نامم نویسا است. دانهی بذری در بدرهی فکر پرورانده دارم. دانهای که چون به خاکی حاصلخیز نشیند جوانه خواهد زد. تار ریشهی سپیدِ رشتهوارش سر از دانه بیرون زده تا سِر خلقت بیابد. دشنه بر دست، زمین را میجوید، هوا را میپالاید تا خاک را بیابد. آسیمه و روان میکاود تا بر خاک نشیند تا در سکون، پویاسا بروید و خلق کند. تنها در عمق خاکست که ساقهای شیدا تشنهی لمس نور راهی دنیای فراز خاک میشود. کشته شده به دست خود یا دیگری؟ ... نمیدانم. اما آگاهم که جایی که همهی گرایشها جز میل به خاک خاموش باشد، دانهها غرق بوی خاک در تکاپوی امید، این موکب رشد، خواهند بالید. تنها وظیفهی ما حفظ آرزومندی است، حتی در این خشکسالی سودازدهی سهمگین سرزمینمان که دانهها از نمو سر وازدهاند. امید را بپاییم
نظرات