نگارمن
چند روز پیش کلیپی در اینستاگرم منتشر شد از خانم ژیلا امیرشاهی که سالها در تلویزیونِ بعد از انقلاب مجری برنامهی پربینندهی «به خانه برمیگردیم» بود. این کلیپ در کانادا بعد از مهاجرتشون ضبط و پخش شد که با ظاهری متفاوت خبر از مهاجرت داده و دعوت کرده بود برای ثبت نامِ متقاضیان در کلاسهای آموزش گویندهگی و فن بیاناش.
اینکه آدمها مختار به انتخاب هستن در هر سنی و هر تاریخی هیچ جای گفتگو نیست. اینکه تغییر ایده و عقیده و شیوهی زندگی آدمها هم در هر تاریخ و سنی برای دیگران نه تنها موجه است حتی به آنها مربوط هم نیست باز هم جای بحث ندارد. اما در بعضی مشاغل دقیقا آنجا که رو در روی فرهنگ و تمدن و آداب و آموزش، چشم در چشمِ مشتاق و منتظرِ انسانهای خسته، تشنه و کنجکاوی میاندازی که سخنات تاثیرگذارست و استانداردسازی در مقیاس کلان میباشد، پای دل در میان است، پای احوال، پای مسئولیت!
بعد از سیواندی سال ناگهان مواجه میشویم با کاسبان و موجسوارانی که بنا به هر دلیلی از اجبار خودخواسته تا امرار معاش، تا علاقه، تا باور شخصی، در پشت این قابِ همیشه سیاه، لبخندی ملیح و تصنعی به جماعتی تحویل دادهاند و هنوز هم با همان لبخند ملیح بدون مقنعهای سیاه بر سر، حق به جانب به تجارب گویندهگی و بافتِ شخصیتیشان که تار و پودش با فرصتطلبی تنیده شده، افتخار میکنند. حس ما؟! هیچ! حسِ گول خوردهگی! ما در تمام سالهای عمر انقلاب از عروسکهای خیمهشببازی ایدئولوژیستهایی گول خوردیم که نمنم و گاها رگباری بر ما دروغ، فریب و دوگانهگی باریدند و آن را فضیلت دانستند.
اگر جای امیرشاهیها بودم در کنجی خلوت مینشستم و نه تنها ادعای علم و عملِ حرفهای نداشتم که شرمندهی ملتی میبودم که هر روز به خانههایشان رفتم، لبخند زدم، چهرهی واقعی خود را در پشت کلام تهیهکنندههای نورچشمی پنهان کردم و به خانه بازگشتم! سالها هر روز رفتم و برگشتم و در اندیشهی دورخیزی به آنسوی اقیانوس بودم تا تجربهی لبخند دروغین خود را خمیرمایهی بازنشستهگیام کنم و احیانا بعدها در سرزمینی آزاد از دوران سخت کاریام در وطنی که حتی متعلق به خویش نبود داستانها بگویم. انسانها مختارند، انسانها حقِ انتخاب دارند، حقِ انتخابِ نوع زندگی، اشتغال، پوشش، حقِ انتخابِ چگونگی به دست آوردنِ رزق و روزی، حقِ کوچ، اما انسانها حق ریا ندارند. حق ندارند به دوربین خیره شوند و با وارونهگی در سختترین روزهای وطن از معجزهی سیب و شقایق بگویند و سالها بعد همین معجزات دروغین خود را به باورهای میلیون نفری که هر روز میهمان خانههایشان شدند بکوبند!
و چه نام طعنهآمیزی داشت این برنامه:
«به خانه برمیگردیم»
خانه کجاست؟! خانه آنجاست که با خیال راحت لَختی در آن بیاسائیم، با ذهنی برهنه، بدون آنکه در تیربار همخانه باشیم…
نظرات