بالزاک می‌گوید: "وقتی که با سبکی طبیعی روبرو می‌شویم هم جا می‌خوریم و هم به وجد می‌آییم چرا که بر خلاف انتظارمان نه با یک نویسنده یا شاعر که با یک انسان روبرو شده‌ایم". نانام در ۵ دفتر شعری که تاکنون منتشر کرده است (به ویژه در واپسین گزینه‌اش، "واژیسم") حامل و ناقل این سبک طبیعی است. در شعرهای او ما با ذهنی طرف هستیم که فرکانس‌های آفرینشی‌اش گستره‌ی عظیمی از تجربیات پخته و خام انسانی را در بر می‌گیرد. او از زندگی می‌نویسد: از جنگ و از عشق، از مادر و پدر، از کودکانی که دارد یا ندارد، از همسایگانش و دوستان و دشمنانش، از یهودی‌ها و مسیحی‌ها، از کمونیست ها، نازی‌ها و آنارشیست‌ها، از شغال و از عقاب، از نیوتون و از گالیله، از سکس و از خدا.

 

سبک همیشه اجرا است و چون اجرا است در آن چیزی غیر طبیعی وجود دارد. به همین دلیل هم هست که سبک طبیعی نانام من و خوانندگانی مانند مرا به وجد می‌آورد- چرا که در گوشه کنار آن می‌توان انسانی را کشف کرد که آن قدر آزاد هست تا در بندهای ذاتی زبان و ادبیات همچنان طبیعی عمل کند:

"تخمی‌ترین اثر مرگ زندگی‌ست / کتاب تخمی کم نخوانده‌ام/ اما این یکی خیلی تخمی‌ست / آنقدر تخمی‌ست / که آدم در تخمی بودنش شک می‌کند". (دفتر واژیسم، ص ۶۷)

جهانی چند لایه در حجمی اندک! و بعد طنزی گزنده! گویی شاعر در خیابان به تو رسیده و چند جمله‌ای گفته و رفته است. "اجرا" در این حد. حتی تخیلات نیمه مذهبی نانام نیز (آنجا که مسیح را به عرش می برد یا بودا را بر تخت پادشاهی می‌نشاند) نشانی از سادگی و صمیمیت دارد. لحن خاکی و خیابانی است. او ما را پای منبری نمی‌برد: در کافه‌ای می‌نشیند تا با ما مست کند. از طریق این سبک و با استفاده از این لحن است که شعر نانام گونه‌ای خاص از بودن در جهان را ترجمه و تفسیر می‌کند: گونه‌ای بی‌حوصله اما مهربان، عزلت نشین اما بیگانه نواز، تغزل ستیز ولی رُمانتیک! این تناقض‌ها و تضادها را همه‌ی ما در خود داریم. تفاوت شاید در این باشد که در شعر نانام این‌ها بی هیچ فاصله و تنشی گرد هم آمده و به توازن و توافق رسیده‌اند. نانام سازه را در ناسازه جستجو می‌کند و همین ناسازه است که بنیان فلسفی شعرهای او را می‌سازد. رابطه‌های بیرونی در کارهای او پیوسته در حال درونی شدند:

"مرگ هواست و مردن ما / بادکنکی که از هوا خالی می‌شود". (دفتر واژیسم، ص ۳۹)

 

این استعداد برای حمله‌ی صاعقه وار به مفاهیم و تجربه‌ها هنری موثر و در عین حال کمیاب است. اندکند شاعران و نویسندگانی که بتوانند گلگفت را تبدیل به اثر هنری کنند. کارهای کوتاه نانام مرا به یاد تبلیغات تجاری موفق می‌اندازد. فقط اینجا هدف نه فروش یک کالا یا مفهوم که ویران کردن دیواری است که سنت بین ما و حقیقت جهان ساخته است.

"زبان دوم من فارسی‌ست / زبان اولم فراموشی / و زبان مادری‌ام سکوت". (دفتر واژیسم، ص ۳۰)

یا

"زندگی کرست است / پستان به خود آدم برمی‌گردد". (دفتر واژیسم، ص ۹۸)

 

کارهای نانام، چه آن‌ها که در وجه عمده‌ی خود تمثیلی‌اند، چه آن‌ها که ارتجالی و چه آن‌ها که استدلالی، به طرز مفرطی موشکافانه و دقیقند- گویی شاعر وسواس دارد که در هر لحظه فرق بین ایده‌ها و واقعیات را به ما گوشزد کند و میان آن‌ها مرز بکشد. از دید او طرح بهتر کردن یک چیز (بشریت مثلا- یک ایده) نباید به نابودی خود آن چیز (بشر- واقعیت ) منجر شود. او سویه‌های نکبت بار و حتا اهریمنی تاریخ را در زندگی هر روزه ما می‌بیند و به همان سان که گذشته و حال را مردود می‌شمارد ("سگ وفادار من بود واقعیت/ که هار شد/ نشسته‌ام / تپانچه‌ای در دست / و مرورش می‌کنم") هر آینده‌ای را نیز که تنها بخواهد آینده باشد و به دگرگونی رادیکال نیانجامد رد می‌کند ( "کهنه‌ی تاریخ را باید عوض کرد" ).

