همه ی حجم خستگی ها

نشسته در تن پاییز پیر

شاخه ها پر از گلایه

از این فصل تنهایی و بی عبور...

 

و در این فصل ماتم و سکوت

در نی ، نی چشمهای پر غربت غروب

قصه ها در انتظاری شبی بلند

تا گیسوان مهتاب را

به غربت نیلوفرهای  باغچه معرفت ارمغان دهند...

 

ودر این فصل ماتم و سکوت

هیچ پنجره ای بسوی بهار گشوده نشده

و هیچ دستی مرهمی نداشت

تا زخم ، زخم تن برگهای خزان زده را

در سکوت ابدیشان آرامش بخشد.

 

ودر این غربت و سکوت

تنها ....کلاغ پاییز پیر

بی صدا

در مرگ چنار گریه می کرد ....

amoo darvish