مرتضی سلطانی
دو ساعت از نیمه شب گذشته: ماندیم اضافه کاری و بعد از ۱۵ ساعت کار حالا مهدی رفته توی رختکن خودمان (کارگران) و خوابیده. من اما آمده ام به سالن گلخانه ای که جزو مایملک صاحبکار است و کنار سالن خودمان؛ و هنوز شیرینیِ طعم فلفل دلمه ای که خوردم توی دهانم است. هوا سنگین اما آمیخته با زیبایی طبیعت و رنگ های سبز و قرمز و نارنجی است که البته در فضایی تحت کنترل حبس شده.
من الان روی میز کارِ بچه های اینجا دراز کشیده ام: زیر نسیم گرمای مطبوعی که از لوله ی بزرگ نایلونی به سوی من می وزد؛ لوله هایی که شبکه وار گرما را به همه جای گلخانه می برد. با اینکه له و لورده ام اما مثل همیشه خوابم نمی برد و می خواهم این فرصت را مغتنم بشمارم و متنی که پریشب نشد بنویسم را حالا بصورت صدا ضبط میکنم تا بعد روی کاغذ پیاده کنم. این مستغرق شدن در دنیای هنر و ادبیات، دلم را گرم میکند؛ لَمَحه ای ست که می توانم خودم باشد: دیگر جبر و اراده ای بیرون از ما افسارمان را در دست ندارد.
کتاب «یادداشت های زیرزمینی» را پنج روز پیش تمام کردم؛ این چند روز حتی سرِ کار، تنفس در هوایِ این کتاب، شوقی را در من بیدار کرد: حالا هم که محتوا و درونمایه اثر خوب در من رسوب یافته و خیس خورده میخواهم دید خودم را درباره ی کتاب بنویسم:
۱. کتاب همانقدر که در امتداد اتمسفری ست که در اثر پیشین داستایوفسکی «خاطرات خانه اموات» پرداخته شده، گویای سرخوردگی او نسبت به شرایط نیز هست: به عنوان نویسنده ای که سالها حبس و تبعید را در غیرانسانی ترین شرایط تاب آورده و تا پای مرگ رفته (اعدام مصنوعی) و حالا دیگر از آن امید و شور پیشین خود خالی شده: «بلینسکی» منتقد معروف، بعد از آنهمه تحسین مبالغه آمیز از «مردم فقیر» گویا از او مایوس شده و خود او نیز از ایده ها و افکاری مایوس است که تا پیش از این می توانست در او شوق و امیدی را بیدار کند. تصادفی نیست که سمت گیری داستان بویژه نقدِ تمامی آن ایده هایی ست که گویا بر آنند که می توان سرشت آدمی را بصورت قوانین و فرمول های مشخصی درآورد.
۲. اگر درست باشد که کتابها نیز از حیث ژنتیکی نیاکان و خویشاوندانی دارند پس باید گفت در عین حال که تبار «یادداشتهای زیرزمینی» به آثار بیوگرافیکِ اعتراف گونه - ملهم از سنت اعتراف در فلسفه مسیحی - مثل آثار «پیر آبلار» و یا اعترافات «سنت آگوستین قدیس» یا حتی روسو میرسد به همان میزان هم به لطف زمینه های فلسفی و اومانیستی آن و نبوغ داستایوفسکی در فهم غریب ترین دهلیزها و دخمه های روان بشری به نیای
آثار «اگزیستانسیالیستی» کامو و سارتر تبدیل شده آثاری به شیوه ی اول شخص و خودبیانگر مثل «بیگانه» و «تهوع». اما بویژه می توان رسوبات «یادداشتهای زیرزمینی» را که به گونه ای شیمیایی در «مسخ» کافکا رسوخ کرده، ردیابی کرد: بویژه مسئله ی الیناسیون و حشره شدگی!
مرد زیرزمینی می گوید: «آقایان، می خواهم برای شما از خودم تعریف کنم که چرا نمی توانستم به صورت حشره ای بی مقدار درآیم... چندباری خواستم خودم را در حد حشره ای ناچیز حساب کنم، میسرم نشد». اگر در او هنوز می توان ته مانده ای از عاملیت و اراده را یافت در گرگور سامسایِ «مسخ» از آن اختیار و توان چیزی نمانده و حشره شدن بصورت وضعیتی فوق ارادی او را تسخیر می کند!
۳. کتاب در میان آثار داستایوفسکی نیز قدری غیرمعمول جلوه میکند: دو سوم آنرا در فصل «زیرزمین» واگویه های این کارمندی دون پایه و به تعبیری جنبه ی فکری و نظری کتاب شامل میشود و یک سوم نهایی «روی برف نمناک» جنبه ی دراماتیک و تجسم پذیر آن.
