آمدنم بهر چه بود ؟

-----------------------

ز كجا آمده ام و بهر چه من آمده ام، مسئله ای است كه از هشتصد سال قبل تا كنون گفته شده و بی جواب مانده است. هر كسی به نوعی، به نحوی كه خود می خواهد به آن پاسخ می دهد و برای دیگران حل و فصل می كند، ولی همۀ آنها درست است و شاید هیچكدام هم درست نباشد؛

در مقابل این سوال، به جواب های مختلفی هم می رسیم، مثلا اینكه اصلاً خود مولانا در جایی دیگر اینگونه می فرماید كه :

 

ما ز دریاییم و دریا می رویم

ما ز بالاییم و بالا می رویم

 

این دریایی كه از آن سخن به میان آمد، دریای پر موج و خروشان و آبی نبود و نیست. یار است. نگار است و معشوق.

همان معشوقی كه از روح خود بر ما دمید و به زمین فرستاد.

اگر چه قرار نبود در زمین زندگی كنیم و مهم هم همین است.

همۀ ما راهی و سالك هستیم، ولی بهترین راه، راهی است كه به او منتهی شود. او اصل است و ما راه های فرعی.

پس باید به اصل برسیم و وظیفۀ ما در این جهان، همین به اصل خود رسیدن و وصال اوست.  وصال او، هم یك عشق است و هم تكلیف ؛

 

ما ز اصل خود جدا افتاده ایم

واندر این ویرانسرا افتاده ایم

 

اصل ما باغ و بهشت و یار بود

مأمن ما سایۀ گلزار بود