آرش کمانگیر: از خیال تا واقعیت
ابراهیم خدادوست
الیاده در کتاب چرایی و چگونگی اسطورهها بر این باور است اسطورهها بر پایه یکی از سه روش زیر خلق میشوند: ۱. رویدادهای تاریخی، ۲. خیالپردازی و رویا، 3. اشتباهات زبانی و تحلیلی. آنگاه به افسانه سیزیف اشاره میکند که اولین بار ۲۰۰۰ سال قبل و هم زمان با یافتن گنجهای مشهور به باکوس رخ مینماید. ظاهراً در میان این گنج ظرفی سفالین با نقش خداگونهای را مییابند که سنگی را میغلتاند. یابنده ظرف در تحلیلی اشتباه که نتیجه ندانستن چرایی آن نقاشی بوده است، داستان معروف سیزیف را میآفریند. الیاده آنگاه بدون ذکر مورد، مبانی هر طریق را تبیین کرده و ذیل بخش رویدادهای تاریخی مینویسد: یکی از دلایل پیچیدگی اسطوره آن است که مرزهای خیال و واقعیت را در هم میآمیزد و از این رو محقق نیاز دارد در عین بیطرفی تمام منابع را بررسی و تا حد ممکن خیال و واقعیت را از هم جدا کرده و با تحلیل خیالهای افزوده و شاخ و برگی که در گذر زمان بر تنه اسطوره بار شده است، فرآیند و مکانیزم فکری، آرزوها و عقیدههای هر جامعه را بازشناسی کند. غالباً بهترین روش در این باره باز تعریف دقیق هسته تاریخی افسانه است.
این مقاله قصد دارد با روش پیشنهادی الیاده هسته اصلی اسطوره آرش کمانگیر را روایت و مخاطب را وادارد تا با قیاس اسطوره موجود و هسته تاریخی، به شناختی از جامعه کهن ایران دست یابد.
نگارنده، ذکر اسطوره آرش را با فرض آشنایی خواننده این سطور با آن، وا مینهد و تنها بخشهای کمتر دیده و شنیده را باز تعریف میکند.
آرش در روایات و کتب
کهنترین نوشتهاى که در آن از آرش سخن رفته است، کتاب اوستا (یشت هشتم، بند ششم) است. در این کتاب از قهرمانى به نام ارخشه با صفاتی مانند تیزتیر و تیزتیرترین ایرانیان، یاد شده است. در نوشتههاى پهلوى آگاهى چندانى از این قهرمان به دست نمیآید و تنها در رسالهى ماه فروردین، روز خرداد، آمده است که در روز خرداد(روز ششم) از ماه فروردین، منوچهر و ایرش شیباگتیر، سرزمین ایران را از افراسیاب پس گرفتند. در نوشتههاى دورهى اسلامى آگاهى بیشترى پیرامون آرش وجود دارد. از آن قهرمان نامدار در تاریخ طبرى، تاریخ ابن اثیر، آثار الباقیه، شاهنامه، ویس و رامین، مجمع التواریخ، غرر السیر، البدء و التاریخ و کتابهاى دیگر، یاد شده است.
همان طور که مشخص است، تمام این تواریخ و شاهنامهها روایتهای رسمی است. روایتیهای که توسط کاتبان سلاطین نگاشته شده است و یا بنا به ملاحظاتی مالی و سیاسی، سلیقه فرمانروایان در آن لحاظ شده است. اما تواریخ دیگری نیز وجود دارد که بدلیل همخوان نبودن با سایر روایتها و یا ناخوشایند بودن در نظر فرمانروایان و سلاطین کمتر نسخه نویسی و به همین دلیل کمتر در دسترس است. علاوه بر این تواریخ کتابهای نظیر غرر السیر، البدء و حتا تاریخ طبری نسخههای نایابی دارند که با کتاب نسخه نویسی شده و موجود تفاوتهای دارد و بنا به دلایل به تاریخ حقیقی نزدیکتر است.
آرش کیست؟
همانگونه که ذکر شد، اولین بار آرش در یشتها رخ مینماید. در یشت هشتم، بند ششم او را شیباگتیر نامیدهاند و ایمان او را ستودهاند. وی نظر کرده اهورا بوده است و طبق روایت اوستا، ایزد وایو تیر او را به وقت رها شدن بر گرده میگیرد و به ساحل جیحون بر درختی میزند. او بسیار مورد احترام سپاه بوده است و سپاهیان از او بسیار فرمانبری داشتهاند. بقیه تواریخ رسمی نیز حکایت آرش را به همان شکل آمده در اوستا نقل کردهاند و تنها تفاوت در محل فرود تیر است. مثلاً در آثار الباقیه محل فرود تیر فرغانه ذکر شده است.
