در ایران اسلامی، دیگه همه چی تلفنی شده.
طرف زنگ زد که؛ “حاج آقا – وقت آزاد دارید؟”
پرسیدم؛ “جنسش تمیزه … بافتش ظریفه؟”
فرمودند؛ “مثل هلوی پوست کنده!”
درس اول: هیچ بقالی نمیگه ماستم ترشه.
چادرش رو که ور داشت، بجای هلو بیشتر به هندونه میزد. بدک نبود، اما از برآمدگی شکمش میشد حدس زد که یک دو باری زاییده. سی و چند ساله، با موی قهوهای و چشمان میشی … صورت گرد و پوست سفیدش جذاب بود و دلنشین.
تعارف کردم که؛ “چیزی میل دارید؟ شربت، شیرینی یا شراب؟”
خندید و جویا شد؛ “کشیدنی چی دارید، حاج آقا؟”
از این لفظ حاج آقا بدم میاد. تا ریش و سبیل آدم دو رنگ میشه، تو ایرون، همه بهت حاج آقا، حاج آقا سوار میکنند!
عرض کردم؛ “شرمنده عزیز … همین یه قلم جنس رو ندارم.”
براش یه گیلاس شربت آبلیمو با عرق مسیو قاراپت ریختم، که بهمراه دو برش نون سوخاری و پنیر لیقوان خورد. بعد از استکان دوم، خستگی راهش در اومد و سر شوخی و خنده باز شد. از فلکه دوم صادقیه، یک ساعت و نیم تو راه بندون گیر کرده بودند – چون ظاهرا آژانسی جوون و نا بلد بود.
جویا شد؛ “پس چرا خودتون لب تر نمیکنید؟”
خندیدم که؛ “بنده باید حواسم جمع باشه، تا بتونم خوب از شما پذیرایی کنم!”
درس دوم: قبل از عملیات موشکی، از نوشیدن هر گونه مشروب الکلی پرهیز کنید.
مشغول مالیدن و سابیدن شده بودیم، که موبایل خانم زنگ زد! از روی آهنگش فهمید که کیه.
عذر آورد که؛ “دخترمه، ببخشید، باید جواب بدم.”
درس سوم: در کشاکش آماده سازی برای حمله نهایی، لطفا از روشن نگاه داشتن هر گونه وسیله ارتباطی خود داری فرمایید.
با نگرانی گفت؛ “الو … حالت خوبه فاطی جون؟ نه … خاک تو سر کثافتش … در رو واسش واز نکنی ها! غلط کرده – پدرته که پدرته … وقتی خرجی و نفقه نمیده، پدری به چه دردی میخوره؟”
درس چهارم: در چنین مواقع حال گیر – برید تو دستشویی، هواکش رو روشن کنید و گوشتون رو محکم بگیرید.
ناله کنان ادامه داد؛ “نه، تو رو خدا در رو براش باز نکن! دوباره میاد تو خونه و موندگار میشه … زندگی مون رو سیاه میکنه … باز تنتو با سیگار میسوزونه! مگه دست و پای کبود ممد یادت رفته؟ اصلا، یه دقیقه صبر کن – من همین الان راه میفتم.”
موبایل رو که قطع کرد، توضیح داد؛ “با هزار بدبختی از این حرومزاده لاشخور طلاق گرفتم؛ ولی، ول کن ما نیست! میگه تا دوباره ازدواج نکردی، هنوز میتونم رجوع کنم! پدر سگ کثافت معتاد، فکر میکنه که منم بچه محصلم که بتونه کتکم بزنه و بلا سرم بیاره. دار و ندار زندگی ما رو به باد داد و هنوزم کشتیار مونه.”
در این گیر و دار، شازده کوچولو کاملا به حالت اغما افتاده بود؛ و قامت سرفرازش از هسته خرما کوچیکتر … بقول ناپلیون: بهوت افسرده ها هی!
پیشنهاد فرمودند؛ “براتون بخورم، تا زودی دوباره بزرگ بشه؟”
ولی بنده به یاد آن بیت سعدی شیراز افتادم که:
تو مناره ز پای بنشانی … شهوت من چگونه جنبانی؟
بعد از کلی تعارف و اصرار، پنجاه تومن رو گرفت و موقع رفتن، یه ماچ گذاشت به گوشه لپم. اما دوباره اون لفظ لعنتی رو بکار برد؛ “حاج آقا، دستتون درد نکنه!”
درس آخر: در هر عملیاتی احتمال شکست وجود داره – بنابرین باید نقشه یدکی داشته باشید.
نوار امانوئل ۲ رو گذاشتم تو ویدئو، و مشغول تماشای زیباییهای تایلند شدم.
این داستان تخیلی رو اولین بار در سال ۲۰۱۱ در ایرانیان دات کام نوشته بودم.
یکی از آثار کلاسیک ایرانیان دات کام که با گذر زمان ارزشمند تر میشود.