بمب خنده

بمب خنده: داستان شخصی یا ناداستانی از نیلوفر شیدمهر

۱۶مه ۲۰۲۰ – در قرنطینه—ونکوور، کانادا

 

من بمب خنده هستم. بمب خنده میتواند هر لحظه بترکد و نظم و نظامی را ویران کند. از این جهت، از ویروسِ عالمگیرِ کرونا هم خطرناک‌تر است.

 

من از بچهگی اینطور بودم و هر چه بزرگتر شدم، خطرناکتر هم شدم. بگذارید برای اثبات خودم نمونهای بیاورم. زمانی که در مقطع راهنمایی بودم، دبیر جامعه شناسی داشتیم که زنِ بسیار نازنینی بود، ولی نامِ فامیلِ فکاهی داشت که با کمی تاب و پیچش مو، بچه‌ها آن را به لواشکی تبدیل کرده بودند.

خانم لواشکی، که از قضا مانندِ مستر بین و  جیم کری قیافه اش هم برای بازی در فیلم های کمدی جان میداد، من را خیلی دوست داشت چون جامعه شناسی و قدرت تحلیل و استدلالم خوب بود. از همه خندهدارتر اما گره فکلیِ بزرگِ روسری‌اش بود که جلوی چانه تیزش می‌زد. من اما در تمسخرِ دستجمعی این زنِ مهربان شرکت نمیکردم و برایش احترام زیادی قائل بودم. او برخلاف روپوش و سرپوشی که باید به اجبار بر تن و سر میکرد، به چشم من زیبا بود . طبعی متعادل و درکی بالا و روحی آراسته داشت.

یک روز طبق معمول، دبیرِ نازنین مرا صدا زد که بروم جلوی کلاس بایستم و برای بچه‌ها موضوعی را توضیح بدهم. دقیق یادم نمی‌آید چه، ولی موضوعی در موردِ جامعه ایران بر اساس تاریخ سازیهای جمهوری اسلامی بود.

من همان‌طور که داشتم توضیح می‌دادم و اخمی هم بر پیشانی انداخته بودم—که وقتی دارم در مورد موضوعی جدی صحبت میکنم عادتم است—نگاهم به فکلِ روسری خانم لواشکی گره خورد و یکدفعه بیاختیار خنده‌ام گرفت.

در ابتدا سعی کردم خودم را کنترل کنم تا به حسابِ تمسخر او گذاشته نشود. ولی مگر می‌شد؟ می‌گفتم انقلاب و قاه‌قاه؛ می‌گفتم قوانین اسلامی و قاه قاه قاه‌؛ می‌گفتم حجاب و ریسه می‌رفتم. بچه ها اول گیج شده بودند و یکوری نگاهم می کردند. ولی به زودی آنها هم یکی یکی به خنده افتادند.

موجِ خنده به سرعت از ردیف اول به ردیف‌های دیگر و تا آخر کلاس سرایت کرد. من همچنان توضیح می‌دادم که دستاوردهای گهربارِ حکومت اسلامی، از جمله قانون قصاص و حجاب و گشت ارشاد، که مدیرمان عصرها در آن خدمت میکرد، چیست و در همان حال از شدّت خنده دولا و راست می شدم و روی پایم می زدم.

در این میان، برای کنترلِ خودم نگاهم را از همکلاسی‌ها که مثل من به خود می پیچیدند به سمت معلممان برگرداندم. او هم گیج شده بود که موضوع چیست و نگاهش که به نگاه من افتاد، ابرو بالا برد. اما از آن‌جا که بسیار مهربان بود هیچ نگفت. فقط با حالتی مدهوش لبخند زد.  

خانم لواشکی همینطوری هم صورت و دهانش حالت خنده داشت. دیگر با دیدنِ حرکاتِ من و شاگردانش، این حالتش صد چندان هم شده بود. با این همه، همچنان ژستِ دبیری را حفظ کرده بود و مثل ما بی‌پروا نمی‌خندید.

 دخترها روی نیمکت‌ها خم شده بودند و قهقهه می زدند. عده‌ای از شدت خنده با مشت بر میز میکوبیدند و عده ای روی هم ولو شده بودند. عدهای کتاب تعلیمات اجتماعی را به هوا می‌انداختند. این وسط دکمه‌ی مانتوها باز شده و روسری‌ها عقب رفته بود و کم کم داشت حجاب اجباری—که برای حفظِ عفّتِ زنِ مسلمان حتی در فضای بسته و دور از چشم نامحرم نیز ضروری است—بر باد می‌رفت و تکه پاره می‌شد.

حجاب كه هيچ، اگر موجِ خنده به كلاس‌های ديگر میرسيد، خطرِ اين می‌رفت كه ناموسِ كل مدرسه بتركد و به هوا رود.

