ابوالفضل حسینی
 
سوای تمام دیدگاه های تئوریک نظریه‌های ادبی، سبک‌ها و نحله‌های شعری، یک چیز ظریف و زیرپوستی که ممکن است نتیجه ی برهمکنش چندین عامل باشد، مخاطب را در برخورد با یک اثر متقاعد می‌کند که با شعر طرف است. شاید برای تعریف یا شناخت این یک چیز، بتوان حدود مفهومی به نام "شعر ناب" یا "ذات شعر" را ترسیم کرد؛ اما این هم کمک چندانی به فهم گونه‌های متفاوت شعر نخواهد کرد و بهتر است ارتباط با یک اثر و فهم شعریت آن را به مخاطب واگذاشت.
ممکن است آن‌ها که به چارچوب و ‌اصول در هر زمینه ای اعتقاد دارند با این درجه از تساهل ادبی موافق نباشند و بگویند اگر این گونه باشد هر کلامی را می‌توان شعر دانست و هر‌ کس داعیه‌ی شاعری خواهد کرد. اما باز هم مساله حل ناشده بر جا می‌ماند و هر از گاه در میان گونه های شعری، از کلاسیک گرفته تا مدرن و پسامدرن و حتا فولکلور، می‌توان به پاره‌هایی برخورد  که از مرز و دیوار و قالب‌های فکری و ذائقه ها‌ و‌ دیدگاه‌های متفاوت عبور می‌کنند  و خود را به عنوان تبلور شعر در ذهن هر مخاطبی می‌نشانند.
این فرازها را باید تحلیل و توصیف کرد تا مکانیسم های رسیدن به شعریت روشن تر شوند. در این صورت، پسند و نگاهی مرکب و گشوده رو به شعر خواهیم داشت و به فهم و لذت گونه‌های متعدد و متفاوتی از شعر راه خواهیم برد. آثار ادبی و شعر همچون عمارت‌های تاریکی هستند که ساحت دارند؛ باید به آرامی پا به ساحت آن ها گذاشت و به ملایمت دست بر دیواره هایش سایید تا زاویه ها، امتدادها و‌ پنهان و پیدایش بر ما آشکار شود. هیچ نقشه‌ی از پیش آماده‌ای در دست نیست تا هرّاب و شتابزده به روی شعر بردَوی و به کمک آن شعر را دریابی. جنس و شیوه‌ی نگاه هر شعر متفاوت است، کاشفانه باید آن را دریافت تا فهم و لذتش حیف نشود.
شعر دنیای گسترده ای است‌ که امکانات  بسیار زیادی برای اقامه‌ی شعریت‌خود دارد. بخشی از این امکانات در درون‌متن است، بخشی در سرزمین‌مخاطب و بخشی در مکالمه‌ی میان شعر و ‌متن های دیگر رخ‌می دهد.
آن چه را که در درون خود شعر وجود دارد می توان توصیف و تحلیل کرد و مکانیسم شعریت را در آن نشان داد. اما این تنها بخشی از طریقه‌ی "کار کردن" شعر است. بخش های دیگر تا حدود زیادی سیال و‌ متغیر هستند و شاید دقیقا نتوان آن ها را نشان‌دار کرد و‌ تحلیل نمود.
آن چه را در درون‌متن شعر‌ وجود دارد و منجر به تبلور شعریت می شود می‌توان به بخش‌های زیر تقسیم کرد:
اول-بخش عاطفی شعر----> که مربوط به تاثیرات حسی و انگیزش‌های عاطفی و روانی می‌شود.
دوم-بخش‌ ناخودآگاه متن----> که بر اساس تبادر و القا روی ضمیر ناهشیار تاثیر می گذارد.
 سوم-بخش بیانی شعر ----> که مربوط است به تاثیراتی که از طریق افاده‌ی معنا و طرح‌واره‌های معنایی ایجاد می‌شود.
چهارم-بخش ذهنی شعر ----> که مربوط به تاثیرات ساختمانی، بخش های موسیقایی و آوایی و...است.
هر شاعر بسته به این که چگونه از امکانات زبانی بهره بگیرد و سهم و گرانیگاه هر بخش از شعرش چقدر و تا چه حد باشد، دستگاه شعری خاص خود را پایه ریزی می کند؛ البته مشروط به این که چقدر مستقل و نوآور و یا چقدر پیرو دیگران باشد.
در این مجال کوتاه می خواهم دستگاه شعری سعید اسکندری را تحلیل و تجزیه کنم؛ در واقع این بخش مقال، نقدی توصیفی است. مجموعه شعر «تا زانو در زمانه فرو رفتم» سومین دفتر شعر سعید اسکندری است. آن چه از شخص شاعر می دانم، حافظه ی شعری درخشان و کم نظیر او با تسلط بر اشعار کلاسیک و مدرن است. همچنین شورمندی و باورمندی اش به آرمان های انسانی را می شناسم که در کوران تضادها و تناقض های روزگار ما گاهی آدمی را به تنگنا، و حال را به عصبیت می کشاند. 
 
