در ایوان انتظار

نشسته بود

شب با همه ی  شب پره هایش

تا خواب ما را

در چشم ستاره ها بکارد...

در رسیدن به شهر شب

وسعتی بود

از این سوی دشت شقایق ها

تا آن سوی کوچ قو ها

در غروبی

که همه ی فردا ها

در حضورشان عیبتی بود بی انتها...

همه ی خواب ما

تکرار یک آیه بود

در سکوت سوره های خدا

و خورشید

در همهمه ی اذان سحرگاهان

پشت همان پنجره شب

بی ترحم

در غریبانه ترین خوابهای ما مرده بود...

amoo darvish