بمب خنده

من می توانم بمب خنده شوم. بمب خنده ای که هر لحظه بترکد و نظم و نظامی را ویران کند. از این جهت از ویروس عالمگیر کرونا هم می توانم خطرناک تر باشم.

راستش از بچه گی اینطور بودم و هر چه بزرگتر شدم خطرناکتر شدم. بگذارید  برای اثبات خودم، نمونه ای بیاورم. زمانی که دانش آموز و در مقطع راهنمایی بودم، دبیر جامعه شناسی داشتیم که زنِ بسیار نازنینی بود ولی نامِ فامیل فکاهی داشت که با کمی تاب و پیچش مو، بچه ها آن را به لواشکی تبدیل کرده بودند. من را هم خیلی دوست داشت چون جامعه شناسی و قدرت تحلیل و استدلالم خوب بود. خانم معلممان  مانندِ مستر بین و  جیم کری قیافه اش هم برای بازی در فیلم های کمدی جان می داد. از همه خنده دار تر  اما گره فکلی بزرگِ روسری اش بود که جلوی چانه تیزش می زد. من در تمسخرِ دست جمعی این زنِ مهربان شرکت نمی کردم و  برایش احترام زیادی قائل بودم. او برخلاف روپوش و سرپوشی که باید به اجبار بر تن و سر می کرد زیبا بود . طبعی متعادل و درکی بالا و روحی آراسته داشت.

یک روز طبق معمول دبیرِ نازنین مرا صدا زد که بروم جلو کلاس بایستم و برای بچه ها موضوعی را توضیح بدهم. دقیق یادم نمی آید چه، ولی موضوعی در موردِ جامعه ایران بر اساس تاریخ سازی های جمهوری اسلامی.

من همانطور که داشتم توضیح می دادم و اخمی هم بر پیشانی انداخته بودم که عادتم است وقتی دارم در مورد موضوعی جدی صحبت می کنم، نگاهم به فکل روسری خانم لواشکی گره خورد و یکدفعه بی اختیار خنده ام گرفت. در ابتدا سعی کردم خودم را کنترل کنم تا به حسابِ تمسخر او گذاشته نشود. ولی مگر می شد؟ می گفتم انقلاب و قاه قاه. می گفتم جامعه اسلامی و قاه قاه قاه. بچه ها اول گیج شده بودند و یکوری نگاهم می کردند. ولی به زودی آنها هم یکی یکی افتادند به خنده.

موجِ خنده به سرعت از ردیف اول به ردیف های دیگر تا آخر کلاس سرایت کرد. من همچنان توضیح می دادم که اثرات مثبتِ حکومت اسلامی چیست و در حال ریسه دولا و راست می شدم  و هر بار که خم می شدم روی ران هایم می زدم.

در این میان برای کنترلِ خودم نگاهم را از همکلاسی ها که از خنده به خود می پیچیدند به سمت معلممان برگرداندم. او هم گیج شده بود که موضوع چیست و نگاهش که به نگاه من گره خورد، ابرو بالا انداخت و سرش را تکان داد. از آنجا که بسیار مهربان بود هیچ نگفت، فقط با حالتی مدهوش لبخند می زد.  خانم لواشکی همینطوری هم صورت و دهانش حالت خنده داشت. دیگر با دیدن حرکات من و دیگر شاگردان این حالت صد چندان شده بود. با این همه همچنان ژستِ دبیری را حفظ کرده بود و مثل ما بی پروا نمی خندید.

دخترها روی نیمکت ها خم شده بودند و قهقه می زدند. عده ای از شدت خنده با مشت بر میز می زدند. عده ای روی هم ولو شده بودند. عده ای کتابهای تعلیم اجتماعی را به هوا می انداختند. این وسط دکمه مانتوها باز شده و روسری ها عقب رفته بود و کم کم داشت حجاب که برای حفظِ عفتِ زنِ مسلمان حتی در فضای بسته و دور از چشم نامحرم هم ضروری است بر باد می رفت و تکه پاره می شد.

حجاب كه هيچ، اگر موجِ خنده به كلاس های ديگر می رسيد خطرِ اين می رفت كه ناموسِ كل مدرسه بتركد و به هوا رود.

تصورش را بكنيد اگر خنده ی زنان در تمام جامعه می تركيد چه گرد و خاكی در كشور به پا بلند می شد؟ ممكلت كه هيچ، علوم اجتماعی منحصرن اسلامی كه هيچ، حیثیتِ پايه گذارانش هم بر فنا می رفت و آنوقت مسوولین بايد چه خاكی بر سرشان می كردند؟

من که دیگر نمی توانستم بایستم. کف زمین خوابیده و شکمم را گرفته بودم و در حالی که به خود می پیچیدم، هنوز شاه و استبداد و اسلام و تاریخ می کردم و  با  بیان هر کلمه از خنده منفجر می شدم.

با هر انفجارِ بمب خنده، کلاس هم دوباره منفجر می شد. خانمِ دبیر هم بچه شده بود و مثل ما قاه قاه به ریش همه چیز داشت می خندید.

راستش یادم نمی آید این انفجار که دستِ کمی از انفجار نور نداشت چطور جمع شد. هر چه بگویم داستان سازی است. ولی به احتمال زیاد، چون دل و روده ام بدجوری به هم پیچیده بود، بمب خنده حالتِ انتحاری پیدا کرد و پیش از انهدامِ اساسِ جامعه استبدادی خودم را به هم زد.

