پس از مرگ کوروش، پسرش کمبوجیه دوم به سلطنت رسید و برای اثبات "لیاقت" و قدرت خویش به مصر لشکر کشید و آن کشور را فتح نمود. اما برخلاف پدر، رفتار کمبوجیه فاتح در مصر چنان بود که مردم محلی را به رنج و شکنجه انداخت و پارسیان را به شک و تردید در صلاحیت رهبری او. پس در سال هشتم سلطنت در بازگشت از مصر، کمبوجیه منفور به صورت مشکوکی به قتل رسید.
با مرگ کمبوجیه ، برادرش بردیا به قدرت می رسد و ظاهراً تحت نفوذ عقاید سخاوتمندانه پدر، دست اقوام زیردست منجمله مادها را در سیاست، مذهب و قدرت باز می گذارد. اما این قدرت گیری رهبران محلی و بزرگان مذهبی ماد (مجوس ها) بر موبدان پارسی و طرفدارانشان چنان گران می آید که به رهبری داریوش هخامنشی، وجود بردیا را انکار می کنند و او را به عنوان یک مجوس جادوگر که خود را به ظاهر و قالب پسر کوروش درآورده، تکفیر می نمایند! پس اشراف پارسی به رهبری داریوش طغیان می کنند و بردیا و غالب مجوسان ماد را به هلاکت می رسانند.
بعد از این کودتای موفق، اشراف پارسی به مشورت می نشینند تا حکومت ایران بعد از مرگ کوروش و فرزندانش را تعیین کنند. دمکراسی سبک یونان را نمی پذیرند، چون باور داشتند که باعث هرج و مرج میشود و مانند مدل یونانی آنزمان، دولتشهرهای رقیب ایجاد میکند. حکومت مشترک اشراف و اعیان متحد را هم رد می کنند، مبادا باعث نفاق و دشمنی و جنگ داخلی گردد. پس رای بر حکومت مطلقه رهبر مقتدرشان داریوش کبیر میدهند.
بر اساس سنگ نبشته داریوش بر کوه بیستون، یک دوجین اقوام و اقلیت های متنوع کشور شاهنشاهی هم از جنگ داخلی ماد و پارس و ضعف حکومت مرکزی استفاده کرده، سر به طغیان و استقلال بلند می کنند؛ که سپاه پارسی داریوش سر آنها را به سنگ قدرت می کوبد و رهبرانشان را منهدم میکند. خوب یا بد، داریوش کبیر با قدرت نظامی خود امپراطوری پارس را از هند تا مصر تثبیت می نماید و برعکس کوروش، که امور هر کشور و اقلیم را بر عهده مردمان و رهبران محلی می گذاشت، داریوش هر استان را به دست ساتراپی پارسی می سپارد و اصول قانونی، مالیاتی و نظامی یکسانی را بر تمام امپراطوری اعمال می کند.
داریوش کبیر سازنده مبنای جدید شاهنشاهی مقتدر پارسی بود و از مهمترین اقدامات اوست: تکمیل زبان و خط رسمی پارسی، ساختن جاده های طویل در سرتاسر ایران، ایجاد دستگاه نامه رسانی و چاپار، بنای کاروانسراهای متعدد برای رواج تجارت، حفر کانال بین رود نیل و دریای سرخ، تاسیس اولین ناوگان ایرانی، یکنواخت کردن اوزان و واحدهای اندازه گیری، و تثبیت یک پول واحد و رایج.
داریوش اگر چه با کشتن پسر کوروش به حکومت رسید، ولی با ادعای یک جد مشترک (هخامنش) و به عنون یک پارسی خالص نژاد و زرتشتی معتقد خود را وارث به حق تاج و تخت و برگزیده اهورمزدا، اعلام نمود. از لحاظ تاریخی نیز اگر چه کوروش پایه گذار شاهنشاهی پارسی است، این داریوش است که بنیان مستحکم آنرا برای دوام دویست ساله میریزد.
از آنجا که تاریخ را فاتحان می نویسند، کسی از حال و روز واقعی اقوام تحت سلطه پارسی خبر دقیقی ندارد، اما نیروهای عکس العمل آنها کم و بیش در طول تاریخ دویست ساله امپراطوری، چون آتش زیر خاکستر بر جای ماند.
