اگر اهل بازیهای کامپیوتری باشید حتما نام «اسسین» و «شاهزادهی ایرانی» و سهگانه «شنهای زمان» را شنیدهاید. قصهی اصلی این بازیها، از روایت حسن صباح و قلعهی تاریخی الموت گرفته شده است که یک مضمون پرطرفدار میان نوجوانان است. اما چرا این قلعه و تاریخش تا این اندازه برای افراد مختلف جذاب شده است؟
نخستین بار مارکوپولو انجمن قاتلین یا حشّاشین را در سفر نامه خود مطرح کرد. او در مطالبش حسن صباح را پیر کوهستان نامیده بود. سخت است با اطمینان بفهمیم که حشّاشین دقیقا چه کسانی بودند. در این که حسن صباح رهبر خارقالعاده کاریزماتیک عصر خود بوده است شکی نیست. کسی که توانست به روشی که تا آن زمان عجیب بود از خود در برابر دشمنانش دفاع کند و حکومتش را گسترش دهد.
از آنجا که او تقریبا هیچ سپاهی نداشت، به جای نبردی همه جانبه، برجستهترین و کارآمدترین نیروهایش را برای قتل فرماندهان دشمن و امرای جنگی میفرستاد. (در زبان انگلیسی و برخی دیگر از زبانهای غربی، اساسا به این نوع قاتلین اسسین و به ترورهای سیاسی ِاسسینشن Assasinationمیگویند که برگرفته از نام پیروان حسن صباح یعنی اساسیون است.
بر اساس یکی از افسانههای تاریخی، قلعه او بسیار سر و سامان یافته و منظم و پر از گل و گیاه بوده و در آن آب، شراب و عسل جریان داشته است و همه کسانی که قلعه را دیدهاند آن را با بهشت همسان پنداشتهاند.
از همین جا افسانهای نقل شده که او نیروهای خود را تحت تاثیر حشیش [ماده ای مخدر] قرار میداده و آنها را به اطاعت از خود وامیداشته است، چرا که نیروهایش بر این باور بودند که فقط در صورت اطاعت از او و انجام قتلی که او خواسته است، رهبرشان قادر است که آنها را دوباره به بهشت بازگرداند. این افسانه بیپایه و اساس درباره حسن صباح را مارکوپولو بنیان نهاده بود.
اساسیون به کسانی اطلاق می شود که به اساس باور خود وفادارند و این واژه ربطی به واژه حشیش ندارد. حشّاشین بعد از حسن صباح نیز حیات داشتند و قلعه الموت که به آشیانه عقاب معروف است، بعد از مقاومت در برابر حملات متعدد، نهایتا در سال ۱۲۵۶ میلادی به دست مغولان افتاد و آنها همه چیز قلعه، از جمله کتابخانه ارزشمندش را از بین بردند.
قصهی حسن صباح و قلعهی الموت یا آنطور که محلیها میگویند «آموت» داستانی پر رمز و راز است. شاید صطلاح یاران دبستانی را شنیده باشید اما ندانید که این تعبیر به چه کسانی در چه دورهای از تاریخ اشاره دارد؟ یکی از کسانی که روایت زیبایی از شکلگیری حماسهی سه یار دبستانی نگاشته است، یک ادیب و نجیبزادهی انگلیسی است به نام ادوارد فیتزجرالد.
او برای اولین بار در سال 1859، بخش زیادی از رباعیات خیام را به انگلیسی برگرداند و در مقدمه کتاب اینطور نوشت: سه یار دبستانی، خواجهنظام، خیام و حسن صباح بودند. این سه نفر همقسم شده بودند که هرزمان که یکی از آنان به مسند قدرت رسید دوتن دیگر را یاری کند تا به قول معروف، فلک را سقف بشکافند و طرحی نو دراندازند. سیب درخت عهد این سهتن، زمانی که فرو میافتاد به شکلی چرخ خورد که عاقبت خواجهنظامالملک اول از همه بر مسند وزارت درباره سلجوقیان نشست. او برای خیام، شرایطی فراهم کرد تا در فراغت بال و آسایش خیال، بنویسد و کارهای علمیاش را پیبگیرد. برای حسن صباح هم مقامی در نظر گرفته شد اما میان این دو یار دبستانی اختلاف افتاد و او، صباح را از دربار بیرون انداختند. حسن صباح به شمال آفریقا رفت و درآنجا فرقهای تشکیل داد که بعدها به حشاشین یا همان اسسین معروف شدند.
در مورد سال احداث استحکامات قلعه الموت قزوین بین تاریخدانان اختلاف نظر وجود دارد. اما آن را متعلق به اوایل دوره سلجوقی میدانند. حسن صباح در سال ۴۸۲ ﮬ.ق این دژ را تصرف و قیمت آن را که به مبلغِ دو هزار دینار طلا به حاکم درهمکوفته شده آن پرداخت کرد. این کهندژ به دست مغولان به آتش کشیده شد و با به آتش کشیده شدنش، کتابخانه نفیس حسن صباح در این قلعه سوخت و چیز چندانی از آن برجا نماند. این یکی از افسوسهای بزرگ ما است چراکه اسناد بسیاری را درباره راز و رمز حسن صباح، فرقهی حشاشین و قلعه الموت از دست دادیم.
نمایش گالری در اندازه بزرگ
بسیار عالی عکسهای تاریخی و دست شما درد نکنه