«زندگی نه با دروغ»¹
ایمان آقایاری
گفتهاند مردم در قرون وسطی، واقعا میخندیدند؛ اما در عرصههای رسمی از خنده پرهیز میکردند. این که مسیح هرگز خندان توصیف نشده، بهانهای برای محدودیت و ممنوعیتِ «خنده» در بخش عمدهای از تاریخ حاکمیت کلیسایی بود. امبرتو اکو نیز در رمانِ «نام گل سرخ» هراس کلیسا از کمدی را به تصویر میکشد. این هراس در واقع ناشی از تقابلِ فرم و محتوای کمدی با نظام حاکم بود.
توجیهات ایدیولوژیک، بندهای نامرئی هستند. مادامی که عمومِ افرادِ تحتِ حاکمیت، بنا به هر ملاحظهای، لااقل در سطح رسمی، پذیرای تظاهر به قبولِ این توجیهات هستند، اوضاع تحت کنترل است. بحران از جایی آغاز میشود که جمع کثیری از مردم نسبت به بنیادهای ایدئولوژی حاکم دچار تردید جدی میشوند. از اینجا حضورِ توأمانِ چهرهی غضبناکِ امرِ حاکم، ضرورت مییابد؛ چهرهای که عموما در زمان تاسیس و برای ایجاد رعب در دل مخالفان رو مینماید و سپس به پشت پرده میخزد تا همواره هیمنه و شهرتِ هراسناکیاش حفظ شود. اگر احضارِ مجدد این چهره در محضرِ عموم، تردیدها را مغلوبِ ترسها کرد، داستان با منطقی نزدیک به منطق اولیه ادامه مییابد. اما از لحظهای که چهره برافروختن و شاخوشانه کشیدن جواب نمیدهد و حاکمان مجبور میشوند که تمام منابع و امکانات را وقفِ حفظِ چهرهی خود کنند، یک کمدیِ تلخ و مشمئز کننده آغاز میشود.
با در نظر گرفتن این توضیحات نگاهی به بخشی از رفتارهای حکومت ایران در روزهای گذشته و پیشینهی آنها میاندازیم. از طرفی اخبار رسمی از نامگذاریهای عجیب و غریب برای مناسبتهای چهارشنبهسوری و شب یلدا در تقویم حکایت دارد و از سوی دیگر گروههایی از مزدوران حکومتی تحت نام نیروهای خودجوش مردمی به اماکن عمومی همچون ایستگاههای مترو گسیل شدهاند تا شعارهای متناسب با ایدیولوژی حاکم سر دهند و واسطهی ابلاغ امر و نهیهای حکومت به شهروندان گردند. از زمان آغاز حکمرانی جمهوری اسلامی ساحتِ تقویم، خیابان، تمامی اماکن، حتی بدنِ شهروندان بدل به صفحهای برای حکِ منویات حاکم شد. حکومت همه چیز _ به معنای دقیق و تام و تمام کلمه همه چیز _ را مورد بازخوانی ایدیولوژیک قرار داد و سپس مردم را به تعهدِ بی چون و چرا و بی کم و کاست نسبت به آن خوانش واداشت. فاصلهای که میان زندگیِ راستین و الگویِ رسمیِ ترسیم شده از آن توسط حکومت افتاد، آنقدر زیاد بود که حتی تودههای کاملا مذهبی جامعه را نیز از این حیث با حکومت بیگانه کرد. اما به رغمِ این شکافها و با وجود تکثر در درون جامعه و عدم هماهنگی آن با دستگاه یکسانسازِ حکومت، شرایط تداوم یافت.
در سالهای اخیر، سرپیچیِ علنیِ گسترده از سبک و سلیقهی حاکم و انکار زندگیِ دوگانهی تحمیل شده، حمله به کانون حکومت بود. رؤیت شدنِ تمام آن چیزهایی که حکومت بقایِ خود را منوط به نامرئی ماندنشان میدانست حکمِ بزرگترین تهدید وجودیاش را یافت. در چنین شرایطی حکومت مجددا به یگانه راه حلش یعنی سرکوب خونین متوسل شد. اما سرکوب اعتراضات خیابانی، پایانی بر حضور و رؤیتپذیریِ زندگیِ میلیونها انسانی که دیگر حاضر به کتمانِ واقعیت خود و زندگیشان نیستند، نبود. لذا بخش اعظم اقدامات حکومت در لشکرکشیهای خیابانی، اصرار بر مناسبتهای حکومتی، دهن کجی به آیینها و رسومِ عامیانهای که با منابع اعتقادی حکومت خویشاوندی ندارند را باید نوعی اعلام حیات تلقی کرد. اگرچه پرداختن به این موضوعات توسط حکومت و رفتارهایی مثل انتخاب اسم برای روز و سال در حدِ لودگی، مضحک به نظر میرسد، اما برای جریانِ حاکم معنای به رخ کشیدنِ علائم حیاتیِ حکومتشان را دارد.
حکومت جمهوری اسلامی که همواره فاقد بنیه و ملزومات یک حکومت معمول و معقول بوده، اکنون بیش از پیش کالبد تهی کرده است. همچنین در نتیجهی سلسله اعتراضات سالهای اخیر و تغییرات بنیادینی که در زندگی اکثر قریب به اتفاق ایرانیان رخ داده، همهی شریانهایی که اتصال نیمبندی میان حکومت و بدنهی جامعه برقرار میکرد منفصل شده است. پیکرِ کاریکاتوریزهی حکومت یک بازوی بیقرار و پرتکاپویِ سرکوب است به انضمامِ نعشِ عظیمی از بوروکراسیِ راکد و فاسد. افاضات و تحرکات ایدیولوژیک نیز صرفا در حکم بزک کردن صورت این نعشِ متعفن هستند.
با وجود این توصیفات و علیرغم مسیر طی شده و بن بستِ حکومت البته نمیتوان از این واقعیت سخن نگفت که بدون نقشهی راهِ نسبتا مشخص و چشم اندازِ کمابیش روشن، اوضاع در جبههی مردم نیز چندان خوشایند نخواهد بود. متاسفانه در حال حاضر سایهی شومِ این جسد، بر فراز ایران و بار سنگینِ آن، بر دوشش افتاده و دغدغهی «راهِ سرمنزلِ مقصود و رهِ روزِ خلاص / در کدامین سویِ تاریکِ بیابانِ شب است؟» خوابِ آرام از چشمانِ ترِ ایرانیان ربوده است.²
۱- عنوان «زندگی نه با دروغ» برگرفته از نام نوشتهای از الکساندر سولژنیتسین که در آن از مردم خود در شوروی میخواهد با دروغ زندگی نکنند.
۲- نیما یوشیج
نظرات