ایمان آقایاری

«تقابلِ ظن آلود سکه‌ی رایج بود و اعتمادها را بر باد می‌داد. آشتی را هیچ سخنی راهگشا و هیچ سوگندی کارگشا نبود... بیش از آن‌که بر حسب اعتماد گام بردارند، در مراقبت از خویش چشم از یکدیگر برنمی‌داشتند.»

- تاریخ جنگ‌های پلوپونزی، توسیدید



سال گذشته در این مقطعِ زمانی، شاهد ابراز نزدیکی میان تنی چند از چهره‌های شناخته شده‌ی ایرانی در خارج از کشور بودیم. نخستین گام آن‌ها صدور پیام‌های مشترکی برای تبریک سال نو میلادی بود و این حرکت به سمت مرکز و وحدت ادامه یافت تا صدور منشوری مشترک و سپس حرکتِ گریز و ستیز آغاز شد. فارغ از ایرادات و انتقادات شکلی و محتواییِ وارد بر آن اقدامات، نفسِ آن تحرک آغازین موجب خرسندی بود، چرا که همگرایی و تلاش‌ برای نزدیکی و اعتمادسازی میان افراد و نیروهایی با گرایشات مختلف بس معقول و ستودنی بوده و هست. اما همان عواملی که مانع حرکت اصولی به سمت تعامل معقول و دموکراتیک بودند، نه تنها مسیر توافق و همبستگی را سد کردند بلکه بر آتش اختلافات دامن زدند.

امروزه و غالبا در فضای رسانه‌ای، حملات بی امان و در مواردی کاملا بی وجه به هر فرد و جریانی چنان که هیچ کس و چیزی از گزند امواج آن در امان نمانده تصویری دل آزار خلق کرده است. متأسفانه این ستیزه‌های کور و دشمن کیشیِ شِبه ایدیولوژیک در کنار سرکوب وسیع و چند لایه‌ی حکومتی بخشی از درخشش‌های بی نظیر ایرانیان علیه استبداد فراگیر حکومت را تحت شعاع قرار داده و از این حیث به جد آسیب‌زا بوده است. اما آن‌چه برای من بیشتر مایه‌ی تاثر است و رانه‌ی نگارش این متن شد جراحت عمیقی است که در این فضا بر پیکر بی رمقِ اعتماد اجتماعی وارد می‌آید.

تجربیات تاریخی، مخصوصا زندگی زیر سایه‌ی ترس و تردیدی که بیش از چهار دهه استمرار یافته، به خودی خود، اعتماد را به یکی از اساسی‌ترین فقدان‌های جمعی ما بدل کرده است. صد البته که سخن از اعتماد معقول اجتماعی است. اعتمادی که در مضمونِ سخنانی از ریچارد رورتی در کنار همبستگی و امید، به مثابه‌ی نیرویی مهم برای مدنیت و پشتوانه‌ای محکم برای دموکراسی فهمیده می‌شود. حال آنکه روی دیگرِ بی اعتمادیِ مفرطِ جمعی، ایمانِ کورکورانه و فریفتگیِ عمومی است. خیالِ خامی است که نفرت از همه‌ی اصول، افراد و جریانات، کارکردی همچون شکاکیت انتقادی خواهد داشت. به عکس در زوایای تاریکِ این پوچیِ بلعنده نوعی نیهیلیسمِ مخرب و سمی رشد می‌کند و آسیب‌های توده‌ای همچون همان ایمانِ کور را در پی خواهد داشت.

تکرار الگوهای اعتماد زدا، به کور شدن همه‌ی چراغ‌های رابطه و امکانِ انسداد در سطح مدنی منجر می‌شود. وقتی می‌خواهیم در برهوتی که حکومتِ جمهوری اسلامی ایجاد کرده «گل برافشانیم» به همتی مضاعف نیاز داریم. القای امید و اعتماد به خودی خود امری است ضروری، حساس و شکننده و در وضعیتی چنین بغرنج به سمت محال می‌لغزد. چنین دردی را باید چاره کرد، نه اینکه بر حِدّتش افزود. بودن در سرداب بی اعتمادی، درست همچون زیستن در چنبره‌ی دروغ، «زندگی در دایره‌ی حقیقت» را تعطیل می‌کند.

بنا بر نگرش ماکیاولی تنها نهادهایی شور عمومی را برمی‌انگیزند که موجب تجربیاتی اعتماد آفرین شده باشند. با وجود خلأ چنین نهادهایی برای گذار تاریخی ایرانیان اما تغییرات اجتماعی و امکانات ارتباطی جدید می‌تواند شرایط بازسازی چیزی از جنس این نهادها را فراهم کند. طی این سال‌ها دیدیم که اراده‌ی افراد، قابلیت جریان سازی و حتی نهادینه کردن برخی ارزش‌ها و مفاهیم را دارد. اگر همین تجربیات در پیوند با هم و عرضه‌ی امکان‌های امید و اعتماد آفرین به کار بیفتند ضریب توفیق را افزایش می‌دهند و حتی اگر موجب صعود به قله‌ی آمال نشوند دست‌کم الگوهای دیرپایی برای عمل صحیح می‌آفرینند. چنان که جرج واشنگتن بر این باور بود که بنیانگذاران بایستی مراقب رفتارشان باشند، چرا که آن رفتارها به رویه مبدل می‌شوند.

ذکر این بیم‌ها به منزله‌ی نادیده انگاشتن آن امیدها نیست که مرتب از آن سخن می‌گوییم و هر چه بگوییم از پس حقیقتش بر نیامده‌ایم. اهمیت این تلنگرها در برانگیختن‌مان به صیانت از همان امیدها و دست‌آوردهاست. با حفظ اصول و نگاه نقادانه باید مراقب بود که دچار کرختی جذام گونه و تکثیر آن نشویم. عناصری چون اعتماد و امید اجتماعی چنان با ارزش و موثراند که مادامیکه بَیّنه‌ی کافی از نیات پلید، علیه خودِ این عناصر در رفتارِ افراد و جریان‌ها مشاهده نشده است لااقل می‌توان به نفع‌شان سکوت کرد. زمانی هم که به ناگزیر وادار به موضع‌گیری در مقابل کنش و واکنش‌های ناصواب می‌شویم می‌باید اصل مخدوش نکردن این ارکان را مقابل دیدگان داشت. شوربختانه و بر خلاف گزاره‌های انگیزشی، لزوما همیشه دری وجود نخواهد داشت، و درهای باز نیز همواره گشوده نخواهند ماند. اما در عوض، قابلیتِ پرهیز از سوزاندنِ فرصت‌ها و امکان‌ها و حراست از داشته‌ها و افزودن به آن‌ها در دایره‌ی وسع ماست.