خاتمه دادن عمدی به زندگی به میلِ خود و به دستِ خود ـــ معنای خودکشی است. بر خلافِ آنچه که عده‌ای باور دارند ـــ این پیر دفونتن فرانسوی بود که نخستین بار در ۱۷۳۷ میلادی ـــ این واژه‌ی عجیب را استفاده کرد. آنچه را که می‌‌خواهم در موردش اندی بنویسم ـــ در همین قرنِ هجدهمِ میلادی؛ در کشور اتریش روی داده است.

فیلمی دیدم به نامِ حمام شیطان. این اثر، یک فیلم درام تاریخی محصول سال ۲۰۲۴ میلادی بوده که ورونیکا فرانتس و سورین فیالا آن را نوشته و کارگردانی کرده‌اند. این فیلم، محصول مشترکِ اتریش و آلمان است. شاید داستانِ فیلم آنقدر بی‌رحمانه تاریک باشد که دلتان بخواهد نگاهتان را برگردانید، اما هنر فیلمسازی آنقدر گیراست که بعید می دانم ـــ بتوانید. داستان از حقایقِ تاریخی الهام گرفته شده و مختص به دوره‌ی سخت و پیچیده‌ی خودش است؛ در این حکایت؛ شاهدِ علائم مخرب و ناتوان‌کننده‌ی افسردگی ـــ به عنوان یک بیماری هستیم که فیلم به صورت صریحانه و بی پرده آن را به تصویر می‌کشد.

حمام شیطان ـــ به وضوح یک درام روستایی است. داستانِ زنی که با یک دنیا احساس؛ با مردی از دهکده‌ای دیگر ـــ ازدواج می‌‌کند. کمی بعد، سر و قلب او شروع به سنگین شدن کرده ـــ روز به روز به طور فزاینده ای در یک مسیرِ تیره و تنها که منجر به افکار شیطانی ـ سحرآمیز می شود؛ گرفتار می شود. شاید نه فقط افکار، سپس رفتار و عملکردِ زندگی‌اَش... تغییرات به صورت دیده می‌‌شوند، زن آنچنان در قفسی جادوگرانه‌ای حبس می‌‌شود که هیچ راهی‌ برایش باقی‌ نمی‌‌ماند جز تسلیم و دخول به دنیای تاریک و وحشتناکِ چگونه از این وادی خاکی ـــ رهایی یابد.

مسجل است که وحشت‌ها، انسان‌ها و سیستم‌های کنترل زیان‌بارشان هستند. خودکشی در ادیانِ ابراهیمی ـــ یک موضوع تابو است، در اوایل دوران مدرنِ اروپا، افرادی که می‌خواستند خودکشی کنند (به ویژه زنان)، از یک راه‌حلِ فرضی در اخلاقیات کاتولیک؛ سوءاستفاده می‌کردند. کلیسا به مردم می‌آموخت که زندگی رنج بوده و تنها امیدی که ستم‌دیدگان برای خوشبختی داشتند؛ در دنیای پس از مرگ بود؛ مراقب باشید و اما خودکشی ـــ گناهی نابخشودنی محسوب می‌شد.

تنها دلیل کاتولیکها هم این بود که فرد نمی‌توانست بعد از مرگ، آن را نزد کشیش اعتراف کرده و بخشیده شود. کسی که از جهنم می‌ترسید؛ اما دیگر تحمل رنج زندگی دنیوی را نداشت، چه می‌توانست بکند؟ چه راهِ حَلی‌ برایش باقی‌ می‌‌ماند؟ به ستوه آمدن از مصائب زندگی، مرا به ستاندنِ جانی واداشت. این جمله‌ای بود که فیلم در همان ابتدای پرده اول؛ آن را برای ما به نمایش گذاشته و حتی در یک بند، پیش از آغاز روایت اصلی ـــ نوشت. افتتاحیه‌ی حمام شیطان با صدای گریه‌ی یک نوزادِ قنداقی و برادرش ـــ آغاز می‌شود. در همان ابتدای اثر، ما با یک موضوع به اسم  خشونت علیه زنان سروکار داریم. فرزند بزرگ این خانواده و پدر این کودک، آن را رها کرده و اینجا مادر است که باید به دنبال راهی گشته تا او را آرام کند. گویا این کار تماماً وظیفه‌ی اوست. زن‌ستیزی آزار دهنده است.

در فیلم خبری از یک هیولای مالیخولیایی و یا یک عنصر علمی ـ تخیلی نیست؛ ما در این اثر، شاهد بدرفتاری اجتماعی و وظیفه‌ای که کلیسای کاتولیک به زن تحمیل کرده ـــ هستیم. اینکه چگونه مذاهب مختلف تاریخ، فرهنگ را تا این اندازه تغییر می‌دادند، به گونه‌ای که قتل یک کودک تنها راه رهایی از درد است، می‌تواند ترسناک به‌نظر برسد. فیلم به مکان‌های بسیار تاریکی (جنگل سیاهِ اتریش، رنگ سبز تیره در چشم‌اندازها به شدت برجسته هستند) سر زده و بر منطقی استوار بوده که برای ذهن انسان قرن بیست و یکمی غیرقابل تصور به‌نظر می‌رسد. از یک منظر، این اثر را می‌توان محکوم‌کردن کلیسای کاتولیک (بر پایه خداشناسی کلیسای کاتولیک، خودکشی از نظر عقلی گناه محسوب می‌شود) و سلطه مطلق آن بر ذهن وفادارانش دانست؛ اما به نظر من؛ حمام شیطان صرفا یک بیانیه‌ی ضد مذهب نیست. فیلم تنها یک داستانِ واقعی‌ را روایت می‌‌کند.