بواقع در مقایسه با آثار بعدی او کتاب فاقد توازنی ست که داستایوفسکی می کوشید بین وجه دراماتیک آثارش با بن مایه های فکری و فلسفی شان ایجاد کند؛ همچنین در مقایسه با آثار بعدی داستایوفسکی، داستان زیادی
تاریک و سلبی ست و با نوعی کینه توزی خودویرانگرانه آمیخته که گویی تسکین ناپذیر است: آن امکانِ دیالکتیکی را که داستایوفسکی در آثار بعدی اش، همواره بصورت تضارب آرا و مفاهیم فراهم میکند را در این یکی نمی بینیم(البته راوی می کوشد برداشت مخاطب را پیش بینی کند اما این به نوعی گفتگو منجر نمیشود)
مثلا علیرغم آنکه تاریکی تب آلود کتاب در اثر بعدی نویسنده «جنایت و مکافات» نیز ادامه یافت و حتی دستنویس اولیه آنرا به شیوه ی اول شخص نوشت تا ادامه ای از جهان«یادداشتهای زیرزمینی» باشد، باز می توان مدعی بود در «جنایت و مکافات» یا «ابله» ردی از توان و ظرفیت روح بشری نیز می توان یافت که روزنه ای را در جهان تاریک داستان می گشاید؛
در عین حال آنچه در مردزیرزمینی نوعی بیزاری صرف از دیگری جلوه می کند در «راسکولنیکف» به نوعی تردید مبدل شده: بین شفقت و غمخواری او در دستگیری از دیگری و برودت و بیزاری اش که قاطعیتی که در پی آنست را میسازد. در یک کلام بنظر میرسد در این یکی - به قول نیچه در «خدا مرده است» - او چشمه را تا آخرین قطره نوشیده است(بماند که نیچه که خودش را روانشناسی متبحر میدانست، روانشناسی ژرف این کتاب را آموزنده و الهام بخش دانسته بود).
۴. داستان پژواکی ست از زمینه های روانی شکلی از «نهیلیسم» که گویا داستایوفسکی آنرا به رسمیت شناخته و هنوز می توانست با آن همدلی ای احساس کند؛ همچنین شاهدی ست بر گسست داستایوفسکی از برخی آموزه های سوسیالیستی که در محفل پتراشفسکی تجربه کرده بود. اگرچه در کتاب بویژه نقد راوی آن داروینیسم و علم گرایی را هم شامل میشود که یکی از سرچشمه های نهیلیسم روسی بود و انسان را ترکیب شیمیایی پیچیده ای می دانست که قانون علیت بر آن فرمان میراند. این نهیلیسم روسی که
ملهم از فضای بسته ی آن دوران نیز بود و در مقابل با ضرورت مقاومت ناپذیر مدرنیزه شدن روسیه، این انسداد، چون دیواری ضخیم جلوه میکرد. این سرخوردگی و حس انفعال جبرآمیز ناشی از این وضعیت، بتدریج آنرا رادیکالیزه و بسوی درون متوجه کرد: تا بصورت نوعی خودویرانگری درآید و آغشته به نفرت و انزجار، به سیمای آنارشیسم جمع گرا و الحادی باکونین یا انقلابی گری رادیکال و خشن امثال سرگئی نچایف بروز عینی بیابد. در «واکنش در آلمان» باکونین از روح جاودانی سخن می گفت که«نابود می کند و نفی می کند... که منبع ژرف و ابدی همه زندگی است.» زیرا که «شور ویرانی شوری خلاقانه است» و نچایف در «رساله عملی...» از مشی یک انقلابی میگفت که:«از هر نوع آیین پرستی بیزار است، مشی مسالمت آمیز را نفی می کند....او تنها یک مشی میشناسد: مشی نابودی.». داستایوفسکی بویژه همواره مخالف این رادیکالیسم و انقلابی گری بود و به گونه ای
پیشگویانه روند رویدادهای قرن بیستم و فجایعی که استالینیسم به بار آورد را نیز پیش بینی کرد: گویا بهتر از هر کسی صدای فاجعه را شنیده بود.
۵. در جریان پیشبرد داستان (یا بیشتر بازتاب افکار راوی) داستایوفسکی که به قول ویل دورانت «نمی داند کِی باید بس کند!» دائم به غریب ترین و نمورترین زوایای روان بشری نقب میزند؛ ماحصل این وسواس، انعکاس
پیچیدگی های بعضا متناقض روان بشری است یعنی تبلور عینی آنچیزی که باعث مخالفت راوی با ایده هایی ست که میکوشند سرشت آدمی را تابع فرمول ها و قانون های قطعیت یافته کنند: ایده هایی همچون «اصالت فایده» یا نوعی از «تجربه گرایی» با مرجعیت ریاضیات و ... به تعبیری نمودی ست از آن پیچیدگی غریب آدمی که او را هماره پیش بینی ناپذیر می کند: طوری که نمی توان آنرا در قالب فرمول های مشخصی صورت بندی کرد.
نظرات