ایلکای

«ماده» (The Substance) از همان زمان اولین نمایشش در جشنواره‌ی کن ۲۰۲۴ تبدیل به اثری جنجالی شد؛ بسیاری دوستش داشتند و برخی هم به خاطر حجم خشونتش ملامتش کردند. این سال‌ها فیلم‌های ترسناک منتسب به زیرگونه‌ی هراس جسمانی یا Body Horror، آثار مورد علاقه‌ی کن‌ نشینان هستند. از فیلم‌های درخشانی چون «خام» و «تیتان»، هر دو ساخته‌ی جولیا دوکورنائو که این دومی نخل طلا را هم ربود تا «جنایات آینده» ساخته‌ی دیوید کراننبرگ بزرگ، همگی به دسته‌ی فیلم‌های ترسناک هراس جسمانی تعلق داشتند و همه اول بار در جشنواره‌ی کن نمایش داده شدند. اما زیرگونه‌ی هراس جسمانی چیست و چرا تا به این حد بین منتقدان و برگزارکنندگان جشنواره‌ی کن طرفدار دارد؟ آن هم در حالی که ژانر وحشت به شکل کلی محبوب منتقدان نیست. نقد فیلم «ماده» را با توضیح مولفه‌ها و المان‌های زیرگونه‌ی هراس جسمانی آغاز می‌کنیم.

هراس جسمانی یا همان Body Horror زیرگونه‌ای از ژانر وحشت است که با تغییرات خواسته یا ناخواسته در بدن آدمی سر و کار دارد و این تغییرات را به شکلی اغراق شده و وحشتناک به نمایش می‌گذارد. اگر زیرگونه‌ی هراس روانشناختی یا Psychological Horror Movies با تغییرات در روان و ذهن شخصیت‌ها سر و کار دارد و از دل ترس‌های آن‌ها ذهنی ترس و وحشت بیرون می‌کشد، در سینمای هراس جسمانی این ترس شکل عینی‌تری دارد و می‌توان نشانه‌هایش را در تغییرات مداوم و گاه بی پایان بدن دید. در واقع سازندگان فیلم‌های این ‌چنینی از ترس تغییر شکل بدن و بروز اتفاقات عجیب در درون آدمی به سمت نمایش پلشتی‌های دیگری حرکت می‌کنند و فیلم‌هایی می‌سازند که راه به تفاسیر فرامتنی می‌دهد.

این در حالی است که زیرگونه‌ی وحشت روانشناختی سعی دارد تاثیر اتفاقات بیرونی بر روان شخصیتش را توضیح دهد. اما در هراس جسمانی این تاثیر تنها به این در هم ریختگی روان منحصر نشده و می‌توان آن را دید و به تماشایش نشست. به این معنا که در وحشت روانشناختی قصه از بیرون وجود شخصیت آغاز می‌شود و به درونش می‌رسد و در هراس جسمانی این بده و بستان دو سمت دارد و درون و بیرون مدام بر هم اثر می‌گذارند. پس در یک فیلم وحشت روانشناختی کارگردان باید به دنبال ترجمانی تصویری مناسبی برای بیان یک موضوع ذهنی باشد و این کار را به گونه‌ای انجام دهد که مخاطب از تماشای آن چه که می‌بیند، بترسد. اما در هراس جسمانی می‌توان این تجربه‌ی ترسناک ذهنی را خیلی زود روی بدن نمایش داد و از تغییرات جسم، به تغییرات ذهن و در نهایت تغییر در محیط پیرامونی رسید.

از سوی دیگر کارگردانان این سینما از یک ترس همیشگی آدمی برای بیان حرف‌های خود و هم‌چنین ایجاد ترس در مخاطب استفاده می‌کنند. همه‌ی آدم‌ها به نوعی با ترس از تغییر شمایل فیزیکی خود یا ترس از تغییر در بدن خود و بروز بیماری‌های مختلف زندگی می‌کنند. برای یکی این ترس می‌تواند وحشت از پیر شدن و تغییر در رفتار و حالات بدن ناشی از بالا رفتن سن باشد و برای دیگری ترس دائم از یک بیماری که به شکل احساس خیانت بدن به آدمی بروز پیدا می‌کند؛ به این معنا که شخص احساس می‌کند بدن خودش در حال خیانت کردن به او است. بماند که برخی از انسان‌ها به شکلی وسواسی با ترس از بیماری روزگار می‌گذرانند.

