فریبرز سروش

 

خیالت می‌نشیند در بر من
چو اسپندی کاندر آذر‌من

 

و شب عطر حضور مهربانت
نسیمی می‌شود در بستر من

 

در این دل خانه کردی تا قیامت
اگرچه رفتی از چشم تر من

 

بگو بی باورم ‌پندارد این خلق
نگنجد جز تو کس در باور من

 

غمت اسفندیارم می‌کند تا
خیالت می نشیند در من