سرخط

اول گفت آنارشیست است. بعد مکتب «نجفیسم» را پایه گذاشت که مثلا بنا بود جنبشی آوانگارد باشد. حالا هم چندی‌ست عرصه را بر پادشاهی و سلطنت باز دیده‌است و دارد له‌له می‌زند. نمونه‌ای از یک انسان «حزب باد»؛ یک «نان به نرخ روز خور».

کارش رسیده به پیشنهاد میدان به نام نتانیاهو زدن در فردای آزادی ایران. در کنسرتی هم که اخیرا فیلمش در فضای مجازی منتشر شده مثلا چپ‌ها را به سخره گرفته: از دست انداختن ایده‌ی «هنر متعهد» تا «مارکس» و «لنین».

با آن همه فاز چپ و آنارشیستی سال ۲۰۱۷ رفت «تل‌آویو» کنسرت داد. علی‌رغم همه‌ی انتقادات به این کارش، باز هنوز انقدری آدمیت درش مانده بود که در کنسرت  خطاب به دونالد ترامپ( رئیس‌جمهور وقت آمریکا) و بنیامین نتانیاهو (نخست‌وزیر اسرائیل) گفت که جنگ، دیوارسازی و جدایی ملت‌ها را متوقف کنید. حالا برای هیتلرِ زمانه درخواست نام‌گذاری یک میدان در ایران را دارد.

حقیقتا که به افتخارش باید ترانه‌ی «کانفورمیست» جورجو گابر را بگذاریم تا ماهیت امثال او برای‌مان روشن شود.

اینکه فردی در طول زمان نظراتش تغییر کند، چیز عجیبی نیست. پس موضوع را اشتباه نگیریم. آنچه صفت «کانفورمیست» (آدمِ حزبِ بادی) را شایسته‌ی امثال نجفی می‌کند این است که طرف از باور به یک منظومه‌ی فکری مُترقی و رهایی‌بخش به نفع تفکرِ ارتجاعی و فاشیستی صرف نظر می‌کند.

اینکه به خاطر پول چنین چرخشی صورت گرفته باشد یا به خاطر اعتقاد قلبی، چیزی را عوض نمی‌کند و در هر حال باید فاتحه‌ی شخص را خواند.

اما اگر می‌خواهید بدانید چگونه افراد چنین مسیری را می‌پیمایند باید کمی در معنای «سلبریتی» دقیق شویم.

سلبریتی محصول رسانه و صنعتی شدن عرصه‌ی «فرهنگ» است. آن‌ها را نباید با افراد «مشهور» یکی کنیم. چه بسیار انسان‌های مشهوری که کارهای مهم و بزرگی انجام دادند ولی هرگز حاضر نشدند به «منطق رسانه» گردن بگذارند.

این «منطق رسانه» که از آن صحبت می‌کنیم چیست که اگر بدان گردن بگذاریم فاتحه‌ی‌مان خوانده می‌شود؟

منطق رسانه یک کارخانه‌ی تولید کالاست، که نام کالایش «خبر» است. سلبریتی‌ها می‌کوشند که همیشه در صدر اخبار باشند. آنان می‌توانند اظهارنظرهای مترقی یا ارتجاعی بکنند، اما آنچه حتی در شرایط ابراز نظرات مترقی باید در خصوص آن‌ها مورد توجه قرار داد این است که فرد درگیر نوعی «شهوت دیده شدن» است. ماجرا هم می‌تواند خیلی تصادفی آغاز شود. فرد در مسیر کاری خود، اقدامی می‌کند که مورد توجه رسانه قرار می‌گیرد. نور و دوربین متوجه‌ی او می‌شود. مسأله از این جا به بعد است. آيا می‌خواهد این «نور» و «دوربین» را دیگر از دست ندهد یا که کارش را انجام می‌دهد، خواه نور و دوربین رویش بیاید یا نیاید.

وقتی طالب همیشگی آن نور و دوربین باشی، کم کم اوضاع تغییر می‌کند. دیگر نمی‌توانی بر مبنای «منطق عقاید»ت و به‌اصطلاح «اصول»ی که داری حرکت کنی. مثلا دوره‌ای می‌شود که «چپ بودن» و «دفاع از طبقه‌ی کارگر» و «ضدیت با سرمایه‌داری» و «نفی نژادپرستی» ضدارزش شده و غالب جامعه «سلطنت‌طلب»، «مدافع اسرائیل» و «ضدافغانستانی و ضد عرب» شده‌اند. خب این «افکار عمومی»ای‌ست که دنبال کننده‌ي توست و مهمترین «مصرف‌کنندگان رسانه» هستند.  رسانه مطابق با الگوهای حافظان وضع موجود به مرور این «افکار عمومی» را ساخته و به مصرف‌کنندگانش تبدیل کرده است. رسانه «کالا» (خبر و تحلیلِ مطابق با وضع موجود) تولید می‌کند و ما باید کالا را مصرف کنیم.

در واقع «شاهین نجفی»ای که امروز می‌بینید کالای این کارخانه است که هر بار آن را به شکلی درآورده و به ما عرضه می‌کند. ابتدا این نفس کارش بود که نور و دوربین را متوجه‌اش کرد، بعد از آن مزه‌ی شیرین این مورد توجه واقع شدن زیر زبانش ماند و دلش نخواست که هرگز ازدستش بدهد. «منطق رسانه» گام به گام با خواستِ خودش او را بدل به کالایی سرگرم‌کننده کرد و با تأکید بر اصل اساسی «از مُد نیفتادن»، دستمزدش را داد: همیشه در صدر اخبار بمان.

مسأله این است که می‌خواهی نور و دوربین دنبالت بیایند یا اینکه تو دنبال نور و دوربین بدوی؟

می‌توانی «ویدا موحد» باشی و با بر سر چوب زدن حجاب اجباری نور و دوربین را دنبالت بیاوری اما بنده‌اش نشوی و همچنان آرام و پیوسته به مبارزه‌ات ادامه دهی، می‌توانی «شاپرک شجری‌زاده» باشی که پس از آنکه نور و دوربین سراغت آمد، دیگر تو  به دنبالش بدوی.