 

شعر شاعرانی که جهان را دیگرگونه می‌خواهند معمولا به دگردیسی در زبان منجر می‌شود. آن کس که با جهانِ دم دست می‌ستیزد با زبانِ دم دست نیز می‌ستیزد. این دگردیسی در شعر نانام با خودآگاهی زبانی رخ می‌دهد. در کارهای او زبان به محدودیت‌های خود واقف و پیوسته در حال تلاش برای فراروی از آن‌ها است. در این راستا است و به این دلیل که آنچه می‌نویسد در وجه غالب خود تجربی است: نانام نه فقط با واژه‌ها که با فرم و نحوه‌ی نگارش آن‌ها هم "آزمایشگاهی" عمل می‌کند. اینجا نه فقط واژه مسخ می‌شود ("بطریسم"، "نسندلی"، "مثلنبا") که حتی یک کاما یا نقطه نیز تبدیل به بهانه‌ای برای سرکشی زبانی می‌گردد (نگاه کنید به ص ۷۹ در "واژیسم" جایی که نانام نقطه‌های شعرش را حذف می‌کند تا "غیبت" ما در جهان را نمایش دهد). تجربیات زبانی نانام متنوعند و در بسیاری مواقع بازیگوشانه به نظر می‌رسند اما من در آن ها کمترین میزانی از شیطنت کودکانه نمی‌بینم. این شعرها از دید من به طور هولناکی برآمده از دردند. پرسش‌های نانام سوزانند و او برای یافتن پاسخ‌هایش، که هم جدی و هم فوری‌اند، مانند تنی که گُر گرفته، بر هر زمینی می‌دود، به هر آبی می‌زند و از هر موجودی کمک می‌خواهد. پاسخ‌هایی که تاکنون داده شده او را قانع نمی‌کند. او چیز دیگری می‌خواهد و حتا برایش مهم نیست که آن چیز دیگر وجود خارجی داشته باشد یا نه. او به دنبال یافتن پاسخ‌های خود در پی جستجویش نیست بلکه می‌خواهد جواب‌هایش را از طریق جستجوی خود بیافریند:

"جستجویم را برداشتم و روانه‌ی نانام شدم... /

... دیدم به جایی نمی‌رسم / جستجویم را زمین گذاشتم و از آن خوردم / سبک شدم / باز هم خوردم / سبک‌تر شدم / باز هم / تمام شدم / حالا دیگر گشتن بودم، خودِ گشتن". (دفتر واژیسم، "پیشواژه")

 

جدیت، شفافیت و شهامتی که نانام در شعرهای خود پیش رو می‌گذارد حاصل زندگی "کولی‌وار" او است. او حرف‌هایش را زندگی کرده است. نوشته‌هایش نه ناشی از تخیل یا تفکر محض که حاصل تجربه است. این بلا واسطه‌گی به ذهنی ترین شعرهای او نیز حسی از "عینیت" می‌بخشد و آن ها را واقعی- واقعی‌تر- می‌کند و این شاید جذاب‌ترین ویژه‌گی کارهای او باشد: یک شعر خوب نانام همانقدر به "امر موجود" نظر و اعتنا دارد که آن را نفی می‌کند و از آن می‌گریزد.

 

بازی یا بستگی زندگی بستگی به میزان شهامت دارد. این اراده‌ی ما برای رد مولفه‌های سنت است که میزان آزادی فردی ما را تعیین می‌کند. نانام خانه‌ی جهان را از پای بست ویران می‌بیند و به دنبال مأوای دیگری است، نه تنها برای خود که برای همه‌ی آنانی که در این جهان رنج برده یا می‌برند. این اندیشه و عزم را در لابلای برگ‌های "واژیسم" به روشنی می‌توان دید.

"اگر روزگارشان را از ابتدا با شاش شسته بودند / بردگان / امروز این همه نبودند". (دفتر واژیسم، ص ۱)

 

برای آنان که در کار شناخت خود و در اندیشه‌ی دگرگون کردن جهان هستند شعر نانام چالشی خجسته است.

 

مهرداد شریفی، منتقد ادبی، دانشگاه ایندیانا

صفحه‌ی «واژیسم» در تارنمای نشر آفتاب

 

این نقد چندی پیش در شهروند تورنتو چاپ شد.