ژینوس صارمیان

همیشه «مگی» رو میدیدم که سگ بزرگش رو اطراف خونه میگردوند، تا اینکه توسط «بت» با هم آشنا و در فیسبوک مرتبط شدیم. مگی مجرد و گویا وکیل موفقی بود. چند ماه بعد هم از آپارتمان ما رفت.

نزدیکی‌های کریسمس بود که عکس‌های او رو با یک بچه کوچیک میدیدم. بچه‌ای که حالا دیگه مرکز توجه و محور همه پست‌هاش بود.

یک روز از بت پرسیدم: «راستی مگی بچه‌دار شده»؟ بت گفت: اره، این پسر رو به فرزندی قبول کرده و در واقع از شرایط خیلی بدی نجات داده. داستانش مفصله، سر فرصت برات تعریف میکنم ….. البته اون فرصت هیچوقت پیش نیومد. ولی من همچنان عکسها و فیلم‌های اون پسر بچه شاد، که الان حدود یک ساله است رو میدیدم. تو مهمونی شکرگزاری، بغل بابا‌نویل، همراه خرگوش عید پاک ….

چند روز پیش به مناسبت «روز مادر» مگی عکسی از خودش در کنار مادرش که از دنیا رفته بود رو پست کرده بود و زیرش نوشته بود: دو ساله بودم که پدر و مادرم از هم جدا شدند و مادرم مجبور شد به تنهایی هفت بچه که بزرگ‌ترین‌شون ۹ ساله و کوچکترین شون هنوز شیرخواره بود رو بزرگ کنه. او اولین نسل تحصیل کرده‌های کالج خانواده ما رو تحویل جامعه داد، اولین وکیل، اولین معلم، اولین مهندس، و در کل ۷ انسان مفید و مهربون. خیلی‌ها به من میگن مادر خوبی هستم و این اصلا جای تعجب نداره، چون مادر بودن رو از «بهترین مادر» یاد گرفتم ….

فردا در خیلی از کشورها روز مادره. این روز رو به همه مادران عزیز، تبریک میگم. خصوصا به مادرانی که به تنهایی بار پرورش فرزندان رو به دوش کشیدند. مادران مجرد، مادران سرپرست خانوار، مادرانی که حتی با حضور ظاهری همسر تنها بودند، مادران درد کشیده….

عزیزان خسته نباشید، روزتان مبارک.