فریبرز سروش

 

غمی سنگین نشسته در گلویم
خدایا داد این غم با که گویم

دو پایم تا به زانو مانده در گل
خدایا وای از این دل وای از این دل

دلی خسته دلی غمگین دلی سرد
دلی رنجیده از دنیای نامرد

به دستم تیغ و رگ، فکر جنون است
و فرش زیر پا دریای خون است

دو صد دیوانه اینجا در وجودم
همه در ریشه‌آم در تار و پودم

متکای سرم زانوی مادر
و کابوس شبم بانوی مادر

—------

دل دریایی‌ات در زیر خاک است
و خاکت آب زمزم، ‌پاک پاک است

همه آینه‌ها مجذوب رویت
و نخلان فدک در مهر مویت

دو دستت شاخه‌های سبز انجیر
دلت اما نشسته کنج نخجیر

دو چشمت آبروی دب اکبر
و ناهید و زحل پیش تو نوکر

سرت سودایی فردای ما بود
دلت اما همیشه با خدا بود

در آن خانه خدای من تو بودی
تو رفتی بی خدا من را نمودی

تو بودی مرشد منصور حلاج
تو بودی کعبه‌ی منظور حجاج

همه دنیا به چشمت بود ناچیز
کجایی ای سکندر، خسرو پرویز

بیا ای دامنت ماوای دینم
خم ابروی تو کرده حزینم

کجایی دیرک حنان خوشبو
به کنج طره‌ات صد باغ شب بو

کجایی تا ببینی خسته حالم
تنم زخمی شکسته هردو بالم

پر سیمرغی‌ام در سوز آتش
و داغت تا ابد خون سیاوش

—------

ببین باغ معلق، دشت ارژن
فرامرز و فریدون یا که بیژن

همه بی رنگ و معنا در کتابند
نباشی قصه ها هم در عذابند

تو بودی حرمت باغ اساطیر
تو بودی معنی معنای تقدیر

ببین تقدیر من بی تو کبود است
خدا هم در نبودت بی وجود است

وجودت هستی و معنای من بود
نبودت صخره بر مینای من بود

همین مجنون که سینه می‌خراشید
رخ لیلای خود را در تو می‌دید

قریش از روی تو لات و هبل ساخت
بنی هاشم به عشقت چنگ انداخت

به اسم رب چشمت با مهینم
بخوان ای رب من، آغاز دینم

کتاب دین من در سینه‌ی توست
و تعریف خدا پیشینه‌ی توست

موذن آنزمان تکبیر سر داد
که آدم نزد تو بر سجده افتاد

خدا را رفتنی دستت سپردم
پشیمانم خدا را من نبردم

ندیدی جان من، من خسته جانم؟
کجا رفتی، بیا دردت به جانم

خدا ر ا در تو دیدم مادر من
نگجند جر تو کس در باور من

پشیمانم ز رفتن، درد و حسرت
نماندم من چرا حاشا به غیرت

—------

بعد تو دریای احمر خون جگر شد
از آن روزی که بی مادر پسر شد

تو میدانی چرا کارون زیبا
چنین خشکیده و افتاده از پا؟

همان روزی که اشکم منقضی شد
دلم پوسید و گریه منتفی شد

غمت شد تا دلیل «اوو» نداری
بروی کوه  زرد بدبیاری

از آن روزی که ایل بختیاری
به توشمال چپی در وقت زاری

به دنیا از غم و ماتم خبر داد
از آن پس ایل من دایم ضرر داد

زنان در داغ تو گیسو بریدند
و مردان کهن غصه  جویدند

در نبودت روز من خاکستری است
بید مجنون در کنارم بستری است

بعد تو افسردگی بر شاخه‌های بید زد
ونقاب تیره‌ای بر صورت خورشید زد

بعد تو باغ عدن ویرانه شد
بید مجنون جای من دیوانه شد

بید مجنون چون جنون را پیشه کرد
ریشه و بن را نثار تیشه کرد

کاشکی روی زمین مقتول اول می‌شدم
فارغ از داغ تو و این زخم و تاول می شدم

وقت جولان عرب در کوچه‌های ملک ری
رب رحمان عرب میزد مرا از بیخ و پی

خان افغان در همان سالی که گردن می کشید
عشوه‌های خنجر و ناز گلوگاهم ندید

یا که سرباز مغول در کوچه‌های سبزوار
پیکرم با خشم و کین میزد به روی چوب دار

کین قاجاری چرا چشمم ز کاسه برنکند
مرنه در رگهای من جاریست خون خان زند؟

کاشکی سال وبا در کنار ارگ بم
مرده بودم، می شد از دنیا چه کم؟

من ولی طاقت نیاوردم در این ماتمکده
رخت بربستم و رفتم سرزده

هیچ چیزی در این زنده مردن‌ها نبود
در میان زندگان مردن چه سود؟

علت فوت مرا دکتر نوشت
مرگ مغزی، زیربار سرنوشت

کالبد قلب مرا هیچ کسی باز نکرد
بعد تو موی مرا هیچ کسی ناز نکرد

شاخه احساس من خشکید و مرد
دست سرما ـ سر ما را می‌خورد

زنده  بود با همه سختی گذشت
تلخکامی ها به بدبختی گذشت

لحظه‌ئ جان دادنم اما چه خوب
طعم شکرریز خرمای جنوب