 توصیف دستگاه شعری سعید اسکندری
۱.موسیقی و آهنگ 
شعرهای این مجموعه به شدت استوار بر موسیقی و آهنگ هستند. در بسیاری موارد صنعت کلاسیک واج آرایی، وجه قالب شعر را به موسیقی می کشاند و در مواردی هم موسیقی درونی کلام است که کار گشایی می کند. در این مورد بسنده می کنم به فهرست کردن برخی سطرهای شعر این دفتر تا کلام کوتاه شود.
 
 -«دل خوش کنم تنها به تماشای آشیانه گنجشکان 
در این تراکم پیچک ها و کلاف سبز 
تنیده چندلایه درهم و پیچیده 
بر تنه ی این درخت تنومند...»
 
-«از شیر و روشنایی سرشار 
لیوان صبح را نوشیدم 
ناگاه آسمان 
از پشت شیشه ها 
کاسه ای عسل تعارف کرد 
با انگشت های شعله چشیدم»
 
-«روزم را 
مرهون کشف کفشدوزکی هستم» 
 
-«کاری از کلام بر نمی آید 
کاری نمی کنند الکل و افیون»
 
- «در کجاوه، شبانگاه 
خنجر سپید ماه 
گلویت را گلگون می کند»
 
-«تو حرف به حرف 
مثل بنفشه ها 
که از دل برف»
 
«حرمت گذار 
به ارواح بردگانی غایب
ای دریای غرایب
در خوابی از تلألو بی تابی
مانند چشم های تو آبی»
 
 اما این وجه غالب شعری در مواردی مصنوع به نظر می رسد و آرایش طبیعی کلام را مخدوش کرده اس
 
 
ت:
 
-«در روز پر پرنده و پل یک پوستر...»
-«در نقره ریز سرد زمستان
بر سینه ی سیاه تراس ایستاده بود»
-«که سرهنگ با سبلت سرطانی و 
با شعله های شانه اش...»
 
۲.تصویر
یکی دیگر از وجوه دستگاه شعر اسکندری تصویرگرایی است. تصویرها گاهی الفبای گرافیکی دارند؛ یا تجربه شده اند و بخشی از تاریخ بینایی هستند و یا امکان تولید آن به کمک تخیل وجود دارد. اما گاهی تصویرهای شعر او سرشت زبانی دارند و فاقد الفبای بصری هستند؛ چه بسا این تصویرها عمیق تر و تامل برانگیزتر باشند. به هر روی، تصویرهای سیال و پویایی که به جمود و انعقاد نمی رسند بعدی دیگر به تعدادی از شعرهای این مجموعه بخشیده و به طور کلی می توان گفت نگاه و پرداخت تصویری در شعر اسکندری نقشی برجسته و پررنگ دارد. از این گذشته، امر «دیدن» منشا زایش شعرهای اوست؛ به طوری که نطفه ی بسیاری از شعرهای او در فرایند «دیدن» شکل گرفته و هنگام خلق، یا به تصویر و یا به بیان رسیده است.
 
-«در نقره ریز سرد زمستان 
بر سینه ی سیاه تراس ایستاده بود 
رویای یک فرشته 
ناگاه 
از کوچه ی بنفش گذشت 
و ردی از شکوفه و زیبایی 
برجا گذاشت»
 
-«تنها تو را به یاد دارم، در بدرود 
تا سینه در یاسمن ها فرو رفته 
ایستاده ای 
و چهار اسب کهر ، چون باد 
در گیسوانت چهار نعل می تازند»
 
-شعر «میدان مجسمه»-ص۵۹
-شعر «بیایید در رویای روزی زیبا فرو رویم»-ص۸۱
-شعر «خیامی»-ص۷۲ 
-شعر «چگونه بود»-ص۶۸
-شعر«یک لکه شادمانی»-ص۶۴
-شعر «برف»-ص۴۶
-شعر«خیانت»-ص۱۷
-شعر «دیوانه ام که این پری به خواب من آمد»-ص۲۲
 
اما در مواردی که شعر به تصویرهای زبانی می‌رسد، تدام تصویری و تعلیق در انعقاد معنای به وجود آمده، لذت متن را افزایش می‌دهد:
 
این دسته گل که می‌گذرد بر آب
سی سال عمر من است...
 
