شورشی درخواب

پرویز فرقانی

 

صبح خواب دیدم:

تو یک مکان عمومی مردی اومد و پرسید:

آقای فلانی؟

گفتم بله.

گفت: منو یادت نمیاد؟ نمینی هستم. کلاس دوم دبستان آذرآبادگان، خانوم نوفاسی معلممون بود؟

لبخندی زدم و گفتم آهان کم کم یه چیزایی داره یادم میآد (الکی گفتم).

گفت تو "آوت لا" کلاس بودی، من و عزیز دماغو و هرمز شاپوری خیلی دلمون می خواست زیر علمت سینه بزنیم، ولی بهمون محل نمیدادی و تحویلمون نمی‌گرفتی! یادته خانوم نوفاسی با اون چشمای درشت سیاهش؟ یادته لای انگشتات مداد میذاشت فشار می داد؟ حسرت یه آخ از دهنت به دلش مونده بود.

نیشم کمی بازتر شد و گفتم لطف داری اینجوریا هم نبود!

خانوم نوفاسی چشماش درشت و سیاه بود، گاهی هم لای انگشت بچه ها مداد میذاشت، این تنها قسمت درست حرفای نمینی بود. لای انگشت های من هیچوقت مداد نذاشت. اصلاً من شورشی یا به قول نمینی "آوت لا" نبودم.

عزیز رستمیان (عزیز دماغو) هم که صبح ها می رفت تو دفتر پشت میکرفن قرآن برای صف می خوند و هرمز شاپوری هم که مبصرمون بود و خیلی هم شر بود هیچ وقت آرزوی دوستی با من رو ابراز نکرده بودند، خود نمینی رو هم اصلاً یادم نمی آد، اما خوب مضرات شیرخامه دیگه، آدمیزادو از راه به درمی کنه، حتی توی خواب!