بهروز اخلاقی، آسو
«برای من نه تنها راه رفتن با چادری ناراحتكننده بود، بل من اساس همچو قانونی را مورد سؤال قرار میدادم.» (ماگه رحمانی)
در اوت ۱۹۵۰ [مرداد ۱۳۲۹]، به فاصلهی کمی پس از برگزاری اولین انتخابات پارلمانی، صدها مرد و اندکشمار زنان جوانی با برقع یا بیچادری به خیابانهای کابل آمدند و خواستار گشایش فضای سیاسی شدند. ماگه رحمانی نیز در شمار این زنان بود. صبح روز بعد از این تجمع، دو مأمور جلو دروازهی خانهی پدری او حاضر شدند و گفتند که به فرمودهی دولت حق خروج از خانه را ندارد، مگر با چادری. زن جوان که تصمیم داشت به هیچ روی تن به چادری و برقع ندهد دو سال تمام را در حصر خانگی سر کرد و دو مأمور روز و شب پشت دروازهی خانهاش به نگهبانی نشستند. نشریات غیردولتی و احزاب کوچک بهتازگی تأسیس شده بودند و دانشگاه کابل رونق گرفته بود اما این آزادیهای شکننده و اندک هنوز شامل حال زنان نمیشد. ماگه رحمانی به جرم «تن ندادن به عرف» باید خانهنشین میشد. از انتشار مهمترین کتاب او، پردهنشینان سخنگوی، تنها یکی دو ماه میگذشت و او حالا به سرنوشت زنان ادیبی دچار شده بود که اولین بار خودش تاریخ پردهنشینیشان را روایت کرده بود.
ماگه رحمانی داستاننویس، پژوهشگر ادبی و فعال اجتماعی، از پیشگامان هر سهی این عرصهها در افغانستان است. او با انتشار داستان کوتاه «دوست بدبختم» در شمارهی دوم مجلهی ادبی «آریانا» در سال ۱۹۴۸ بهعنوان اولین زن داستاننویس توجه جامعهی باسواد افغانستان را به خود جلب کرد. در سال ۱۹۴۹ جز اینکه اولین داستاننویس زن بود، بهعنوان فعال اجتماعی و سیاسی نیز شناخته میشد. نهضت زنان روشنفکر با چاپ داستان ماگه و آوازخوانی میرمن پروین در رادیو و انتشار مجلهی زنان «میرمن» وارد دوران تازهای شده بود؛ انگشتشمار زنانی همچون او و میرمن پروین جسارت ورود به اجتماعات را یافته بودند و میکوشیدند تا دختران و زنان جوان را با اهمیت تحصیل و تعلیم آشنا کنند. در همان مقطع تاریخی، برای اولینبار، لطیفه کبیر سراج بهعنوان گویندهی خبر به رادیو رفته بود و پس از او صدای ماگه هم از رادیو کابل در بخش خبر شنیده میشد.
زندگی و زمانهی ماگه رحمانی
ماگه رحمانی متولد سال ۱۹۲۴ [بهار ۱۳۰۳] در مسکو است. پدرش غلاماحمد رحمانی در طول مأموریتش بهعنوان کارمند سفارت افغانستان در مسکو با دانشجوی جوانی که اصالتاً اهل قفقاز بود ازدواج کرد. «ایرینا» و احمد رحمانی درست در ششهفتگی فرزندشان، ماگه، مسکو را به مقصد کابل ترک کردند، اما این حضور بسیار کوتاه بود و اینبار غلاماحمد رحمانی از سوی دولت امانالله خان بهعنوان دبیر اول سفارت افغانستان در ترکیه مأمور شد و ماگهی دوساله و مادرش همراه پدر راهی آنکارا شدند.
او در سالهای زندگی در ترکیه به دلیل داشتن معلم سرخانهی فرانسوی به زبان فرانسه مسلط شد و تا نوجوانی تنها روسی و فرانسه میدانست و آشنایی اندکی با زبان دری داشت. چهار سال بعد با تغییر محل مأموریت اینبار خانواده راهی مسکو شد و ماگه تحصیل را در این شهر آغاز کرد و تا دورهی متوسطهی اول به زبان روسی درس خواند.
