تعطیلات نوروز و سال نو تموم شده بود ولی من نرفتم آزمایشگاه و سونوگرافی چون آخرای فروردین تولدمه و من سرم بره حاضر نیستم تولدم رو به کارهای ابلهانه ی اینجوری بگذرونم. خواهرم بیچاره هی یادآوری می‌کرد: برو آزمایش .

—بعد از تولدم میرم.

—چه فرقی میکنه آخه؟؟

—اگر جواب آزمایش ها بد باشه، تولدم خراب میشه.

—تو مگه پارتی میگیری واسه تولدت؟ چه کار خاصی میکنی که قراره خراب شه؟

—نه یعنی اگر جواب آزمایش بد باشه، زهرمارم میشه تولدم . در ضمن من همیشه واسه خودم کیک میپزم و اگر جواب آزمایشم بد باشه ، اونوقت نمیتونم کیک بخورم.

خواهرم خندید:

—واقعا که مژگان.

تولدم به خیر و خوشی گذشت و کیک سیب و هویجم رو خوردم و فرداش رفتم سونوگرافی کلیه و کبد و کیسه صفرا و مابقی احشا همه از دم!! پوستم البته کنده شد تا وقت گرفتم . پزشک خیلی خوب و دقیقی بود ولی شلوغ. نتیجه ی سونوگرافی بدک نبود گرچه چند جا ارجاعم داد و دوباره پوستم کنده شد. ولی همه ی این کارها رو در عرض سه چهار روز انجام دادم.

دوست و همکار سابق بیمارستانم همون روز زنگ زد و ازم پرسید که آیا واکسن کرونا زدم .‌

—من هشتاد سالمه اخه؟؟ کرمون الان دارن به بالای هشتاد سال واکسن میزنن.

دوستم خندید:

—نه ولی دارن به ماماها میزنن.

—من که کار نمیکنم .

—باشه مهم نیست. بازم میزنن . باید با شماره ی نظام ماماییت توی سایت نظام پزشکی ثبت نام کنی. من ثبت نام کردم و دارم پس فردا میزنم.

—مطمئنی؟؟

—اره

همون روز سعی کردم ثبت نام کنم ولی سایت اجازه نمیداد.

فرداش دو تا کار کردم:

—رفتم سازمان نظام پزشکی کرمان و وقتی پرسیدم گفتن چون شماره ی نظام ماماییم مربوط به تهرانه باید اونجا واکسن بزنم و چون مدتی نسخه ننوشتم اکانتم فعلا دی اکتیوه.

آقاهه اکانتم رو برام اکتیو کرد ولی گفت باید با تهران تلفنی صحبت کنم تا سهمیه ی واکسنم منتقل شه کرمان.

—دوم اینکه رفتم بازارشهرداری و نزدیک شدن زیباترین ماه سال، اردیبهشت رو خریدن چند تا سبزی کوهی و گل نسترن و گل سرخ واسه خودم جشن گرفتم. من خیلی اهل چایی نیستم ولی چایی با عطر گل سرخ یا هل و یا بهار نارنج رو دوست دارم. گل های سرخ رو ریختیم روی یه سفره تو آشپزخونه که خشک بشن. نسترن ها رو هم! بوی گل سرخ تموم خونه رو پر کرد.

فرداش میخواستم برم آزمایشگاه برای تست هایی که دکتر نوشته بود ولی همون شب حس کردم تب دارم. نفس تنگی و درد قفسه ی سینه هم داشتم. من سابقه ی آسم الرژیک دارم که میتونه منو بعد از سرماخوردگی یا آنفولانزا اذیت کنه. از خودم پرسیدم سرما خوردم یعنی؟

فرداش آزمایش نرفتم چون فکر کردم اگر سرما خورده باشم میتونه روی نتایج آزمایش ها اثر بذاره.

اون روز اصلا حالم خوب نبود . نفسم تنگ بود و سردرد شدید داشتم. مادرم گفت احتمالا از گل های سرخ باشه . اونا رو جمع کردیم ولی حال من بهتر نشد که هیچ، بدتر هم شدم.

صبحش داشتم پیش خواهرم تلفنی مینالیدم که

—من حالم خیلی بده. بدن درد، سردرد و تنگی نفس و گلو درد دارم . از ترس پنومونی و تنگی نفس خودم آزیترومایسین از دیروز شروع کردم.

خواهرم گفت:

—مژگان ممکنه باز کرونا گرفتی؟؟

—نخیر. من شیش ماه پیش گرفتم بابا. این حساسیت فصلی و آسممه . من خودم میفهمم. فقط باید مواظب باشم عفونت ریه بهش اضافه نشه.

—خب شاید دوباره گرفتی.

—واه نخیر. چطور شماها هبچکدوم اصلا نگیرین و من دوباره بگیرم؟؟ توطئه کردین بر علیه م؟

خواهرم خندید:

—من بدن درد و تب و تنگی نفس ندارم.

—چون رفتی واسه خودت دعای سلامتی گرفتی لابد.

مرجان میخندید.  به شوخی و خنده گذروندیم ولی اون شب من واقعا تا صبح از شدت سردرد و تنگی نفس و سرفه هایی که به علائمم اضافه شده بود نخوابیدم. و حس میکردم تب هم دارم..

فرداش مرجان اصرار کرد:

—بیا برو یه تست بده مژگان.

—من کرونا ندارم. یه بار گرفتم و حالا نوبت شماهاست.

ساعت ده صبح دیدم داره حالم بازم بدتر میشه. بدون اینکه به کسی بگم، رفتم همون مرکز کرونای قبلی.. به مادرم گفتم میرم خرید.

مادرم پرسید:

--واجبه با این حالت؟؟

--خیلی خیلی واجبه. میخوام شیر گوسفند بخرم و ماست گوسفند درست کنم.

مادرم چپ چپ نگاهم کرد.

-واقعا واجبه.

خندیدم:

--معلومه که واجبه اگر شکمو باشی.

#مژگان

#من_و_کرونا

#قسمت_سوم

May 28, 2021