تنها تفاوت اساسی در این متون را میتوان در تاریخ نامه شیرویه پسر عبدالله بن احمد مدائنی دید. البته در نسخ چاپ شده همان روایت تکرار شده است. اما در اصل کتاب حاشیهای وجود دارد که باعث تفاوت این تاریخ و سایر تواریخ میشود. شیرویه در حاشیه داستان آرش مینویسد: «... و این کاتبت به فرمان سلطان ماضی ابوالمظفر ابراهیم رضی الله بنگاشتم. چون آن خداوندگار دوران مسکن خاک گزید. سلطان نوخواسته این مکتوب باز پس فرستاد. حالی عجیب بر ما مستولی گردید. چون سلطانی بدین شوکت و جبروت رخ بر نقاب خاک کشید، ما که باشیم که نکشیم. بر گناهان بسی گریستیم و عذر تقصیر خواستیم از حضرت حق. و این حدیث از برای آن آوردیم که آن مصلحت که سلطان میفرمود اینک به تمام فنا گردیده و این روایت خالف هم چنان برجاست. باشد که خداوند توبه پذیرد و در گذرد از معاصی ابنا بشر».
از این حاشیه چنین برمیآید که شیرویه متن آثار الباقیه را به صالح دید سلطان نوشته است و به تصور او حقیقت ماجرای آرش چیز دیگری بوده است. در دیگر نوشتههای شیرویه متنی که داستان واقعی آرش را روایت کند، نیست. تنها در شمس المستتر به جنگی اشاره میشود که سرداری آرش نام آن را هدایت میکند و در بین محققان اختلاف است بر سر اینکه آرش اینِ روایت همان آرش کمانگیر باشد.
شیرویه در شمس المستتر آورده است:«... منوچهر صبحگاه چون برخواست، آرش را ندا داد که خوابی دیدم شگفت. حق تعالی در کار آفریدن بود. از دنیا و آخرت و بهشت و دوزخ. چون کار به سرانجام رسید، ندا داد انی خالق بشرا من طین و چون کار خلفت آدم به انجام رسید مرا فرمود. تو را از سلاله او گردانیدم و تو خلیفتی باشی در زمین. سوگند بردادم به عزت و ذولجلالی حق که مرا طاقت قرب نیست و تاب آن نیارم. حق تعالی فرمود به فرمان تاب آوری. و چون خواستم بار دیگر عذر آورم به خشم بانگ برآورد که تو خلیفه باشی بر زمین و تو را به جانب توران و افراسیاب روان فرماییم تا کفرش را زنهار دهی.
آرش سر در پیشگاه منوچهر ساید و خموشانه گفت: مبارک باشدت این بشارت. در اجابت فرمان حق تعالی درنگ نباشد. اینک سپاه به جانب توران گسیل کنم ...».
ادامه این نوشته قابل خواندن نیست و در کتابهای دیگر شیرویه نیز از سرنوشت این جنگ چیزی نیامده است. تنها در آثارالوزراء جعفر بن علی راشدی به جنگی اشاره شده است که بعد از بعثت منوچهر با تورانیان در میگیرد و به نظر این روایت ادامه آن چیزی است که شیرویه در شمس المستتر آورده است.
در آثار الوزرا آمده است:«... و منوچهر دیگر روز هم برین جمله رفت و به طخارستان نزدیک رسید. چون روز سوم در آوردگاه طخارستان بگذشت، افراسیاب بر یک فرسنگی طخار خیمه افراخت با لشکری ساختهتر و تعبیه تمام. و چون خیمه بالا کرد، سپاه به سختی در افتاد که منوچهر چاهها که بر گرد طخار بود بینباشته بود و کور کرد تا شرب آب ممکن نگردد. تنها دو چاه در پس سپاه منوچهر باز بود. و چون تقدیر فراز آمد دو سپاه بر هم تاختند و از کشته پشتهها ساختند و این روایت چون به چهارده سال رسید، منوچهر به هیچ روزگار چنین دل تنگ نبود و ترک میدان چون در یاد نداشت، آرش را فرمود به پایتخت شو. از کاخ ما خبر گیر و زنان برپادار و هزیمت ده به جانب میدان جنگ. چون آرش پرسید، فرمود: اگر مردمان کار جنگ به جد گیرند، باشد که به هر جانب مخالفی نماند. آرش در دم بر اسب نشست و جانب شهر در پیش گرفت ...».
این متن نیز متاسفانه نیمه تمام است و در دیگر کتب جعفر بن علی راشدی نیز چیزی از این جنگ گفته نشده است. در دیگر تواریخ نیز این روایت و یا روایت مشابه و این که بر آرش در پایتخت چه گذشته است نیامده است. تنها منبعی که شاید بتوان آن را مربوط به این ماجرا دانست پوست آهوی است که در حفاریهای بدخش بدست آمده و اینک در موزه سنپترزبورگ نگهداری میشود. گرچه نگارنده آن معلوم نیست و معلوم نیست به چه سبب آن را بر پوست آهو نگاشتهاند، اما قدمت آن به عصر کتابت آثار الوزرا میرسد.
