خلوت مث کوهي که دوره خيلی،
سرخْ همچو ردِ خونِ رو تريلی،
غمگين مث ويترين کفش ملی،
دنياي من تمرينِ مردن بود.
 
تو اومدي با اون قشنگیِ هار،
با قبل و بعد و قبلِ هر انتظار،
تویی که دانایی بگو، تو ای یار،
چی آخرِ عمری دویدن بود؟
 
اتاقِ بي‌بخاری بودم و سرد،
وَ زندگي سمج‌تر از يه سردرد،
توو بغلت که عشقو معني می‌کرد،
دعا کردن با تو حرف‌زدن بود.
 
خسته مث سربازِ صفرِ مرزی،
بي‌آبرو مثل لباس قرضی،
کتک‌خورده از دشمنانِ فرضی،
زانو زدم، تکليفم روشن بود.
 
سرمازده چون «کوچک جنگلی»،
وقتی کبریتی و میگن مشعلی،
خالی مث کوچه‌های انزلی،
چشمای تو آوارِ بهمن بود.
 
پاک از گناهانم مثل يه مُرده،
خود رُ انگار به رود نيل سپرده،
مثل کسی که داروشو نخورده،
راحت شدن به تو رسیدن بود.