ایمان آقایاری

سال‌ها پیش داریوش اقبالی ترانه‌ای بر اساس سروده‌ای از محمد علی اصفهانی اجرا کرد. ترانه‌ی «حرکت از این بیش شتابان کنیمِ» داریوش یکی از آثارِ جان بخش به حرکت‌های سیاسی، مخصوصا اعتراضات دانشجویی بود. از آن زمان تا کنون جنبش‌های متعددی رخ نمودند و با ضربه‌ها و حیله‌های حکومت از پا در آمدند. اما علیرغم خواستِ دستگاهِ سلطه و سرکوب، هر کدام از آن حرکت‌های مسدود شده همچون باریکه‌ی آبی در شریان‌های حیاتی جامعه جاری و نهایتاً در گسترده‌ترین معنا و در وسیع‌ترین سطح اجتماعی احیا شدند.

شکل‌یابی و نوعِ ظهورِ اعتراضات کنونی در ایران داستان مفصلی است و ویژگی‌های متمایز کننده‌ی آن از جنبش‌ها و قیام‌های پیشین، حدیثی است گشوده؛ اما آن‌چه انکار ناشدنی است انباشتِ سرخوردگی‌ها و تمایلاتِ واپس رانده در طیِ چند دهه است که در هیأت جدیدِ عصیان، با قدرت و پر جلوه حضور دارد. در فرازی سرنوشت ساز از این عصیان، «ولوله در ولوله باران کنیمِ» ترانه‌ی داریوش، از معنای مَجازی و جهتِ شورانگیزیِ مبارزاتِ سیاسی، به جریان زندگی روزمره‌ی عامه‌ی مردم بسط یافت و چندی پیش در بازار ماهی فروشان رشت به «هلهله کن، ولوله کنِ» صادق بوقی متصل شد. به راستی در مقابلِ حکومتی که چونان دیوی اساطیری بر چشمه‌ی زندگی سد بسته و یک‌بند نوحه‌ی مرگ می‌سراید، چه مبارزه‌ای اصیل‌تر از این هلهله‌ها و ولوله‌ها؟

آن‌گاه که حکومت نیز بنا به درک غریزیِ خود به درستی، منادیانِ کوچه و بازاریِ این خصمِ راستین _ یعنی شورِ زندگی _ را تحت پیگرد قرار می‌دهد، بی‌شمار انسانِ دیگر به یاریِ رساتر کردنِ این سمفونیِ زندگی می‌شتابند. شهروندان از هر بستری بهره می‌برند تا با ریتم و زبانِ اعمالِ خود بسرایند: «تا تو بدانی که چه ما می‌کنیم / هرچه تو گفتی نکنید آن کنیم».

برای فهم مسائل امروز ایران باید نگاهمان را به جزئیات روزمره بدوزیم. کلیات و مفاهیم، تحلیل‌ها و پیش‌بینی‌های بسیاری می‌تواند با کشف رمزهای نهفته در جزئیاتی به ظاهر بی اهمیت آشکار شود. معروف است که کسی گفت رفتیم جنگل را ببینیم آن‌قدر درخت بود که موفق به دیدارِ جنگل نشدیم. حالا باید گفت واقعیت ایران و ایرانیان و مختصاتی که لازمه‌ی فهم آن است تا حد زیادی در مقابل دیدگانمان قرار دارد، کافی است نظرمان را از دیدگاه‌های صرفا انتزاعی به سمت این واقعیات بچرخانیم. شهروندان در ایران در همه‌ی سلول‌های زیستِ روزمره در برابرِ قوانینی که نقضِ روحِ قانون هستند قرار می‌گیرند. حکومت اراده می‌کند که از افراد شخصیت زدایی کند، در مقابل مردم به یکدیگر بر حسب همان وجوه، تشخص می‌بخشند. حکومت چراغ‌ها را می‌کُشد و مردم به هر طریقی نوری بر صحنه می‌افکنند. حکومت مدام خط قرمز می‌کشد و مردم نه تنها آن خطوط را در می‌نوردند بلکه خط قرمزهای حاکم را دستمایه‌ی طنز و تمسخر می‌کنند.

وقتی کلیپ رقص و آواز در بازار رشت منتشر شد، مورد استقبال کاربران فضای مجازی قرار گرفت. وقتی حکومت با خالقان آن پایکوبی برخورد کرد، ابتدا شاهد واکنش توام با خشم و عصبانیت کاربران بودیم اما به سرعت این خشم به تکثیرِ پایکوبی بدل شد. چرا که مردم به بداهت دریافته‌اند چگونه دشمن‌شان را عصبانی و سپس کلافه کنند. امروزه شاهدیم که تعداد زیادی از شهروندان زیرکانه مبارزه را در سنگر زندگی تداوم می‌بخشند. مردم زندگی می‌کنند و آن‌ها سرکوب؛ با همه‌ی مشقت‌ها به نظر می‌رسد اولی دیرپاتر و استوارتر و لذا خوش آینده‌تر است. به عیان می‌بینیم که مردم چگونه الگوهای مطلوب‌شان را در سطحی باور نکردنی تکثیر می‌کنند، آن‌ها همواره به هم عزت ارزانی می‌دارند و حکومت را با همه‌ی هیمنه‌ی ادعایی‌اش به ذلت می‌کشانند. این کار را مردم با دستانی خالی در مقابل حکومتی فربه از غارتِ اموال و منابع می‌کنند. آن‌ها مولّد قدرت هستند، قدرتی که خیز برداشته، آهسته اما پیوسته، گاه عیان و گاه نهفته، مسیر خود را از سلبیت به ایجاب طی خواهد کرد.