ایرانِ بیرونی هستند و به این خاطر ما به جای داشتن مدلهایی از نظم ایرانی در پیرامون با آشوب یا نظمهایی خلاف منافعمان مواجه هستیم.
ایران به عنوان مرکز جهان ایرانی و در حالی که باید مرکز معنا و قدرت باشد؛ به عناصر این جهان معنا و نظم نمیبخشد و از این جهت این عناصر میتوانند در خدمت طرحها و نظمهایی قرار بگیرند که نسبتی با حرکت در مسیر اعتلای ایرانزمین ندارد.
از زمان سقوط صدام تا کنون ما فرصت داشتیم عراق را، که از زیر ماشین سرکوب و تعریبِ حزب نژادپرست بعث نجات یافته بود، بر پایه هویت ایرانی و در راستای تمدن ایران بازسازی کنیم یا گامهای جدی در راه بازسازی آن برداریم.
نمیتوان بر سریر ایران تکیه زد و نسبتی با تاریخ زمامداری در ایران نداشت و از آن تختگاه تا فرات را به عنوان بخشی از ایران بیرونی و از مهمترین بخشهای ایرانشهر نفهمید.
در حال حاضر سرزمینهای این سوی فرات که باید در دیدگاه نظام حاکم و از دریچه مقولات تاریخ ایران، معنای ایرانی داشته باشند صرفا به عنوان بخشی از ژئوپلتیک نابودی اسراییل فهمیده میشود و اگر به شیعیان توجهی شده است و برنامههایی در ارتباط با گروههای شیعی دنبال میشود صرفا چونان بسیج نیرو و استخراج توان در این ژئوپلتیک جنگ بوده و نه چیزی بیشتر!
از عوارض بد دیدن است که عدهای در آستانه حمله آمریکا به عراق، که بعثیها بر آن حکمرانی میکردند، در سودای کمک به «خالد بن ولید» میسوختند. اگر چه صدام خالد نبود و این قیاس آیتی بود از ذهن متشنج که از بد روزگار در تهران بر اداره امور تکیه زده بود، اما نشان میداد که آن ایرانی نفهمیده است که اگر صدام خالد بن ولید هم باشد منِ ایرانی نمیتوانم به یاری او برخیزم! اقتضائات ایرانی بودن من حکم میکند که خالد از همسایگی ما رفع شود؛ حالا چه ایران زرتشتی باشد و چه شیعه نمیتواند با خالد جمع شود.
در همان حال که عدهای رویای یاری به خالد را داشتند، عدهای دیگر عراق سقوط کرده را به عنوان باتلاق آمریکا میدیدند. این باتلاق دیدن هم چیزی نبود الا قیاس وضع عراق با ویتنام! این توهم برای تحلیلگران نظامی و امنیتی وجود داشت که میشود با کمک بمبهای کنار جادهای و شکار سرباز، عراق را به باتلاقی تبدیل کرد تا آمریکا شکست خورده و دچار بحران شود!
همه این ارزیابیها امروز نشان میدهد که سردمداران، ماهیت جنگی را که برای شروع آن اشتیاق داشتند، نمیشناختند؛ حتا نمیدانستند که جنگ، اقتصادِجنگ میخواهد و اگر بدون توجه به آن درگیر جنگی بزرگ با طرفی قدرتمند شدی آن هنگام که ستون مقاومت به لرزه افتاد؛ قطعا عوارض اسفناک آن با احاله به شعار «اقتصاد مقاومتی» رفع نخواهد شد.
مصادف با سقوط صدام ما فارغ از توهماتی که وصفش گذشت؛ طرحی داشتیم به نام «طرح توسعه تیسفون»؛ بحث ما این بود که با برافتادن صدام و از آنجا که سازمان ملل، عراق را به عنوان متجاوز شناخته و غرامتی مد نظر قرار داده است بهتر است ما از دولت مرکزی عراق خسارت جنگ خود را بگیریم و از آن بانکی به نام «توسعه تیسفون» ایجاد کنیم. بانکی که معادل آن را زمان نظام سابق با نام بانک توسعه و صنعت ایجاد کرده بودند و نتایج درخشانی داشت.