از جمله این اقوام زیر سلطه، یونانیان آسیای صغیر بودند که شهرهایشان توسط کوروش کبیر فتح شده بود. برخلاف پارسیان تازه به دوران رسیده، یونانیان سیصد سال بود که در بالکان، آسیای صغیر و حتی ایتالیای امروز، تمدن مداوم و چشمگیری داشتند. اما این تمدن یونانی ساختاری چند مرکزی و غیر متمرکز داشت، که آنرا در برابر هجوم پارسی در معرض خطر می نهاد. شهرهای عمده یونان مثل آتن و اسپارت مستقل بودند و هر کدام مثل کشوری اداره می شدند؛ صاحب حکومت، منطقه تحت نفوذ و حتی متصرفات و مستعمرات مجزا.
این دولتشهرهای یونانی مرتباً در جدال و رقابت هم بودند و کمتر می شد که با آغاز فصل بهار (ماه مارس یا مریخ خدای جنگ) جوانانشان نیزه و سپر برنگیرند و به منازعۀ گروههای همسایه نروند. ولی اکثر جنگشان سبک بود و کم تلفات و بیشتر مانند زورآزمایی و تثبیت موقعیت و کمتر برای انهدام و نابودی رقیب. این چند مرکزی و چند محوری که شاید محصول جغرافیای جزایر متعدد بالکان بود، در پندارهای چند خدایی و سیاست انتخاب گرایی و غیر متمرکز آنان نیز تأثیر داشت. مثال بارز این الگوی اجتماعی آتن بود؛ با فیلسوفان و آزاد اندیشانش که هیچ فکر دقیقی را ناآزموده نمی نهادند و زیر بار شاهان و دیکتارتورهای نظامی نمی رفتند. اگر قدرت و عظمت پارسی در وحدت و تشکل بود، زیبایی باشکوه آتن و یونان در تنوع و تکثر ریشه داشت.
داریوش کبیر با یونانیان تحت سلطه خود در آسیای صغیر بدرفتار نبود و از میان آنان مشاور، سرباز و صنعتگر استخدام می کرد. اما حضور روز افزون پارسیان در حوزه دریای مدیترانه و نفوذ آنان بسوی غرب، دولتشهرهای شبه جزایر یونان را به وحشت از دست دادن استقلال و قیمومیت پارسی انداخت. پس اینان همدست شهرهای یونانی آسیای صغیر شدند و آنها را یاری دادند تا علیه حکومت پارس قیام کنند. اما داریوش شورش یونانیان در ترکیه امروز را در هم شکست و برای چشم زخم، سپاهی کوچک (چند ده هزار نفری) روانه سرزمین اروپایی یونان نمود. ورود سپاهیان همیشه پیروز پارسی به مرکز تمدن یونانی، باعث ترس و وحشت دولتشهرها شد. لذا یونانیان در مقابله با این چالش، متحد و متشکل شدند و سپاه ایرانی را در نزدیکی دهکده ماراتن شکست دادند.
پیروزی ماراتن برای استقلال اندیشان آنوقت یونان و وارثان کنونی اروپایی آنان، سمبل برتری قدرت انتخاب بر زور جبر، و توانمندی غرب تنوع طلب بر شرق سنت گرا می باشد. در ماراتن، دولتشهرهای آزاد یونان به اختیار خود و برای حفظ استقلال به نبرد نیروی پارسی رفتند که به زور و اجبار از گوشه گوشه امپراطوری هخامنشی برای نبردی نامعلوم در دیاری ناشناخته گسیل شده بود؛ تا قومی جدید را به خیل عظیم بی اختیاران تحت امر شاهنشاه اضافه کند. شکست ماراتن را نه به حساب نبوغ یونانی یا بی لیاقتی ایرانی باید توجیه نمود، بلکه جوهر آن در نیروی برتر انسانهای مشتاق و آزاد است بر سربازان مجبور و مقید. این همان موازنه قدرتی است که تا امروز جهان را از تک رهبری شدن مصون داشته و بر خیالات اسکندر، سزار و ناپلئون هم مهار زده است.
متن کامل کتاب "فارسی نامه" منجمله فهرست منابع در تارنمای ذیل موجود است.
http://www.ketabfarsi.org/ketabkhaneh/ketabkhani_3/ketab3436/ketab3436.pdf
نظرات