بنظر میرسد برای فهم شرایط کنونی، رجوع بگذشته امریست ناگزیر. اگر از تجربیات خود شکل برگرفته از انچه در گذشته بوقوع پیوسته اند نیاموزیم، چه راهی دیگری میتوان یافت میسر تر از رجوع بگذشته در فهم شرایط موجود، بویژه وقتی مولف عمدتا بر اساس تجربه زمان سخن میگوید.

در 45 سال پیش از این، بهار طبیعت با بهار آزادی همراه شده بود. برغم آینده ای ابهام انگیز، فضا پر از امید بود. هیچ گروه سیاسی ای وجود نداشت که بزندگی زیر زمینی خود ادامه دهد. تقریبا، همه احزاب و سازمانهای سیاسی، موجودیت خود را اعلام نموده بودند و احزاب و گروه های جدیدی بوجود میآمدند. میتینگها، سخنرانیها، کنفرانسها، مجالس بحث و گفتگو اگرچه در دانشگاه ها، بویژه در دانشگاه تهران برپا میگشت. شهرهای بزرگ دیگر نیز پدیده ای را تجربه میکردند که ناشناخته مانده بود در فرهنگی بازتابنده استبداد شاهی، واژه "آزادی،" فکر و اندیسه و ایده آزدی که هنوز هم ناشناخته مانده است. وگرنه همانند یک ارمان درآغوش کشیده میشد و بدان عشق میورزیدند، کنشی پر هزینه، بعضی وقتها بقیمت باختن جان عزیز تحت استبداد دین و قدرت.

چه اگر، شناختی از آزادی داشتیم و به ارزش حیاتی آن آگاه بودیم، به هیچ قیمیتی آنرا از دست نمیدادیم. اکنون آزاد اندیشان در زندانها بسر نمیبردند. در بهاری که آزادی به زندگی اجتماعی عطر و طراوت بخشیده بود، بسختی میتوانی از گروه و حزب و سازمانی نام ببری که پرچم دفاع از آزادی را برافراشته باشد. این در حالی ست که شعار انقلاب با آزادی آغاز میشد، "استقلال" از پی آن و در آخرین بخش شعار "جمهوری اسلامی" میامد. که بیانگر این فرض است که جمهوری اسلامی، نظامی ست آشتی پذیر با آزادی و استقلال ملی. کمتر کسی از این واقعیت آگاه بود که خصومت و دشمنی با آزادی و استقلال، بویژه خصومت با آزادی در ذات باور و ارزشهای دین اسلام نهاده شده است، در وجود خدایی بنام الله.

واقعیت آنست اگر شناختی محدود و ناپخته از آزادی داشتیم، آنچه عموما از اسلام میدانسیم بسیار ساده و ابتدائی تر بود از شناخت آزادی بود. مثل برگزاری مراسم طهارت و نمازگزاری و روزه گیری و زیارت آرمگاه امامان و مراسمی از اینگونه که بلحاظ تعداد، قابل شمارش نیستند. اری، هرگز، باموزشها و تجربیات دینی با نگاهی نقد آمیز نگاه نکرده ایم. کدام قدرتمداری را میتوانی نام ببری که آماده اتحاد و همکاری با فقهای ردیف فوقانی حوزه های علمیه نباشد.

در ادامه نقد دانسته های خود از دین مثل باور به مهربانی و بخشندگی الله و یا الرحمان رحیم بودن او، باوری بود چون و چرا نا پذیر. حتی آگر باین حقیقت هم آگاه بودیم که الله خدایی ست که هیچ نجوید جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری. مگر میتوان آیه ای را نقل شده از زبان الله، مورد چون و چرا قرار داد؟ مگر، میتوان در فهم فرامین و احکام مقدس الهی، احکام غائی و نهایی از روشهایی نقد و نفی کلام سود برد، نقدی  که درون را بیرون ریزد و نادیدنی را دیدنی کند؟ تردید مدار که در آنچیزیکه هرگز آموختن آن هرگز تشویق نمیشود اندیشه انتقادی ست.

 اگر، لحظه ای بان دوران بازگردیم، بدوران بهار آزادی، شاید بهتر بفهمیم که چرا نتوانستیم در بهار آزادی، آزادی را به آرمانی تبدیل کنیم بیانگر ارزشی فناناپذیر، سرآمد تمامی ارزشهای بشری، برغم کثرت و تنوع ، فرهنگها، ارزشها و باورهای جوامع دیگر. فرهنگی که آزادی را سر امد تمامی ارزشها قرار ندهد، لزوما زائیده فکر بشری ست که در شناخت خود بنام یک انسان، چندان تلاشی نکرده اند.

روشن است که در حرف و لاف و گراف، نه تنها حکومت اخوندی، حتی کشورهای بزرگی همچون چین و یا روسیه  هم خود را مدافع آزادی میدانند. در واقع رشد و پیشرفت حیرت انگیز جامعه چین را در عرصه اقتصاد، باید ناشی از رها ساختن بندها از دست و پای تولید و داد و ستد اقتصادی دانست، همچنانکه توانست جایگاه مهمی را در نظام جهانی اشغال نماید، دستآوردی که حزب کمونیست از افتخارت خود تحت رهبری شی جی پینگ بشمار میآورد. این در حالی ست که حزب کمونیست، خصم آشتی ناپذیر آزادی بیان است، یکی از ویژهگیهای برجسته نظامها استبدادی که بر بنیاد یک جهان بینی خاص و یا یک ایدئولوژی بنا گردیده اند.

