مسابقه انشای ایرون

 

 

اختاپوس

برای بار دوم سری به سرنوشتم زدم.

اختاپوس می‌گفت : كلمه‌ی اختاپوس مرا به یاد مخلوطی از اَخ، تف و پوست می‌اندازد.

گفتم : در فارسی به شما می‌گوییم هشت پا.

گفت : هشت پا هم زشت است. مگر كسی به شما می‌گوید دوپا؟

لیوان خالی آبی تعارف كرد.

سركشیدم و خالی‌تر شدم.

گفت : حالا فهمیدید چه می‌گویم؟

گفتم : بله، می‌گویید که اسم‌هایتان را دوست ندارید.

گفت : نه! اسم گذاشتن‌های شما را دوست ندارم.

چشمكی زد و در آبی بالا ناپدید شد.

برگشتم.

با خودم می‌گفتم : خدایا، حالا این‌ها چه ربطی به سرنوشت من داشت!

سرنوشتم هم گیج شده بود، با خودش می‌گفت : خدایا، حالا این ها چه ربطی به من داشت!

خودِ خدا هم وضعی بهتر از ما نداشت،

مدام به محمد و موسی می‌گفت:

كاش به جای شما اختاپوس جانم رو فرستاده بودم!