روزگار خوش خانوادهی رحمانی در اوایل دههی ۱۹۳۰ با سقوط دولت امانالله خان و آغاز درگیریهای داخلی در افغانستان به پایان میرسد. ماگه در تنها مصاحبهاش (با لیلی رشتیا و عنایت سراج) میگوید: «پس از قدرت گرفتن محمد نادرشاه (معروف به نادرخان)، همهی دیپلماتها به وطن فراخوانده شدند. پدرم ما را در اتحاد جماهیر شوروی رها کرد و به افغانستان برگشت. او در اكتبر ۱۹۳۲، با چند تن از رفقایش كه مخالف رژیم جدید بودند به جرم جمهوریخواهی دستگیر گردید. شماری از آنان اعدام شدند و شماری در محابس كابل برای شانزده سال محبوس ماندند و آنجا فرسودند. پدرم با چند تن دیگر در ارگ شاهی محبوس بود. در محابس دیگر شهر، زندانیان اجازهی ملاقات هفتهوار به شمول همسر و دختر و باقی افراد اناث خانواده را داشتند. امّا در زندان ارگ، تنها به افراد ذكور خانواده اجازهی ملاقات داده میشد.»
در تمام این مدت، ماگه و مادرش در مسکو از سرنوشت پدر بیخبر بودند. ماگه در مدرسهای که آلمانیهای گریخته از حکومت هیتلر در مسکو تأسیس کرده بودند آلمانی میآموخت. اما بهزودی دولت شوروی به ایرینا رحمانی حکم کرد که تنها در صورتی اجازهی اقامت در این کشور را دارد که از تابعیت افغانش صرفنظر کند. طی این مدت آنها تنها دو نامه از احمد رحمانی دریافت کرده بودند و درست وقتی که از بیخبری و شایعات به این نتیجه رسیدند که پدر نیز در شمار اعدامیان است، دوباره نامهای به دستشان رسید و این نامه سبب شد که ماگهی چهاردهساله و مادرش از طریق هرات به افغانستان بازگردند. محمد هاشم خان، صدر اعظم وقت حکومت محمدظاهر شاه، به ایرینا اجازهی اقامت داد و ماهانه نود افغانی به این مادر و دختر مقرری پرداخت شد اما پدر همچنان در زندان بود.
پس از سال ۱۹۳۸، ماگه به مکتب مستورات کابل رفت که در واقع شفاخانهای برای زنان بود که مکتبی نیز در خود داشت و به دختران پرستاری و قابلگی میآموخت. خودش میگوید: «طبعاً فارسی را بهویژه در دبیره نمیدانستم، در این مکتب فارسی را خیلی زود آموختم و در آن متبحر شدم. مکتب امکان بیرون رفتن از خانه و همنشینی با دیگر دختران را فراهم کرد. حلقهی کوچک خانوادهی پدرم نمیتوانست نمونهی عام زنان افغان باشد و از اینرو مکتب به مثابهی حیات نوینی برایم بود. با خانوادههای افغان از هر قوم و طبقهای آشنا شدم، با فرهنگ و ادبیات شفاهی بهویژه انسی یافتم.»
با پایان دورهی دبیرستان در سال ۱۹۴۴، ماگه بهعنوان آموزگار زبان فرانسه، ریاضیات و جغرافی در دبیرستان مَلالی، ویژهی دختران، استخدام شد. او از بیستودوسالگی همکاری با نشریات را هم آغاز کرد و برای اولینبار به حلقهی زنان تحصیلکردهای پیوست که مفهوم آزادی و مساوات را به واسطهی زندگی در اروپا تجربه کرده بودند و در پی ترویج این مفهوم در افغانستان بودند. او میگوید: «در اروپا کلان شده بودم. اینکه بخواهم به هر جایی بروم یا با هر کس معاشرت کنم برایم طبیعی بود. اما در محیط كابل خود را دفعتاً تحت شرایطی یافتم كه نظر به سنن كشورم جزئیترین حركتم با قیودات مختلف روبهرو میشد. نه تنها باید سر تا پای خود را در چادری، كه مزاحم حركات عادی مانند راه رفتن میشد و ساحهی دیدم را تنگ میساخت، میپوشانیدم، بل حتی اجازهی آن را نیز نداشتم كه به تنهایی از خانه بیرون شوم و یا با افرادی خارج از خانواده معاشرت داشته باشم. از این قیودات از همان ابتدا منزجر بودم و در هر فرصتی زیر پایش میگذاشتم.» >>>
نظرات