد تا از هر جهت ـــ مراقبِ من باشد، میبایست به این خانم فرصتی داده تا نشان دهد که میتواند مادرِ خوبی برای من باشد.
ولی مراقبتهای او نتیجه نداده و حالِ من هر روز بد و بدتر شده ـــ آنچنان که پدرم من را به بیمارستان برده و پزشکان ترجیح داده تا آنجا بستری شوم، بعد از چند روز حالم بهتر شده و پزشکان اجازهی ترخیص به من میدادند، اما این جریان چند بار تکرار شد، یعنی هر وقت در خانه بودم ـــ استفراغ، سرگیجه و تب غیرمعمول داشته ـــ در بیمارستان معالجهاَم میکردند، دیگر در آنجا همه من را میشناختند، آخرین باری که من را در بیمارستان بستری کردند ـــ پزشکان شروع به پرسیدن از من دربارهی غذاهایی کردند که میخورم، موادَش را چه کسی خریده و چه کسی آن را طبخ میکند، آنها به علتِ بیمار شدنِ من دست پیدا کرده بودند.
جدا از این که خون از دهانَم جاری میشد ـــ روی پوست و مخاط مختلف بدنَم؛ پُر از دمل، جوش و ضایعات جِلدی عجیبی شده بود، آنها به شدت نگرانِ سلامتی من بوده و در آخر از مادرِ جدیدَم میپرسیدند، روزِ آخر پزشکان با مردِ قد بلندِ سیاه پوشی به اتاقَم آمده و آن مَرد نیز مرا کلّی سوال پیچ کرد، پزشکان آرام به آن مرد گفتند: این بار اگر این دختر بچه به خانه باز گردد ـــ جنازهاش به مُرده شور خانه رفته و نه به بیمارستانِ اطفال!
امروز خیلی خوشحالم، پدرم به اتاقِ من آمده و به من گفت که از آن خانم جدا شده و او از خانهی ما رفته است، به نظرم میآمد که پدرم در حالی که ناراحت بود ـــ عصبانیتش را نمیتوانست مخفی کند، او حتی دلیلِ اصلی جدایی را با این که می دانست ـــ چیزی به من نمی گفت، البته من میدانم که علتِ خشمِ او من نیستم، چرا که او خبر ندارد که خودِ من بودم که همیشه و پنهانی ـــ مرگ موش به درونِ شیر برنجِ طبخ شدهی آن زن میریختم.
مادرید، زمستان ۲۰۱۹ میلادی.
چه رنج جانکاهی!
سر جای خود باشیم، جای کسی را نگیریم، اصرار برای جایگزین شدن عواقب سختی دارد! تعریف جدیدی برای صندلی خود داشته باشیم تا کسی ترس برش ندارد
چه تلنگر درستی بود شراب عزیز:((
گاهی اوقات بچهها بهترین درسها را به بزرگترها میدهند، فقط باید مراقب بود، بچه منطق سرَش نمیشود!