این داستان به خوبی شباهت های بمب خنده با ویروس کرونا را که چند ماهی است بر بنیان و اساسِ دنیا زده آشکار می کند. هر دو مسری هستند و هر مبتلا می تواند تعداد زیادی را در شعاع زندگیش مبتلا کند پس با سرعت فزاینده تکثیر می شوند. هر دو می توانند عالمگیر شوند و  امور جاری را از روالِ خود خارج  و مختل کنند و بنیان ها را بر باد دهند. هر دو  ناغافل ظاهر می شوند و حساب و کتاب ندارند و معلوم نیست از کجا آمده اند و به کجا می روند.

اما بمب خنده، یک نمونه اش همین من، می تواند از کرونا هم خطرناک تر باشد. بمب خنده نه تنها آدمها را مبتلا می کند، موجی هم می کند. موجش می تواند بعد از سال ها زمانی که همه فکر می کنند وضع دوباره به حالت عادی برگشته و تحتِ کنترل است به فکر یا جان کسی بزند و چون آن زبان بسته بترکد، بسیاری را از خود بی خود و عالمی را دیگرگون کند.

تفاوتِ  دیگر بنیادین بمب خنده و کرونا اما این است که بمب خنده می تواند در محیط مجازی و زمان های نامتوازی هم منتشر شود. حتی می تواند در یک مکان و عصر واقعی بترکد و پس لرزه اش در عصر و مکان مجازی دیگری، غوغا به پا کند و برای مثال  کرّات دیگر هر جا که پای بنی بشر به آن برسد را  هم بترکاند. چرا راه دور و به سیارات دیگر برویم؟ برای مثال می تواند در همین ایران خودمان باشد و اول در  سال ۵۷ بترکد و باز بعد چهل سال در ۱۳۹۶ سالِ دختران خیابان انقلاب. یا به تناوب هایی بی قاعده منفجر شود: سال ۱۳۷۸، سال ۱۳۸۸، سال ۱۳۹۷ و سال ۱۳۹۸  . . . تا نوبت بعدی کی باشد.

این است که هیچ تدبیری برای از میان بردنش به کار  نمی آید. قرنطینه پذیر نیست و ماسک و کلاه خود و زره و جدایی و فاصله اجتماعی هم احتمالِ فراگیریش را کم نمی کند. وای که بترکد، نه امیدی باقی می ماند و نه تدبیری که جلویش را بگیرد.

در مورد کرونا می گویند اگر کسی گرفت ممکن است دوباره نگیرد. بمب خنده ولی اگر عارض کسی شد هزار باره هم می شود و تمامی ندارد. از همه بدتر، واکسنی ندارد. بمب است و خنده است و درمان پذیر نیست و تا قیامِ قیامت برگشتنی است و  کارش این که خواب را از چشمِ هر آن که چشمِ دیدن خنده مردمان را ندارد برباید.

حالا که به خنده مردمان رسیدم دارم به این نتیجه می رسم که مقایسه بمب خنده با کرونا از اصل اشتباه است. این ها هیچ ربطی به هم ندارند. یکی موجب درد و گریه مردمان است و یکی موجب شادی از ته دل و خنده بی اختیار آن ها. فکر یکی هراس می آورد و فکر دیگری نشاط. یکی را مردمان خوش ندارند بگیرند و یکی را به جان و دل می خواهند. بمب خنده هر چه هست، خود انگیخته است و شورافزا. خنده هم کنش و هم واکنش است و کنش و واکنش را بمب خنده بر هم انباشته می کند. خنده که  انباشته شود در جهان شور افکند و چه بسا که حرکتی وسیع و اجتماعی برپا کند.

شاید بگویید شور باز من را گرفته و دارم بزرگنمایی می کنم. باشد ولی گفتم به شما هشدار داده باشم مواظبِ من باشید. یعنی مواظبِ خودتان باشید! من حالا که سنی ازم گذشته،  از زمان دانش آموزی بسیار خطرناکتر هم شده ام. در واقع از زمانِ دخترانِ انقلاب اول، به بمبی با ضامن کشیده تبدیل شدم.

برای حفاظت خود از من، اول این که در خارجِ دنیای مجازی با من دوست نشوید. اگر هم شدید دوری و دوستی پیشه کنید. اگر هم روزی در خیابان به من برخوردید، از این دو متر فاصله فیزیکی  در زمان کرونا هم بیشتر فاصله بگیرید. اصلن راهتان را کج کنید. اگر تکه پاره و ریسه ریسه یا از راه راست منحرف شدید یا به علوم اجتماعی تان آسیبی رسید، خونِ خنده هایتان گردنِ خودتان. خلاصه از من گفتن بود.

دارید می خندید و می گویید مگر خودت نگفتی که بمب خنده  چه در کف خیابان و چه در فضای مجازی ساری و جاری شود؟ بله درست می گویید. شما الان با خواندن این داستان تا اینجا این عارضه را گرفته اید. ولی نخندید که موضوع بسیار جدی است.

بله خیلی جدی. برای نظم و نظام ها. چرا که من و شما حالا بمب خنده ایم و همانطور که از اول این داستان گفتم هر لحظه ممکن است منفجر شویم. بیخود و بی جهت. در پستویی یا در ملاء عام. همین حالا یا زمانی نامعلوم.

/

نیلوفر شیدمهر

تارنما: nilofarshidmehr.com

* لینک به مجموعه اشعار در همه شهرهای دنیا زنی هست

* لینک به مجموعه داستان دو زن در میانه پل

کانالِ شعرخوانی در یوتیوب (از شما دعوت می شود مشترک شوید)