https://www.facebook.com/pages/Vafa-Animal-Shelter/212270544782:


فکر می‌کردم چیزی در مورد سگ‌ها میدانم؟ چطور شد گذارم از امریکا به وفا افتاد؟

آنقدر پیچ و تاب در مسیرم بود که بسختی بیاد میاورم. ولی انگیزه‌ام همیشه یکسان بود. به دنبال جایی‌ در ایران بودم که بتوانم فارسی‌ سطح ابتدایم را تمرین کنم. و جایی‌ کار داوطلبانه انجام دهم که از مهارت‌هایم استفاده کنم. من یک پرستار هستم ولی‌ مسلما نمیخواستم مسئولیت زندگی‌ کسی‌ را به عهده بگیرم بدون اینکه بتوانم خودم را بیان کنم. من تمام عمرم سگ داشتم و مزرعه ای که در آن . . گوسفند، گاو، و بز پرورش می‌دادم. شریکم در آن مزرعه یک بوردر کالی کاملاً تعلیم دیده بود. وفا بنظر انتخاب مناسبی میرسید. من میتوانستم کار عملی‌ کنم، بدون اینکه در گیر مسایل انسانی‌ شوم و "فکر" کردم میتوانم از مهارت‌های جانبیم در مورد دام کوچک استفاده کنم. تجربه؟‌ها ها!! چه تجربه ای؟ هیچ چیزی مرا برای این ماجرا نمیتوانست آماده سازد. یک ماه ونیم پیش بود که برای اولین بار به وفا در هشتگرد رفتم.و قدم به محوطه خیلی‌ بزرگ و بازی گذاشتم با حدود ۲۰۰ سگ. سگ‌ها که از دیدن یک چهره جدید هیجان زده شده بودند بطرفم هجوم آوردند. چنان به پا‌هایم فشار میاوردند که نمیتوانستم حرکت کنم. همگی‌ روی دو پا ایستاده و با پنجه‌هایشان روی شانه و پشتم میکشیدند. تنها چیزی که مانع افتادنم با وزن ۱۰۵ پوندی ام شد این بود که هر طرفم به تعداد مساوی سگ قرار گرفته بود. این فشار مساوی مرا سر پا نگاه داشته بود. کمی که اوضاع آرام شد توانستم به دیواری تکیه دهم و نفس عمیقی بکشم. سعی‌ کردم بفهمم در اطرافم چه می‌گذارد. مشخص بود که بعضی‌ سگ‌ها با آدمها جور بودند و بعضی‌ دیگر خیلی‌ دوستانه نبودند. این‌ها اگر گذارشان به پناه گاه‌های محلی ما در آمریکا بیافتد فورا خوابانده میشوند. در آن لحظه فرح آذری، یکی‌ از داوطلبان اصلی‌، را دیدم که در محوطه در حالیکه ۱۰-۱۵ سگ بدنبالش در حرکت بودند با آرامش راه میرفت مثل اینکه در چمنزار با تعدادی سگ کوچولو راه میرود. با خود فکر کردم حتما چیز‌هایی‌ میداند که من مطمئنا نمیدانم! در اینجا بود که یاد گیری من شروع شد و همینطور احترام فوق‌العاده‌ای که برای داوطلبان و کارکنان وفا قائلم. اینجا بود که من تفکر غربی را کنار گذاشتم و با واقعیات زندگی‌ دوستان دو پا و چهار پایم در ایران آشنا شدم. داستان‌ها و عکسها در فیسبوک جالب هستند، اما در این داستانها کمتر مطلبی در مورد بوها، صداها ، خطر‌ها ، زخم ها، سختی‌ها و مخارجی که داوطلبان و کارکنان با آن سر و کار دارند نوشته میشود، همینطور در مورد لحظه‌های بیشماری که مهر و محبت را می‌بینید. شاهد بخشش، تعهد، مهارت، صبر، پشتکاری که داوطلبان و کارکنان تقدیم این موجودات مظلوم و اغلب صدمه دیده میکنند و واقعا تعجب زده میشوید. آرزو می‌کردم هر یک از شما که صفحه فیسبوک را باز می‌کنید میتوانستید این قهرمان‌ها را در حال کار کردن ببینید. اما اگر نمیتوانید شخصاً به اینجا بیاید، خواهش می‌کنم ، پشتیبانی‌ خود را با کمک مالی‌ نشان دهید و بخصوص برایشان آرزوی تندرستی کنید. بچه‌ها سر تعظیم در مقابل شما فرود میاورم. شما بهترین هستید!! 

مریم

برو به آدرس