شخصیت اصلی فیلم، اَگنِس (با بازی خوبِ آنیا پلاشگ)، بر اساس فردی واقعی ساخته شده و فیلم همدردی عمیقی با او دارد. اگنس در اوایل فیلم، با ولف (با بازی دیوید شائد)، یک ماهیگیر جوان از دهکده‌ی کوچکشان در اتریش روستایی، ازدواج می‌کند. اگرچه او با اگنس مهربان است، اما به رابطه‌ی جنسی با او علاقه‌ای نداشته و همجنسگرایی خود را زود نشان می دهد. تایید نکردن مادر شوهرِ سخت گیرش نیز کمکی به او نکرده و خیلی زود اگنسِ بیچاره و تنها؛ خود را در حال غرق شدن عمیق‌تر در حمامِ شیطان (همان افسردگی با علاماتِ؛ اضطراب، پوچی، نآمیدی، درماندگی، بی‌ارزشی، شرمساری و بی‌قراری. اینها تماما در فیلم به نمایش گذاشته می‌‌شود) می‌بیند. گاهی اوقات به نظر می آید که اَگنِس در حالِ جادوگری است، جمع آوری انواعِ موجوداتِ زنده (گیاهانِ خشک، حیواناتِ مرده) و ساختِ قربان‌گاه؛ از مواردی است که انجام می‌‌دهد. این کار شاید روایت کننده‌ی قسمتی‌ از رسومِ قرون وسطی باشد که به منظورِ محراب و مذبح ـــ ساخته می‌‌شد. جایگاهی که قربانی به خدای یک دین ـ اعتقاد؛ تقدیم می‌شود. سکویی سنگی یا خشتی یا هر سازه‌ی مشابه مسطح ـــ کوچک یا بزرگ که بر روی آن برای ایزدان ـــ پیشکِش می‌نهادند. اَگنِس فرزندی می‌‌خواهد، تمامِ این کارهای عجیب و گاهی‌ غیر قابلِ توصیف؛ برای همین است. خواسته‌ی زن در اینجا به خوبی‌ نشان داده می‌‌شود.

قبلا در چند نوشته خدمتِ شما عرض کردم که فرهنگ اروپای قرن هجدهم، مرگ و فداکاری را ستایش می‌کرد. در اوایل فیلم، برادر اگنس را می‌بینیم که انگشت زنی محکوم به مرگ را دزدیده و سپس آن را به عنوان طلسم باروری به همسرش می‌دهد. این یک باور واقعی است؛ همانطور که ایده‌ی نوشیدنِ خون یک قاتل؛ برای درمان انواع بیماری‌های جسمی و روحی که به شکلی آزاردهنده در اینجا به نمایش درآمده، نیز واقعی محسوب می‌شود. تمامی اسنادِ این گونه رویداد‌ها در کشورهای مختلفِ اروپایی موجود بوده که بنده به علاقمندان سفارش می‌‌کنم در این زمینه به اتریش، آلمان، مجارستان، رومانی و سوئیس حتما سفر کرده و به موزه‌های مردم شناسی‌ مراجعه کنند.

مسیر داستانی اگنس وقتی به پایان می رسد که او راهی دهشتناک برای خودکشی پیدا می کند. در این اختتام ـــ به یک تجربه تماشای لذت‌بخش دست نخواهید یافت. اَگنس در حالی که گناهانش را به یک کشیش اعتراف می‌کند، با نگاهی مستقیم به دوربین، تماشاگران را با اطمینان از ایمانَش و عمق نآمیدی‌اش ـــ مواجه می‌سازد. دردآور است وقتی‌ او را با این همه اعتقاد قلبی ـــ تنها و بی‌ کس ببینی‌. اگنس زجر کشیده به سوهای مختلفی‌ مینگرد، حتی کشیش هم پاسخی برای چرای احساساتِ سرکوب شده‌ی اگنس ـــ ندارد. او تنها با یک دعای کوتاه و یک صلیب کشی‌ ـــ دیدارَش را با اگنس تمام می‌کند.

در آخر و خاتمه‌ی فیلم، صحنه‌های دلخراش دیده می‌‌شود. آدم‌های عجیب و با آن درکِ خاصِشان از دین و ایمان؛ همچنان غصه‌ای عمیق به تماشاگر انتقال می‌‌دهند، در این میانِ وحشی رفتاران ـــ همه جور شخص و موجود دیده می‌‌شود: از کودکانِ سالم تا مریض‌ها و خنده‌های شیطانی که سخت روحِمان را می‌‌خراشد. ولف ـــ همسرِ اگنس؛ تنها امیدِ تماشاگران است، اما او نیز در میانِ جمعیتِ نادرستکاران ـــ تاریک وار گم می‌‌شود. اگنس می‌‌بیند که لاقل به تنها آرزوی خود ـــ دست پیدا کرده است، او رستگار خواهد شد، آخرین دیده اَش را نمی بینیم، آمُرزِش‌خوانی را همگام با او در دل می خوانیم:

باشد تا فروغ جاودان بر آنان بتابد، ای آفریدگار
به همراه قدیسان تو برای همیشه،
چرا که تو بخشاینده‌ای
آرامشی ابدی بدیشان ارزانی دار، ایزدا
و باشد تا نور ابدی بر ایشان بتابد
به همراه قدیسان تو برای همیشه،
چرا که تو بخشاینده‌ای
آمیــــــــــن

فیلم به پایان می‌‌رسد، یک خودکشی روی داده است، اگنس حالا راحت است. چه خوفناک، چه هراس انگیز و هولناک.

نرماندی، فرانسه، پائیز ۲۰۲۴ میلادی.