۳.طرح 
طرح، رشته ای ظریف و نامریی از روایت در درون خود دارد و چیزی شبیه به پیرنگ در داستان است اما طرح در شعر، ماهیتی سیال تر و پویاتر دارد. طرح در یک اثر ادبی الگویی است که بر اساس آن اجزای اثر در کنار هم قرار می گیرند و با هم شبکه می شوند تا یک انگاره ی مفهومی یا حسی-عاطفی یا شناختی ایجاد کنند. صورت بندی شناخت، دانایی و ادراک مخاطب در فرایند خوانش طرح دگرگون یا بازآرایی می‌شود. طرح در شعرهای اسکندری هسته‌ های مرکزی را شکل می‌دهند که از عنصر تجربه یا کشف به دست آمده‌اند. هنگامی که طرح بر تجربه ای پیشین استوار باشد، در کار تقویت، تشدید و تمدید ساختارهای شناختی و کلامی پیشین خواهد بود و چه بسا صداها و تجربه ها و عناصری خارج از متن را به شعر بکشاند؛ اما هنگامی که طرح بر کشف روابط و مناسبات تازه میان پدیدارها استوار باشد، ساحتی برای اندیشه و باز اندیشی فراهم می کند. هایکو ها عموما بر طرح هایی استوارند که از کشف روابط تازه نطفه گرفته اند؛گاهی شعرهای دفتر مورد بحث ما به این وادی نزدیک می‌شود و شعر به درخشش می رسد؛ گو این که معمولن دامنه ی همین کشف ها در شعر اسکندری گسترشی غیرضرور پیدا می‌کند که بعدتر به آن خواهیم پرداخت.
نمونه هایی از اشعار متکی به طرح:
-از رنگ گل‌ها می‌گویی/ اما/ دهانت سیاه است
-شعر «لادن آل آقا»-ص۸۷
-شعر «تحمل زیبایی»-ص ۴۱
-شعر «نقاشی»-ص۱۶
-«شعری برای فراق»-ص ۲۴
 
در مواردی  که شعرها متکی به مصالح خارج از متن است، آشکارا رنگ و بوی سیاسی، اجتماعی، تغزلی و  یا اروتیک پیدا می کنند و کار به سخنوری و عرضه‌ی اندیشه می رسد که از نظر نگارنده سطح فروتری از شعر است:
 
-«من از عوامل گل سرخم 
جاسوسی کرده ام به همراه قاصدکی 
برای سرویس جاسوسی سوسن ها 
و سازمان امنیت یاس 
تصمیم داشته ام  
نظام زاغان را 
توسط گلبرگی سرخ 
براندازم 
نشر اکاذیب کرده ام 
اذهان عمومی میمون ها را 
مشوش ساخته ام 
و حرف های شب را تکذیب کرده ام 
با اینهمه 
از شما عاجزانه تقاضا دارم 
مرا پس از باران 
با ریسمان رنگین کمان 
به دار بیاویزید»
 
-«بر چهره هایشان موی زهار روییده است و 
دهان هایشان بوی وحشت و مردار می دهد 
با نگاهی سربی 
رویایی سنبله ها را پژمرده می کنند و 
از پنجه هایشان 
پروانه های مرده بر زمین می ریزد 
و همسرانشان 
کرکس هایی سیاه پوش و عفن 
با گیسوانی پوشیده از عقرب سیاه 
که بر خاطراتی  
از روزگار نکبت و ادبار نوحه می خوانند 
بر چهره هایشان 
بر چرم چهره هایشان 
موی زهار روییده است و 
صدا هایشان، هیابانگ شامگاهی کفتاران.»-ص ۸۵ و ۸۶
 
در این شعر ها آن قدر ارجاعات خارج متنی پررنگ است که زبان از بیان استعاری به نمادها و نشانه های مستعمل و سر‌راست گرایش می یابد و وجه شاعرانه اش فرو می کشد.
 
۴.بیانگری 
به طور کلی شعر سعید اسکندری بیشتر گرایش به بیانگری دارد. اساسن نام مجموعه شعر «تا زانو در زمانه فرو رفتم» هم بیان گرانه است؛ اما به دلیل وجه استعاری و‌ موسیقایی پنهان در اسم کتاب، کارکردی شاعرانه دارد و از طرفی گویای این است که با چه جنس اثری مواجه هستیم.
 
