اول شدن
شاهین بهرامی
پدر با دیدن کارنامه پسرش با خشم گفت «خاکِ عالم تو سرت، بازم شاگرد اول نشدی؟»
پسرک با بغض فروخوردهای پاسخ داد «ولی بابا من شاگرد سوم شدم.»
پدر در حالی که دستهایش را به کمر زده بود با قاطعیت گفت «اول، فقط اول شدن مهمه، اینو همیشه یادت باشه.»
چندی بعد پسرک در مسابقهی دو در مدرسه شرکت کرد و دوم شد.
پدرش باز به او طعنه زد و جملهی همیشگی و معروف خود را تکرار کرد «اول، فقط اول شدن مهمه.»
سالها گذشت و پسرک بزرگ و بزرگتر شد.
اما هیچگاه اول نشد.
سرزنشهای مکرر پدر و سرکوفتهایش او را از درس و مدرسه فراری داد تا این که او با دیگر دوستان شکست خورده و سرزنش شدهاش، باند سرقتی تشکیل دادند و در یکی از سرقتها از بانک، متصدی گیشه در یک لحظه از غفلت دزدان استفاده کرد و زنگ خطر را فشرد.
پسرک که شاهد این صحنه بود فرصت را از دست نداد و با اسلحه قلب او را نشانه گرفت و شلیک کرد.
چند روز بعد پسرک قصه ی ما که حالا بزرگ شده بود با همدستانش در دادگاه مقابل قاضی نشسته بودند.
پسرک اما خوشحال و راضی از روی صندلی به پدرش که در میان جمعیت نشسته بود لبخند میزد!
آخر او این بار متهم ردیف اول بود.
نظرات