ترجمه ی دو شعر عاشقانه از پابلو نرودا / مهنازبدیهیان

Sonnet # XXX1X

 

اما من فراموش کردم که دستان تو ریشه ها را غذا داد

و به گلهای رز در هم تنیده آب داد

تا جاییکه اثر انگشتانت در صلحی طبیعی تماما گل داد

 

 شلنگ آب و آبپاشی تومثل حیوانات اهلیت

تو را به هر سو دنبال می کنند

و گاز می گیرند و می لیسند زمین را

این مهارت تو است که چنین می آفریند

تازه گی آتشین گل میخک را

 

برای دستانت عشق و غرور زنبورها را آرزو می کنم

که می پاشند و مخلوط می کنند

کودکان شفافشان را روی زمین: حتی

قلب مرا می کارند

 

تا مثل سنگ گداخته ای

  ناگهان به آواز بیاد وقتی تو نزدیکی

چرا که من از آبی می نوشم

 که تو با خود در صدایت از جنگل آورده ای

 

 --------

 

Sonnet # XL111

 

  من برای نشانه های تودر دیگران شکار می کنم

درموج سریع رودخانه ی زنان

در بافته ی گیسوان و چشمان فرورفته ی خجالتی

در قدم های سبک که می لغزد بروی حباب

 

ناگهان فکر می کنم می توانم با ناخن هایت عشقبازی کنم

نا خن هایی کشیده ، صورتی، دختران گیلاس

اما موهای تو است که از جلوی چشمم عبور می کند

و تصویر تو را می بینم

که همچو شعله های آتش بروی آب می سوزد

 

بسیار گشته ام اما هیچکس ریتم تو را ندارد

نور تو، سایه ای که با خود از جنگل آورده ای

هیچکس گوش های کوچک تو را نداشت

 

تو تمامیتی، دقیقا، و هر آنچه تو هستی تک است

پس من باتو همراه هستم، با تو شناور می شوم، عاشق

می سی سی پی عطیمی بسوی دریای زنانه