فیلم «ماده» (The Substance) ساخته‌ی کورالی فارگیت ۱۹ می ۲۰۲۴ در جشنواره فیلم کن برای اولین بار به نمایش درآمد. این فیلم بادی هارر با بازی دمی مور، دنیس کواید و مارگارت کوالی در اولین نقدهای خود بسیار خوش درخشیده است و تاکنون بهترین فیلم این دوره از رقابت‌ها شناخته می‌شود و احتمالا یکی از بهترین‌ فیلم‌های پاییز ۲۰۲۴ هم خواهد بود.

داستان درباره یک مجری برنامه تلویزیونی (دمی مور) است که بعد از ماجرایی که با مدیر برنامه‌هایش (دنیس کواید) دارد و به واسطه تحقیری که به خاطر بالا رفتن سنش تحمل می‌کند، تلاش می‌کند سرنوشتش را تغییر بدهد. در خلاصه داستان فیلم «ماده» اینطور آمده است: «آیا تا به حال رویای نسخه بهتری از خودتان را دیده‌اید؟ خود شما در نسخه‌ای بهتر از هر نظر. باید این محصول جدید را امتحان کنید، به آن «ماده» می‌گویند. زندگی من را تغییر داد. با ماده می‌توانید یک نسخه دیگر از خودتان بسازید؛ جوان‌تر، زیباتر، کامل‌تر. فقط باید زمان را به اشتراک بگذارید؛ یک هفته برای یکی، یک هفته برای دیگری. تعادل کامل هفت روزه. ساده است، نه؟ اگر تعدل برقرار باشد، چه چیزی ممکن است اشتباه پیش برود؟»

در این فیلم شما تمام خصایص انسانی اعم از حرص، طمع، و درگیری بشر امروز با استانداردهای تحمیل شده زیبایی را میبینید.

«ماده» یک تمثیل فانتزی منزجرکننده از زن‌ستیزی و شی‌انگاری بدن است که با وام گرفتن از فرانکن‌هایمر و کراننبرگ ساخته شده است. این فیلم در مورد مشاغل موفق زنان در رسانه‌ها و زندگی عمومی است که منوط به پنهان نگه داشتن نسخه‌ی پیرتر، شخصیت‌تر و سطح پایین‌تر از خود است. اما برخلاف پرتره دوریان گری، این فیلم را نمی‌توان به سادگی فراموش کرد، بلکه باید دائما برای مرورش بازگشت. فارگیت انتقامی وحشتناک را برای یک مدیر اجرایی زن‌ستیز رسانه به نام هاروی در نظر گرفته است، اما به شیوه‌ای جالب، وحشت مورد نظرش را در ترس زنان از خود جوان‌تر و پیرترشان قرار می‌دهد.

مور در نقش الیزابت اسپارکل بازی می‌کند، زنی که زمانی یک ستاره بزرگ هالیوود بود اما در سنین میانسالی – و همچنان در شکل و شمایلی عالی – به سمت اجرای یک برنامه تلویزیونی ورزش در خانه روی آورده و با لباس‌های چسبان و ساق‌بندهای به سبک دهه ۸۰ که اکنون کمی قدیمی به نظر می‌رسند ظاهر می‌شود. او پس از ضبط یکی از قسمت‌های برنامه‌اش متوجه می‌شود که سرویس بهداشتی خانم‌ها خراب است و با احتیاط وارد بخش آقایان می‌شود که ظاهرا خالی است. خب، در فیلم‌ها به ندرت پیش می‌آید کسی وارد توالت شود و درباره خودش یا حرفه‌اش حرف‌های وحشتناکی نشنود و اینجا هم همینطور است. هاروی نفرت‌انگیز، در حالی که مشغول اجابت مزاج است با تلفن صحبت می‌کند و با بی‌ادبانه‌ترین شکل ممکن، در مورد پایان قریب‌الوقوع قرارداد الیزابت بحث می‌کند. این نقش را دنیس کواید بازی می‌کند که به طرز خنده‌داری اغراق‌آمیز و کارتونی است.

خب فیلم مضحک و کمی در پایان خسته‌کننده به نظر می‌رسد، اما مور از وحشت پست مدرن موقعیتش لذت می‌برد.

