فرج سرکوهی آدمیست که میفهمد چه میگوید!
البته مثل همۀ آدمهای دیگر گاهی خستهگو(مندرآورد خودم!) میشود. بهرحال بقول خودش پیرمرد شده. مثل تمام پنجاهوهفتیهای نسل خودش. همان چند میلیون که در خیابان بجای ایمان به آزادی؛ دنبال اعتقاد به مشتی شعار و حدیث افتادند. چه اعتقاد مذهبی و چه اعتقاد به مذهب نونوار کمونیستی که هردو وعدۀ بهشت و اتوپیا میدادند! یعنی نیستدرجهان!
گرچه با همنسلان خود تفاوتهای عمدهای هم دارد از جمله اینکه متوجه هست که بعد از او دستکم دو نسل دیگر آمده و اکنون حق این نسل نوجوان است که زندگی را تجربه کند. برعکس بسیاری از همسالانش که حاضرند برای تظاهر و پُز دروغین به خوب و موفق بودن آرمانها و اعتقاداتشان در دنیای مجازی؛ زندگی واقعی نوههایشان را تباه کنند! در اینمورد جاهای دیگری صحبت میکنیم.
مزایای دیگری هم دارد. مثلاً اینکه او کسی است که حتی اگر با او صدوهشتاد درجه اختلاف داشتهباشی همچنان اگر گوشهایت را گِل نگرفتهباشند و اهل شنیدن باشی ممکن است بتوانی از او چیزهائی یادبگیری و اگر نتوانستی؛ میتوانی مطمئن باشی که ناتوانی از خود توست!
حتی اگر نزدیک به هفت سال زندان قبل انقلاب؛ زندانی بعد انقلاب؛ شکنجهها؛ دوبار حکم اعدام ؛ در نوبت قتلهای زنجیرهای* بودن؛ اتوبوس ارمنستان و خیلی چیزهای دیگر را هم نادیده(مگر میشود؟!) بگیریم؛ سردبیری مجلۀ ادبی و هنری "آدینه" برای عمر خیلی از ماها اعتباری همیشگی میبود اگر میداشتیم!
چند هفتهایست کانال یوتوبش را راهانداخته. صبر کردم چندتائی از صحبتهایش را بگذارد تا کانالش قدری پرتر شود!
بیائید یکربع ساعت وقت بگذاریم و از این گفتار او چیزهائی یادبگیریم و در مقابل هوچیها واکسینه شویم!
آنچه خواهید شنید گفتار اوست و علیرغم موضوع مشترک؛ مستقل از متن من است.
این شما و این لمپن پرولتاریا؛ اعمّ از وطنی و لاوطنی(!) و الّاوطنی(!) به روایت فرج سرکوهی:
---------------
*خودش میگوید عبارت "قتلهای زنجیرهای" نامناسب است و بیان درستی از موضوع ارائه نمیدهد. خودتان در میان صحبتهای دیگرش ترجیح او را پیدا کنید.
این نوع «بتسازی» از آدمها پدیده عجیبی نیست گرچه باید خیلی عجیب باشد! اینکه اگر چیزی از کسی یاد نگرفتی ایراد از «گیرنده» است، تعبیری سفسطهگراست. یک شخص میتواند آدم بادانشی باشد (که درباره فرج سرکوهی این موضوع «به نسبت» صادق است) اما دلیل نمیشود تمام حرفهایش وحی منزل باشد و منبرنشینانش را خرد انگاشت و قوههای cognitive و دریافتی آنها را زیر سؤال برد. انسان مدرن، انسان پرسشگر است، انسانیست که باید شک کند و به چالش بکشد. فردیت در این قالب شکل میگیرد. سالها خطابه ملایان و فلاسفه یونان حتی فرهنگی منبرمحور حقنه کرد. با گوش شنوا و رواداری در شنیدن و به بوته نقد کشیده شدن بسیار همنظرم اما ایراد اساسی به این رابطههای مرید و مرادی دارم.
با دوستی.
درود بر شما خانم ترابی عزیز
گوش دادن و اینکه بفهمیم کسی درست یا غلط؛ "چه" میگوید؛ بحرف کسی گوش/عمل کردن نیست.
لمپن هیچگاه "پرسشگر" نبوده. اگر هم فوران خشم و پرخاشگری را درغالب پرسش طرح میکند اساساً منتظر پاسخ نمیماند. آمده کافه را بهم بریزد و میزوصندلی را چپه کند و برود.