وظیفه بانک توسعه تیسفون میتوانست این باشد که بخشی از پول غرامت را خرج آبادی کرانههای خلیج فارس تا دریای عمان کند که ما از آن به عنوان «کرانه زرین» نام میبریم. بنادری پیش رفته در کرانه زرین با توجه به اصول صحیح شهرسازی و نیاز ایران به آمایش جمعیت و منابع آب برپا شود؛ بخش دیگری از این مبلغ خرج گسترش زبان فارسی تا رود فرات شود و رسانه در خدمت آن قرار گیرد؛ انجمنهای فرهنگی وابسته ایجاد و در حوزه علمیه نجف زبان فارسی به زبان حوزه اضافه گردد؛ رسانههای قدرتمندی برای گسترش آگاهی به آن سوی ایجاد شود و از سوی دیگر طرحهای اقتصادی تهیه شود که در آن بخش خصوصی اقلیم و شیعهنشین، که تا فرات مرز تاریخی ما را شامل میشود، با مشارکت 50 درصدی بانک توسعه تیسفون برنامه رشد اقتصادی را در آن منطقه بصورت مکمل و وابسته به ایران طراحی کند و از سوی دیگر بازارهای مشترک تعریف شود.
در فقدان چنین طرح جامعی نظام صرفا توانست روابط نظامی مهم و قدرتمندی با دولت عراق ایجاد کند. در نبود طرحهای استراتژیک بود که خطوط لوله اقلیم از طریق بندر جیهان ترکیه راهی آشکلون شد.
نگاه ما به عراق نمیتواند صرفا از دریچه «کردها» باشد بلکه گسترهای که تا رود فرات امتداد دارد یعنی با مسامحه دل ایرانشهر دارای تنوع جمعیتی است و همه آنها بخشی از آن سرزمین هستند و البته در آنجا کردان ایرانی حضور مهمی دارند.
در فقدان نگاه معنا بخش و وحدت آفرین که منبعش ایران باشد جمعیت موجود در آن خطه راه پراکندگی و اختلاف پیمودند.
در نتیجهی نبود اقتدار موثر مرکزی عراق داعش توانست به سرعت از بخشهای آن سوی فرات و موصل به سمت مناطق شیعهنشین و کردستان بسط یابد.
صد افسوس که در گسترش و تامین منابع اقتصادی داعش زیادهخواهی شخصی و طایفهای بارزانی نقش داشت. بارزانی ترجیح داد از یک سو با ترکیه و از سوی دیگر با داعش روابط نفتی برقرار کند و پشت دولت مرکزی را خالی کرد که نتیجه آن فاجعه شنگال وکشتار و اسارت و بردگی ایزدیان بود.
در حالی که دولت مرکزی در نبرد با داعش بود، بارزانی در مرزهای خود به حالت صلح با داعش به سر میبرد و روابط اقتصادی را هم فرصت طلبانه غنیمت میشمرد. وقتی داعش به اربیل نزدیک شد بارزانی و دولت اقلیم دفاع از ایزدیان را به امری ثانویه تبدیل کردند. اقدام بارزانی نشان داد که آنها منافع خود را بر «کردها» ترجیح میدهند.
اکنون بعد از فروکش کردن داعش که با دلاوری سربازان ایرانی میسر شد؛ بارزانی در پی منافع خانواده خود و سوءاستفاده از خواستها و رویاهای برخی از کردها قصد دارد با اعلام استقلال، قلمرویی خانوادگی تشکیل دهد.
این قلمرو اگر چه شعارهایی در راستای استقلال «کردها» دارد اما نسبتی با استقلال به معنای درست کلمه ندارد. آنچه «دولت جدید» میخواهد بر پایه آن بایستد؛ نه پایههای واقعی و تاریخی و بلکه پایههایی جعلی است؛ استقلال یعنی بر پایههای حقیقی خود ایستادن.