تصورش را بكنيد اگر خنده‌ی زنان در تمام جامعه میپیچید، چه گرد و خاكی در كشور بلند می‌کرد؟ ممكلت كه هيچ، علوم اجتماعی منحصرًا اسلامی كه هيچ، حیثیتِ گشت ارشاد هم بر فنا می‌رفت و آنوقت مسؤولین چه خاكی بايد بر سرشان می‌كردند؟

من که دیگر نمی‌توانستم بایستم، کف زمین خوابیده و شکمم را گرفته و در حالی که به خود می ‌پیچیدم، هنوز انقلاب و حجاب و رعایت و نظم می‌کردم و با  بیان هر جمله‌ی بی‌معنا، از خنده منفجر می‌شدم.

با هر انفجارِ من، کلاس هم دوباره منفجر می‌شد. خانمِ دبیر هم دانش آموز شده و قاه‌قاهش به هوا رفته بود. راستش یادم نمی‌آید این انفجار که دست‌کمی از انفجار نور نداشت، چطور جمع شد. هر چه بگویم داستان‌سازیست. ولی به احتمال زیاد، چون دل و روده ام بدجور به هم می‌پیچید، بمب خنده حالتِ انتحاری پیدا کرد و پیش از انهدام، بنیاد دین و ایمانِ خودم را هم بر باد میداد.

 

این داستان به خوبی شباهت‌های بمب خنده را با ویروس کرونا—که چند ماهی می‌شود بنیان و اساسِ دنیا را بر‌هم زده—آشکار می‌کند. هر دو مسریاند و هر مبتلا می‌توانند تعدادِ زیادی را در شعاعِ نزدیک مبتلا کنند. همچنین، هر دو پدیده با سرعت فزاینده تکثیر می‌شوند و می‌توانند عالمگیر شده و امور جاری را مختل و از روالِ خود خارج کنند. بیشتر این که، هر دو  نا‌غافل ظاهر می‌شوند—و بر خلافِ ما بچه مدرسهایها—حضور و غیابشان حساب و کتاب ندارد.

البته بمب خنده—یعنی مبتلایی مثلِ همین من—می‌تواند از کرونا هم خطرناک‌تر باشد. چون بمب خنده نه تنها آدم‌ها را مبتلا، بلکه موجی نیز می‌کند. موجش می‌تواند بعد از سال‌ها، زمانی که همه فکر می‌کنند اوضاع به حالت عادی برگشته‌ و همه چیز تحتِ کنترل است، به جانِ کسی بیافتد و چو آن زبان بسته از خنده به تموّج درآید، بسیاری را از خود بی‌خود می‌کند. اما وااسفا که کار به همین جا ختم نمیشود. زیرا سرایت موج می‌تواند چوب لای چرخ هر قدرتی—چه محلی و چه جهانی—بگذارد و عالمی را از کار بیاندازد.

 

می‌دانم نمایندگان شیطان شاید بگویند خُب ویروس کرونا هم همینطور است. بله، ولی تفاوتِ بنیادین بمب خنده و کرونا در این است که بمب خنده می‌تواند در محیط مجازی و زمان‌های نامتوازی نیز منتشر شود. برای مثال، ممکن است اوّل در یک زمان و مکان مشخصی بترکد، و پس‌لرزه‌‌هایش بسیار بعدتر، در عصر و مکانی دیگر—حتی در کراتی دور—هر جا که پای بنی‌بشر و زور و خودکامه‌گی به آن‌‌جا رسیده، زلزله ایجاد کنند.

چرا راه دور و به سیارات دیگر برویم؟ بیایید همین ایران خودمان را در نظر بگیرم، و ابتدا در ۸ مارس ۱۳۵۷منفجر شود و بعدِ چهل سال در ۱۳۹۶، سالِ دخترانِ خیابانِ انقلاب. یا به تناوب‌هایی بی‌قاعده و به دلایل گوناگون، در ۱۳۷۸، ۱۳۸۸، ۱۳۹۷ و ۱۳۹۸  . . . تا نوبت بعدی کی باشد.

این است که هیچ تدبیری برای نابودی این بمب خطرناک به کار نمی‌آید.

مبتلای بمب خنده قرنطینه‌پذیر نیست، چون شناسایی‌اش ناممکن است و ماسک و جدایی و فاصلهی اجتماعی—وحتی کلاه‌خود و زره نیز—احتمالِ فراگیری این بیماری خانمان‌‌سوز را کم نمی‌کند. کلیدِ رهاییِ‌ مبتلایان در دستِ خودشان است. پس حتی اگر آنان را در زندانی، که فکر می‌کنی تو کلیدش را داری محبوس کنی، به طرفهالعینی خود را آزاد میکنند و مرضشان را به دیگران سرایت میدهند. اینها اگر در حالت فرار بترکند بدتر است و دیگر نه امیدی باقی می‌ماند و نه تدبیری که جلوی تکثیرِ «بمب-خنده-شدن» را بگیرد.