نه اینکه در جامعه ای، مثل جامعه ما که دین بران حاکم است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه برخاسته از شبکه ای وسیع  گسترده در سراسر کشور بنام حوزه های علمیه، محروم از آزادی ست. هرگز! چرا که الله، خداوند بی همتا، بندگان خود را آزاد آفریده است که بر اساس احکامی که به پیامبر برگزیده خود محد بن عبدالله انتقال داده است زندگی را بنا نهند؛ که مهمترین و والاترین آنها، تسلیم و اطاعت است و فرمانبری نسبت بخالق یکتای دو جهان هستی و نیستی، الله، دهنده و گیرنده زندگی انسانی.

اما، در 45 سال پیش از این، بجای اینکه آرمان آزادی را در آغوش بکشییم، باستقبال اسارت و بندگی شتافتیم و بزنجیرهای احکام شریعت اسلامی تن دادیم، همه ازسر عدم شناخت آنچه درونیست در کیش اسلام؛ از جمله تبلور ارزشها و باورهائی، ذاتا، خصم آشتی ناپذیر آزادی، از زمان فروپاشی ساختار استبداد شاهنشاهی تا برپا داشتن آسمانخراش استبداد مضاعف دین و قدرت.

 دشواری آنجاست که هنوز هم چندان تمایلی، در میان مخالفین نظام، به برافراشتن پرچم آزادی نشان داده نمیشود. برغم این واقعیت که مقدم بر آرمان آزادی ، نقش برجسته زن است در زندگی اجتماعی. انسانی که هم اکنون در بند است، در جامعه ما، در بندهایی افزوده بر بندهایی که مردان را در جامعه از آزادی محروم میکند. یعنی که مفهوم و معنای آزادی بر میخیزد از وجود و اهمیت زن در جامعه. بدون وجود زن، جامعه هرگز باز تولید نمیگردد و نمیتواند بقا یابد.

 این در حالی ست که در تحت حکومت دین، زن و شان زن بعنوان انسانی هم شان مرد شناخته نمیشود. زن پیش از انکه، در برابر الله، خداوند یکتا و یگانه به تسلیم و اطاعت و فرمانبری روزانه اعتراف کند، چون نسبت به مرد در مرتبه فروتر قرار گرفته است با تسلیم به اراده مرد است که خود را به اراده الله تسلیم مینماید. در منظر الله، وقتی به شان انسان میرسی که حیوانی باشی تسلیم و فرمانبر، سر فرو برده در کیسه نشخوار.

دین اسلام فقاهتی، دینی ست که ارزش زن را در خدمت به مرد و ارضای نیازهای مادی از جمله نیازهای جنسی مرد، ارزیابی میکند. موجودی در خدمت مرد و تبعیت و پیروی از اراده مرد، رفتاری بیانگر بخشی از تسلیم و اطاعت از اراده و احکام الهی. حجاب اجباری در واقع بازتابنده نه تنها سلطه شریعت اسلامی بر زنان است بلکه نماد اسارت تمامیت جامعه است در چنگال دین، دینی در اصل بر ساخته دست بیگانگان، تحمیل گردیده براجداد ما که پس از بیش از دو قرن مقاومت و مبارزه، سر انجام بدین بیگانگان خو گرفتند و به نسلهای بعداز خود انتقال دادند. 

بنا براین در شرایط کنونی بیش از هر زمانی دیگر لازم آست نه پرچم آزادی بلکه پرچم زن زندگی ازادی را بر افرازیم. چه مفهوم آزادی با رهائی زن از بند احکام الهی، گسترش یافته، حتی، کاملتر میگردد، وقتی بپذیریم که در آزادی ست که زندگی شیرین است و سراسر لذت و خوشحالی، تهی ازغم محنت زندگی در تنگدستی. آیا میتوان یافت فردی غمگین و افسرده از رسیدن باروزوهایش، برخاسته از عشق به آزادی؟ در آزادی ست که زندگی در رفاه و آسایش حقی ست برخاسته از شان انسانی. در آزادی یست که هر فرد میتواند آن انسانی بشود که میخواهد. شاید روزی برسد که پرچم زن زندگی آزادی را در کنار پرچم شیر و خورسید برافرازیم.

 آنزمان کی فرا خواهد رسید، کار حدس و گمان است. اما، آنچه واقعیت دارد، آنستکه پس از 45 سال حکومت آخوندی و سرکوب بیرحمانه هر خیزش و جنبش مردمی، سرانجام از دل پر از تناقض و انباشته از نیروهای متخاصم، جنبش زن زندگی آزادی  ظهور یافت، جنبشی که با قتل مهسا امینی، آغاز گردید و بیش از 500 تن از هموطنان جوان ما هدف گلوله های سپاه دین قرار گرفتند و جان خود را فدای آزادی ساختند. بیش از 500 تن هم نابینائی یک چشم خود را در اثر شلیک گلوله های سربی از دست دادند.  

در واقع جنبش زن زندگی آزادی جنبشی ست رهایی بخش و خصم آشتی ناپذیر اسارت و بندگی. جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی ارائه دهنده آلترناتیو و یا همان بدیل حکومت آخوندی ست که بسیاری از نیروهای آپوزسیون در پی آن میگردند. زن زندگی آزادی آرمانیست بیانگر باور و ارزشها و گرایشهای گونا گونا گون و متفاوت که میتواند موجب وحدت اکثریت جامعه بشود بر علیه اقلیتی که خود را مجری اراده الله بشما میاورند وارائه دهنده وحدت دین وقدرت.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com