«دولت اقلیم» زمانی میتواند در مسیر استقلال باشد که بر پایههایی درست بایستد. پایههای درست نمیتواند در ضدیت با «ایران» و «ملت ایران» باشد و نمیتواند چنان بیگانه از خود باشد که ایران را در غیریت قرار دهد و چشم طمع به بخشهایی از ایران بدوزد؛ بلکه باید خود را به عنوان بخشی از ایران بفهمد و بکوشد در امتداد وحدتی که زمانه اجازه میدهد خود را قرار دهد
با توجه به اقدامات بارزانی و آنچه پایه حرکت در مسیر استقلال قرار گرفته باید گفت:
۱- آنچه به نام استقلال منطقه کردستان در عراق و تبدیل آن به دولتی مستقل مطرح شده است چیزی جز ابداع یک ملت برخلاف واقعیتهای آن مردم نیست. این حرکت چنان در خلاف جهت موجودیت آن مردم و آن منطقه است که خود، عین از خود بیگانگی و جنگیدن با خود است، تا چه برسد به اینکه بتوان استقلالش نامید.
سابقه دعواهای حزبی میان کردها نشان میدهد که منافع مردم قربانی زیاده خواهیها و جاهطلبیهای روسای احزاب که بیشتر حالت طایفهای و قبیلهای دارند شده است.
۲- به نظر میرسد بارزانی قصد دارد موجودیت جدیدی ساخته و با آن سودا کند. او میخواهد این موجودیت را در جنگ با ایران به دیگران بفروشد. در تلویزیونهای اقلیم، با شیطنت در بخش اخبار هواشناسی ایلام و کرمانشاه در داخل نقشه کذایی کردستان بزرگ
نشان داده میشود؛ این عمل او و سایر قرائن حاکی از سوءنیت و شیطنتهای سران این حزب است که باید با قدرت و جدیت به آنها اخطار داده شود.
۴- نباید اجازه داد بخشی دیگر از ایرانیتباران با حیله و فریب برخی سیاسیون تبدیل به موجودیتی علیه ایران شوند یعنی همان سرنوشتی که جمهوری موسوم به آذربایجان به آن دچار شد؛ دولتی با چنان تعریفی از خود و این مقدار از جعل، دولتی نامشروع است.
۵- نگاه ایران به منطقه عراق تا رود فرات نمیتواند صرفا بر پایه کردها باشد بلکه سیاست درست، نگاه به آن بخش از ایرانشهر و یافتن راه حلهایی است که منافع باشندگان آنجا تامین شود. نگاه مادرانه به منطقه نمیتواند در ذیل نگاه قومی منعکس شود بلکه ایران به عنوان مادر به کلیت پهنهای از عراق خواهد نگریست که بخشی از ایرانشهر است.
۶- باید میان کردها و احزاب کردی تمایز قائل شد. عمده تحرکات سیاسی میان کردها مربوط به احزاب کردی است. در میان کردها دو جریان خطرناک وجود دارد؛ حرکت وحدت اسلامی در معنای خلافت و دو دیگر جریانهای باقی مانده از چپ. هر دو ذهن و نگاهها را آلوده میکنند؛ باید کوشید جریان قدرتمند ایرانگرا در میان کردها را پرورش و تقویت کرد.
۶- حکومت مستقر در ایران باید در زمینه کاهش تنش در عراق و یافتن فرمولهایی که سعادت آن خطه تامین شود کوششهای بیشتری به عمل آورد. وزارت خارجه منفعل، بیتحرک و اساسا جاهل به مبانی بحث و رخدادها، نقش مهم و تاریخی ایران را به خطر میاندازد. برای فعال بودن در منطقه به دستگاهی توانمند و چابک و هوشمند نیاز است و این دستگاه باید طنین صدای ملت تاریخی ایران باشد.
۷- مقامات جمهوری اسلامی نباید صدا، لحن و محتوای کلام و نگاهشان همانند مقامات ترکیه باشد. ترکیه نگاهش به کردها خصمانه است. ملیت ترک بر مبنای حذف و انکار هویت کردی، ابداع و جعل شده است. جریان کردی در منطقه و مخصوصا بازتاب تحولات در آناتولی موجودیت دولت جعلی ترکیه را به خطر میاندازد در حالی که نگاه ایران به کردها نگاه مادر به فرزند است و اختلاف بر سر امور عارضی است.
نظرات