 

در مورد کرونا می‌گویند کسی  که گرفت ممکن است دیگر مبتلا نشود. بیماریِ بمبِ خنده را ولی اگر مثل من بگیری، بی‌شمار دفعه می‌توانی در طول زندگی‌ات باز بگیری. از همه بدتر، واکسنی هم ندارد. بیمحابا میترکی و قاه‌قاه به ریش زمانه‌ی ستم‌کار می‌خندی و دردت درمان‌پذیر نیست. تا قیامِ قیامت هم می‌توانی با آن، دیگرانی را که به دردِ خودت مبتلا کرده‌‌ای بخندانی و همه با هم، با خنده‌هایتان، خواب را به چشمِ هر آن که چشمِ دیدن خنده‌ی مردمان را ندارد، حرام میکنید.

 

حالا که به خنده‌ی مردمان رسیدم، دارم به این نتیجه می‌رسم که مقایسه‌ی بمب خنده با کرونا از اصل اشتباه است. این‌ها هیچ ربطی به هم ندارند. یکی موجب مرگ و عزاداری است و دیگری موجب سرور و حرکت و شادمانی. چرا که به رغمِ ستم و زخم‌هایی که خورده‌‌ای، باز بی‌اختیار ریسه می‌روی و دیگر ستمدیدهگان به شادی تو شاد میشوند.

دیگر آن که، فکرِ ابتلا به کرونا هراس می آورد، در حالی که فکرِ خنده، نشاط. از این روی، کرونا را مردمان خوش ندارند بگیرند، ولی بمب-خنده-شدن را به جان و دل پذیرایند.

نه، اجازه ندهید کلمه بمب شما را به اشتباه بیاندازد. این بمب به تمامی خشونتپرهیز است و گسترنده جنبشِ بند-رستگی و شادمانی. با بمب شدن، شما تروریست نمیشوید، بلکه آزاده و جانتان رها و شاد میشود. چرا که هیچ چیز مثلِ قاه قاهِ از ته دل نمیتواند بنیاد ستم و غم را براندازد. بمب خنده و دیگران را هم مبتلا کردن پس دادخواه و دادگستر است.

بمب خنده هر چه هست، خود انگیخته است و شورافزا. خنده هم کنش است و هم واکنش— و کنش و واکنش را بمب خنده بر هم انباشته میکند. خنده که انباشته شد، در جهان شور می‌افکند و چه بسا که جنبشِ اجتماعیِ بند-رستگی را عالمگستر کند.

 

شاید بگویید باز شورِ خنده من را گرفته و دارم داستان تخیلی تعریف و بزرگنمایی می‌کنم. باشد، ولی یادتان باشد به شما هشدار داده بودم که مواظبِ من باشید. یعنی مواظبِ خودتان باشید! من حالا که سنی ازم گذشته، از زمانِ دانش‌آموزی خطرناکتر هم شدهام. به خصوص که از  زمانِ دخترانِ خیابانِ انقلاب، به بمبی ضامنکشیده تبدیل شدهام.

برای حفاظت خود ، اوّل این که در خارجِ دنیایِ مجازی با من دوست نشوید. اگر هم شدید، دوری و دوستی پیشه کنید. چنانچه روزی در خیابان به من برخوردید—از این دو متر فاصلهی فیزیکی—که از دستورالعمل‌های مراقبتی زمان کروناست هم بیشتر فاصله بگیرید. نه، بهتر است راهتان را کج کنید.

خلاصه از من گفتن بود. اگر تکه‌پاره یا ریسه‌ریسه یا از راهِ راست منحرف شدید—و بدتر به علومِ اجتماعی‌تان آسیبی رسید—خونِ خنده‌هایتان گردنِ خودتان.

 

دارید می‌خندید و می‌گویید مگر خودت نگفتی که سرایتِ بمب خنده در فضای مجازی و زمان و مکانهای نامتوازی هم ممکن است؟

بله درست می‌گویید. ولی نخندید. چون شما اگر این داستان را تا این‌جا خوانده‌اید، کار از کار گذشته و هم‌اکنون مبتلا شده‌اید.‌

بله، درس حدس زده و خوب است که به فکر فرو رفتهاید. چون شما حالا بمب خنده‌ شده‌‌اید و همان‌طور که از اول این داستان گفتم، ممکن است هر لحظه منفجر شوید. بیخود و بی‌جهت. در پستویی یا در ملأ عام. همین حالا یا در زمانی نامعلوم ...

 

/

نیلوفر شیدمهر

تارنما: nilofarshidmehr.com

* لینک به مجموعه اشعار در همه شهرهای دنیا زنی هست

* لینک به مجموعه داستان دو زن در میانه پل

کانالِ شعرخوانی در یوتیوب (از شما دعوت می شود مشترک شوید)