بر این پوست نوشته شده است:«... چون سالار سپاه به کاخ فراز آمد، آوایی شنید دلانگیز که نغمه دوشیزگان بهشت در دلش زنده گردانید. آرش انگار سحری بر او خوانده شود به جستی از دیوار اندرونی شاه برجست و از انبوه درختچهگان در گذشت و رویی دید چون صد طاوس و قامتی چون سرو رعنا. گیسوان شبق اندر شبق که سیاهی شب را مانست و دستانی به سپیدی برفهای البرز و انگشتانی کشیده.
چون پیک مهر بانگ برآورد، آرش وقوف یافت بر احوال خویش و دید شب را به نظاره آن ماه تمام به صبح آورده است. برخود لرزید که آیا سزاست، بر آستان شاه دست یازیدن. در دم بر اسب نشست و طوسن راند به راه آوردگاه. چون نیم فرسخ بشد، دلش آشوب شد از یاد آن صنم. بازگشت و به هزار دینار مطبخیان بفرید و دانست او دخت خاقان چین همسر سوم شاهنشه است. بار دیگر پیچیده در سیاهی شب به آن بوستان شد و آن ماه بدید و طاقت از کف بداد. بی آن که اذنی دهد خویش را، چون باز که به شکار کبوتر رود بر آن بت فرو آمد و جامعهاش درید و آن قدر کام ستاند از دخترک که از هوش بشد. چون آفتاب بر دمید. گماشتگان و ندیمگان، بانو را غائب دیدند به جستجو شتافتند و آن دو را دیدند آویخته به هم. آرش را به ضربی گرفتند، که لذت، توان از او بر ربوده بود. پیکی به فرمان وزیر به آوردگاه گسیل شد تا شرح آن ماوقعه بر سلطان عیان کند. پیک به سه روز...».
این تنها قطعه پوست بدست آمده از خرابههای بدخش است. و باز هم همان طور که انتظار میرود در هیچ یک از تواریخ رسمی این داستان نیامده است. و سرانجام پیک و واکنش شاه که از او نیز اسمی برده نمیشود معلوم نیست.
منبع دیگری که حلقه وصل این روایت به بقیه روایتهاست، نسخه خطی داراب نامه است. این نسخه در دانشگاه شرق شناسی شیکاگو نگهداری میشود. در این نسخه روایتی وجود دارد که در نسخههای چاپ شده نیست. بعضی از محققان فکر میکنند این بخش به دلیل عدم همسانی خط و زبان بعدها به نسخه اصلی اضافه شده است و به همین دلیل از آوردن آن در نسخههای چاپ شده خودداری کردهاند.
ابوطاهر محمد بن حسن بن الطرسوسی آورده است:«... و تدبیر بر آن شد که آرخشه را از میان بدر کنند. و چون بیمشان بود از اهل سپاه و مردان خدا که او را به دینداری شهره داشتند، حیلت در کار بستند و شبانه پیکی به جانب تورانیان روان کردند که کشتن این همه مرد بی هیچ سودی چه حاصل داریم. در صلح شویم به مرز قدیم. چون افراسیاب تن داد، در سپاه ایران بانگ زدند که تعیین مرز به همت تیر واگذاشته شد. و آن تیر را آن دارنده ساعد نیرومند خواهد انداخت. و شیباک تیر شبانه به البرز فراز شده است. صبح دم تیری به جانب سرزمین تورانیان انداخت که تا بدین دم بر زمین ننشسته است. و خود بر سر تیر شد که وطن بیش از جان ارزد. و تنش به خواست دادار، غایب از میانه است که دگر بار، چون ایران در خطر اوفتد حاضر باشد.
غروب دیگر روز، پیکی دروغین، غبار آلوده به اردو شد و گفت تیر بر درختی در فرغانه آرمیده است. شاه به شکرانه، آن روز تیرگان نامید و طبل عزیمت کوفتند و شبانه به جانب دیار روانه شدند. و چون سپاه عزیمت کرد، چهار مرد پیلسان، آرخشه را بر البرز فراز بردند و چون روزی که از مادر بزاد، عور، بر تنها سرو رسته بر ستیغ البرز ببستند. دستها را به قفا کشیده، ساعد و کف دستها را روی به آسمان کرده، بربستند و جلاد خاصه شاه، تیغ از نیام برکشید و بر ساعد نهاد و به آرامی برکشید. گویند خون دو دست را سرخ کرد و بر زمین چکید. و چون اینک نیز بر البرز شوند، آن سرخی هنوز بر خاک توان دید. چون خون از جستن باز ماند، تن سپید آرش بر خاک کردند و سوارانی چند بر البرز گماشتند و سالها کسی را اذن نبود بر البرز شود...».
این روایتها صورتی از اسطوره آرش را روایت میکند که گرچه اکثر محققان آن را نپذیرفتهاند اما به حقیقت نزدیکتر است. و حالا قضاوت را برعهده خواننده میگذارم تا با توجه به تفاوت دو دیدگاه و تحلیل روایت رسمی و غیر رسمی آن بیشتر به خلقیات، آرزوها و جامعه کهن ایرانی واقف شود.
* این مقاله نخستین بار در ماهنامه تخصصی تاریخ ما منتشر شد
نظرات