اون روز عصر حدود ساعت 6 حضرت یونس در لابی هتل کینگ دیوید اورشلیم  در حالی که به تنهائی پشت میز گردی  بر روی صندلی لهستانی نشسته بود قهوه تلخ اشو  با تانی نوشید. اغلب  مشتریان هتل از افراد  سوپر پولداران جهان بودند که برای تجارت و یا زیارت اماکن مقدس سرزمین موعود به اسرائیل سفر کرده اند. پارسال بعد از شروع جنگ در غزه از تعداد  جهانگردان در اسرائیل  خیلی کم شده.  صنعت جهانگردی ارز آوری زیادی برای اسرائیل دارد که فعلا تا حدود هشتاد درصد از دست داده. کشیدن سیگار در  اماکن مسقف در کل کشور ممنوع  است. حضرت یونس در حالی که شماره اطاقشو به پیشخدمت نشان میداد به باغ هتل رفت. سیگاری گیراند و پک هائی از سر سیری به آن زد.

هتل صورتی رنگ شاه دیوید از سال 1931 اقامتگاه اغلب مشاهیری بوده که سفری به اورشلیم داشتند.  مسافران میتوانند از پنجره هتل نگاهی به شهر قدیم و همه آثار تاریخی آن  و در عین  حال کوه صهیون داشته باشند. در پاسپورت دیپلماتیک حضرت یونس وی را تبعه اسرائیل و یهودی  ذکر شده. با اینحال حضرت یونس دلخوشی از قوم خود ندارد. آنها قبلا یک بار دعوت وی  برای خداپرستی را رد کرده بودند. البته این موضوع خیلی قدیمی است و نسل های جدید از آن چیزی نمیدانند. حضرت یونس کسی برای درد دل ندارد و با خودش صحبت میکند. خانمش قهر کرده و پاسخ تماس هایش را نمیدهد.  یونس زیر لب نجوا میکند.......:

 حال خوشی ندارم.  راستش  آقای گوترش دبیرکل سازمان ملل از من خواسته به دلیل آنکه هم  یک پیامبر یهودی هستم و هم به دلایلی مورد وثوق اعراب به عنوان نماینده ویژه دبیرکل در منازعه اعراب و اسرائیل وارد و طرفین را به آغاز مذاکرات ( هرچند غیر مستقیم) و نهایتا آتش بس  راضی کند.

 هنوز به دبیرکل گوترش پاسخی نداده ام. دلم رضایت نمیدهد. میترسم درست مثل ماموریت قبلی ام  که از سوی خداوند مامور اصلاح امور اهالی نینوا شده بودم این بار هم هم کسی به پیشنهاداتم توجهی  نکند و دوباره راه قهر و دریا را در پیش بگیرم.

سرانجام بعد از مدتها مشورت با همه دوستان قدیس و پیامبران سابق به این نتیجه رسیدم که برای شروع مذاکرات صلح و توقف خونریزی مذاکراتی را با طرفین شروع کنم.

 بلافاصله با فلسطینی ها از طریق قطر و عمان و مصر تماس گرفته و پیشنهادات خود را تسلیم کردم. پاسخ آنها مستدل و تاریخی بود. آنها گفتند صدها سال پیش تو ما را به یکتاپرستی دعوت کردی. اشتباه کرده دعوت تو را رد کردیم...... اما بلافاصله پشیمان شدیم. دنبال تو آمدیم.. همه گفتند که تو در بندر بصر سوار یک کشتی مسافربری به مقصد بمبئی شدی... در راه ملوانان برای اینکه نهنگی را که قصد واژگون ساختن کشتی را داشت مشغول کنند تو را به عنوان خورک بیرون انداخته اند..... دیگر از سرنوشت تو اطلاعی نداشتیم. حالا بعد از صدها سال پیدات شده و ما را به صلح دعوت میکنی. باشه ما حرفی نداریم تو ببین نتانیاهو که هم کیش توست اصلا حاضره تو را در دفترش بپذیره؟

به یاد اون چند روزی افتادم که در شکم ماهی بودم. همیشه از بوی زوخم ماهی متنفر بودم حالا فکرشو بکنید تو شکم یک ماهی  گنده زندانی شده بودم. بدترین بوها را باید تحمل میکردم.