«بیان»، بازگفت صورت‌های اندیشیده شده است
 
 
. آن چه در «شعر ناب» نزد مالارمه و والری وجود دارد و در نمونه های فارسی در آثار «شعر دیگر» یافت می شود، گرایش به نااندیشه ها و نوعی فرایند اندیشیدن در درون زبان و به کمک زبان است؛ سوی دیگر این طیف، شعر «بیان گر» است. نمی توان به قطعیت حکم کرد که شعریت در گرو گرایش به نااندیشیده و اندیشیدن در زبان است یا در گرو گرایش به بیان گری. در جغرافیای شعر هر شاعر، ممکن است بخش هایی از این دو سویه ی طیف سخن وجود داشته باشد؛ اما بیان گریِ صرف، تهدیدی برای ذات سیال و ناپایدار شعر است و زبان را به بستری برای عرضه ی اندیشه‌های منعقد شده در خارج متن تبدیل می کند. نمونه هایی از بیان گری در شعرهای این مجموعه:
-«اکنون که در بیداری رهایم کرده ای 
با من به قوس نیلی این خواب سفر کن
حتا خیال با تو نبودن 
تصویر کوره های آدم سوزی است 
آتش گرفته‌ام...»
 
-«ما رویاهای مان را 
روانه ی هم کردیم 
رودی برنخاست»
 
-«در آستانه ای که سرو 
سر خم نکرد 
من استوار ایستادم و حتا 
دست نسیم را نبوسیدم»
 
-شعر «آن روزها»-ص۲۰
-شعر«اهواز»-ص۴۴
-شعر «خیامی»-ص۷۲
 
اما اکنون اگر بخواهیم شعرهای مجموعه ی «تا زانو در زمانه فرو رفتم» را بر اساس سیاق و اسلوب رسیدن به شعریت دسته بندی کنیم به این چهار خواهیم رسید:
 ۱.شعر های متکی بر طرح
 ۲.شعرهای هایکو وار: متکی بر کشف روابط و مناسبات تازه میان پدیده های جهان هستند.
 ۳.شعر های متکی به گفتمان و بیان: که عموما بر اندیشه ها، شناخت ها و دریافت های خارج از جهان متن استوار هستند و ارجاعات انضمامی دارند.
 ۴. شعر های تصویری: که از قاب بندی لحظه‌های فرّار و گریز پا در تجربه یا تخیل شکل گرفته‌اند.
و البته در تمام این چند دسته وجه موسیقا و آهنگ کلام برجسته است؛ 
اما تاکتیک شعری اسکندری را در یک کلمه اگر بخواهم خلاصه کنم، «گسترش» است. ماجرای شعر او از گسترش یک نطفه یا هسته ی اولیه آغاز می شود تا جایی که منطق شعر را همین گسترش طولی و عرضی و فضایی شکل می‌دهد. یک ایده، یک رویا، یک خاطره در سطح خودآگاه یا ضمیر ناهشیار، یک حس، یک دریافت، یک تصویر یا یک اندیشه، آرام آرام گسترش می‌یابد و جامه ی موسیقایی یا تصویری می‌پوشد، گاه به صنایع لفظی آراسته می شود، گاه فضا طراحی می کند؛ از بر هم کنش اینها شعر اقامه می‌شود. گسترش کلام البته گاه به اطناب ها و صنعت های غیرضرور آمیخته می شود.
نکته ی دیگر در مقام نقد این که؛ تنها منطق و تاکتیک شعرهای این دفتر، همین شگرد گسترش کلامی است و شاعر از سایر امکانات شاعرانه مانند جنبه های حسی-عاطفی ناخودآگاه، تبادرها و القائات ذهنی، روایت و روایت پردازی، حادثه و اتفاق زبانی، تراکم معنا یا واریزی معنا و... بهره ای نگرفته است. زبان به شکلی ساختارمند، بر اساس قواعد زیبایی شناسی کلاسیک از جمله تناسب، توازون، تقارن، استحکام، فاخرانه گی و... با تسلط به کار رفته اما کمتر به مقصد کشف و خلق ساحت های نا اندیشیده رها شده است تا حادثه و کشف های زبانی را هم جزو امکانات شعری خود کند. با این حال در شعر هایی که جامه هایی چون تصویر، خیال، موسیقی و طرح هم بر منطق گسترش کلام پوشانده می شود، شعرها ماتریکسی غنی تر پیدا کرده، لذت اثر را برای مخاطب بیشتر می‌کنند.
 
منبع : گاهنامه بیگاه شماره ۳ ، تابستان ۱۳۹۷