از سوی دیگر «ماده» فیلمی درباره‌ی سینما هم هست. نه به این دلیل که شخصیت اصلی آن یک ستاره‌ی سینمای در حال پیر شدن و فراموشی است، بلکه به دلیل ارجاعات مختلف کارگردان به فیلم‌های مطرح تاریخ سینما و وام گرفتن از دیگر کارگردانان و بازیگران بزرگ. به عنوان نمونه می‌توان به معرفی شخصیت اصلی ماجرا اشاره کرد؛ او یک ستاره‌ی سینما است که اسکاری هم برده و حال در آستانه‌ی قدم گذاشتن به پنجاه سالگی، با وجود آنکه هنوز ظاهری فریبنده دارد و جذاب است، بنا به افول ستاره اقبالش به مجری‌گری برنامه‌های ورزشی روآورده. این موضوع دقیقا ما را به یاد جین فوندا بازیگر بزرگ هالیوود می‌اندازد که در دهه‌ی ۱۹۷۰ میلادی یکی از ستاره‌های نسل خودش بود و به خاطر فیلم «کلوت» شاهکار آلن جی پاکولا هم اسکاری دریافت کرد اما با اتمام دهه‌ی ۱۹۷۰ و آغاز عصر دیگری در سینما و تغییر ذائقه‌ی مخاطب ستاره‌ی بختش افول کرد و به ساختن ویدئوهای ورزشی رو آورد.

در موردی دیگر تغییر شکل شخصیت اصلی از زنی در آستانه‌ی پیری به دختری جوان مخاطب را به یاد سکانسی از شاهکار استنلی کوبریک یعنی «درخشش» می‌اندازد؛ همان جا که شخصیت نویسنده‌ی آن فیلم با بازی جک نیکلسون در حمام هتل دختر جوان و زیبایی را به شکل پیرزنی از ریخت افتاده و دفرمه می‌بیند که دست کمی از هیولا ندارد. این ادای دین به شاهکارهای تاریخ سینما بسیار است و می‌توان این فهرست را ادامه داد و مثلا به تغییر شکل پایانی شخصیت رسید که به شکل هیولایی کامل در آمده و مخاطب را بلافاصله به یاد هیولاهای فیلم «موجود» شاهکار جان کارپنتر بزرگ می‌اندازد که جای اندام‌های بدنشان به هم ریخته است.

در کنار همه‌ی این‌ها نمی‌توان داستان یک ستاره‌ی زن سینما را دید به یاد ستارگان جوانمرگ شده‌ی تاریخ نیفتاد. از ستاره‌ای چون مرلین مونرو که همیشه با ترس از پیر شدن دست و پنجه نام می‌کرد تا جیمز دینی که با مرگ زودهنگامش فقط تصویر مردی جوان را در ذهن سینما دوستان به جا گذاشت و به نمادی از نسل جوانان سرخورده تبدیل شد. اما فیلم «ماده» فقط درباره‌ی این‌ها نیست که اگر چنین بود، با اثری یکبار مصرف روبه رو بودیم که پس از این رمزگشایی‌ها نه شوری برمی‌انگیخت و نه هیجانی. فیلم کورالی فارژا درباره‌ی ابژه‌انگاری بدن زن هم هست؛ اینکه از دید جامعه‌ی مردسالار زن تا زمانی زیبا است که جوان باشد و خوش‌اندام. این انگاره پنداشتن بدن زن با تاکید بر چشم‌چرانی دوربین در بخش‌های مختلف قصه تاکید می‌شود.

حتی ده دقیقه پایانی فیلم که حمام خونی اغراق شده راه میفتد را میتوان ادای دین و عشق کارگردان به فیلم های اسلشر دانست، با اینکه کل این فیلم اصلا حتی ذره ای نزدیک به این نوع فیلم ها نبوده است.

به عنوان مخاطب مانند بسیاری از دیگر مخاطبان، یک ربع پایانی فیلم و نشان دادن شروع و پایان هیولا را بی مورد و اضافه میدانم و میتوانست فیلم با همان تولد هیولا تمام شود اما کارگردان با به هم ریختن کل منطق فیلم، اصرار به پایانی بسیار نمادین داشته است که این هم قابل تقدیر است.

در جایی همان ابتدای فیلم وقتی ستاره‌ی منقش به نام الیزابت اسپارکل (که همین نام خانوادگی به معنای درخشش مفهموم خاصی را منتقل می‌کند و به معنای تمنای همیشگی شخصیت اصلی برای قرار گرفتن در مرکز توجهات است) کمی ترک برمی‌دارد و گذر ایام را نمایش می‌دهد، جوانی ظرف غذایش را روی این ستاره موزاییکی می‌اندازد و سس موجود در غذا آن را به رنگ سرخ در می‌آورد. در پایان فیلم‌ساز دوباره به همین سرخ شدن ستاره بازمی‌گردد. اما این بار علت سرخ شدن آن خون خود الیزابت اسپارکل است. دردآور اینکه فردای آن گویی هیچ اتفاقی نیفتاده، کسی آن را پاک می‌کند. پس فیلم‌ساز با صدای بلند دوباره درونمایه‌ی اصلی فیلم خود را اعلام می‌کند: جامعه‌ هیچ اهمیتی به ستاره‌هایش نمی‌دهد و فقط آن‌ها را مصرف می‌کند.