 بعد از یک سال تلاش احساس کردم هر دو طرف منو به بازی گرفته اند. دو سوی دعوا اصلا حقوق افراد غیر نظامی در جنگ را رعایت  نمیکنند و به ترور های شخصی روی آورده اند . وضعیت هر لحظه دشوار تر میشود.

 درست مثل دفعه قبل  یک روز صبح از هتل چک آوت کرده ؛ موبایل اداریمو خاموش و با  اولین کشتی مسافربری از بندر حیفا عازم نیکوزیا  پایتخت قبرس شدم.  در این سفر از پاسپورت عادی خود استفاده کرده و  خودمو اصلا پیامبر معرفی نکردم. اغلب اینها میخواهند از حضور من  استفاده تبلیغاتی کرده و در پوستر های جلب مسافر خود ادعا کنند که یونس پیامبر در سال 2024 مسافرشون بوده. حوصله هیچکدومو ندارم.

 این بار هم سرنوشتم تکرار شد. دوباره طوفانی درگرفت. نیروهای دریائی ترکیه و یونان که بر سر جزایر دریای اژه و شرق مدیترانه با هم درگیری دارند به سوی هم تیراندازی کردند. اژدری به کشتی ما  خورد . البته تعداد زیادی از مسافران توسط  ناوگان  پنجم  نیروی دریایی آمریکا  نجات یافتند من دوباره جزو مغروقین بودم. از آنچه متنفرم سرم میاد.  این بار یک نهنگ قاتل منو بلعید.  این گونه موجودات دریائی اصلا در شرق مدیترانه پیدا نمیشوند حالا این یکی از کجا اومده بودم اصلا بلمیرم.

 در شکم ماهی به اینترنت دسترسی نداشتم. هیچ روزنامه ائی هم دریافت نمیکردم. حدس میزدم که شورای امنیت و گوترش دنبالم میگردند. با همه بوی گندی که در شکم ماهی تحمل میکردم راضی بودم. وساطت مذاکرات صلح  بین دو گروهی که قسم خورده اند همدیگرو  تا نفر آخر بکشند  کار عبثی است.

سرانجام درست مثل دفعه قبل نهنگ قاتل  که به دلیل  همراه داشتن لپ تابم نمیتونست منو قورت بدهد در ساحل یک جزیره یونانی منو تف کرد به ساحل. پلیس ساحلی یونان فکر کرد من از این پناهنده های  خاورمیانه ائی هستم که قایق ام غرق   و من در دریا آواره شده ام. پاسپورت  خدمت ام را که در آن شغل منو پیامبری ذکر کرده بود به دادم رسید. پلیس منو تحویل کمیته های مردم نهادی داد  که تصور میکردند من دیوانه شده ام و برای اینکه دیپورت نشوم ادعای پیامبری دارم.

به هر زبانی بود براشون ثابت کردم که من  یونس نبی هستم و پدر بزرگم حضرت ابراهیم است و به شکلی هم با حضرت عیسی فامیل هستم. مریم دختر عموی ناتنی عمویم داود بود.یک از کارمندان زیر لب نامی از یوسف نجار برد که به عقیده خیلی ها پدر واقعی حضرت عیسی  است. خودمو به کری زده و اصلا  چیزی نشنیدم.

 با یک پرواز مستقیم از آتن به اسرائیل بازگشتم. مشکل اصلی  من فعلا همسرم است. از همون دفعه اول که چند روز غیبت کرده و شکم ماهی بودم به من مشکوک شده بود  این بار هر قدر گفتم که ماموریت صلح داشتم اصلا باورش نشد.  دیروز پیامی در گوشی همراهم دریافت کردم که همسرم تقاضای طلاق  در دادگاه ثبت کرده. یک ماه دیگر باید بروم توضیح بدهم این چند ماه کجا بودم امیدوارم قاضی آدم خداشناسی بوده و  ادعای من دال بر حبس در شکم ماهی را باور کند.

گوترش دیگر نه پیامی  فرستاده و نه زنگی زده. همه از امید به صلح در آینده نزدیک نا امید شده اند.