به سحر خدایاری

دختر آبی

 

شبداران

بسیج در خطِ افق

آتش زنند سحر را

نیمه شبان

 

دود و خاکستر

دوده و سیاهی

بگیرد آفتاب را

چه اختراعی!

شیطانِ بازنشسته

نذر داده شاگردان:

آبگوشت و قیمه

 

چند طلبۀ خمار

سیر در میدان می­خوانند:

«گر بمیرد دختری، روید از خاکش گُلی

جمله بمیرند دختران، دنیا شود گلستان»*

دم گرفته با آنها دستۀ سینه­زنان

 

و کاوه

بی چرم و پیش­بند، پشتِ پراید

آورده تاب مردانه

کشتۀ فرزندان، سوختن آینده!

ترسِ عاقبت؟ مجازاتِ قیامت؟

و همچنان، پایدار و پیوسته

می­خورند مغز

از سوراخِ گوشها

امروز آخوندکها

 

جایی دوردست فریدونشاه

مشغولِ فوتبال است

در انتظارِ کاوه و ایرانیان

 

11/9/2019

ا- ماهان

 

*این بیت شرم آورسالها در محیطهای مذهبی، نشخوار میشود.