۱.
به خودشون که نمی گن: به ما می گن! مال خودشون مث بچه ای یه که با مامانش دعواش شده. مال ما مث بقالی یه که دس زده به اونجای بچه شون! ۸۰۰ ساله که دارن می گن دس نزن! ۸۰۰ ساله که داریم می گیم کی دس زد؟!
۲.
رایت اَفتِر دَت آی وِنت تو ماداگاسکار
و مثل منتقدی که زور میزند در اثر چیزی را پیدا کند که نیست به دنبالِ سفیدپوست گشتم. گفتند نداریم. گفتم پنیرچی؟ گفتند چرا. گفتم پس! و از حقوق سفیدان در مقابلِ سیاهان دفاع کردم (آدمخار بودند و میخوردند مادرجندهها!)
روولوشن کردم. قیمتها را افزایش دادم، سیاهان را کاهش. مایکروسافت کاشتم، ویندوز داشتم، پول برداشتم، شدم عضو اتحادیهی اروپا، با حضرت موسا دست دادم و بعد
یعنی رایت اَفتِر دُوینگ دَت
رفتم ونزوئلا...
۳.
درکمون از زندگی سیلیکونی یه. کم داشتیم فلسفه کردیم توش. politics کردیم توش. بِکن، نَکن. حالا فِک می کنیم خیلی می دونیم.
وقتی پستوناشو می مکیدم نفهمیدم. خودش بِهِم گفت. اعتراض کردم (یعنی می خاستم بکنم. نکردم). فهمید. گفت: فرق چه می کنه؟ من سیلیکون گذاشتم، شاعرا «جا» می ذارن، فیلسوفا «تا». گفتم: «جا» ویروسه، آدم مبتلا می شه، خودش که نمی ذاره! گفت آخه اینا تا مبتلا نشن شاعر نمی شن!
دیدم راس می گه. دیگه حرفِ «تا» رو نزدم
دوباره بردمش تو رختخاب.
این دَفه با شوق دَبِل مکیدم.
نظرات