چشم بر هم میزنی و به خودت می آیی و میبنی به همین سادگی دوازده ماه گذشت و نوروز دیگری رسید و چه خوش رسید که اگر نبود٬این روزهایت هم مثل روزهای قبل بود و یادت می رفت که به خودت قول داده ای که هر سال ولو چند خطی باید بهاریه بنویسی و به خودت یادآور شوی که نوروز با روزهای دیگر سال فرق دارد. هرچند جبر لعنتی جغرافیایی واقعیت تلخ را به صورتت بکوبد ٬ هرچند سال تحویل نیمه شبی باشد که صبح زودش باید بلند شوی و بدوی تا از روزمرگی هرروزه جا نمانی و هرچند رنگ و بوی خاصی در فضا نیست که برایت  یادآور نوروز باشد. بوی نوروز٬بوی خاص عید " بوی عید و بوی توپی" که در ترانه جاودانه فرهاد همیشگی شده.

   صحبت از رنگ و بو شد فکر می کنم حس بویایی از حسهایی هست که ما خیلی از خاطرات خود را به آن مدیون هستیم و به همان مقدار با مدرنتر و سریعتر شدن زندگی از آن دورتر می شویم و آنرا بیشتر فراموش می کنیم . تمدن و مدرنیته دشمن بزرگ بوها و عطرهای خاص است .  نگاهی به همین نوروز خودمان کنیم . نوروز جشنواره بو هاست . بوهایی که در خاطره ما کالنقش علی الحجر جاودانه شده و تلنگری به آن پرتمان میکند به سالهایی که حالا دور و دورتر به نظر می آیند هرچند همچنان پررنگ گوشه مغز ما مانده باشند........

 چند روز مانده به عید "عزیز جان" سفره ترمه را از صندوقش در می آورد. سفره که باز می شد بوی نفتالینی که با دقت لای بقچه گذاشته بود تا بیدهاسفره را نخورند همه جاراپر می کرد٬ سفره باید  دو روزی  زیر آفتاب می ماند تا بویش بپرد. نفتالین بوی خوشی ندارد ولی همینی که می دانستی نوید رسیدن عید بود کافی بود تا تحملش کنی.

شبهای چهارشنبه سوری بوی خودش را داشت. بوی آتش و بوته که در لباسها می ماند و مادر مجبورت می کرد آخر شب لباس را عوض کنی. بوی باروت سوخته و بوی فشفه و دارت و چپق آهنی و ترقه که جای خودش را داشت .

  روز نوروز همه جا عطر خاصی داشت. بوی لباس نو ٬ بوی کفش تازه ٬ بوی سنبل سر هفت سین . عطر هل و گلاب شیرینی های هفت سین٬ بوی آجیل " بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب" . بوی بید مشک٬ بوی گز و شکلاتها همه و همه یادآور یک اتفاق بزرگ بود. یادآور روزی که مثل روزهای قبل نبود روزی که چیزی در قلبت می جوشید و سرریز می شد . بوی عید . بوی عید نوروز......

 ساعت دو نصفه شب است. سکوت است و سکوت. رادیویی ترانه جدید کوروش یغمایی را پخش می کند. همان صدای گرم ولطیف و همان سبک آشنای گیتارزدن که درباره نوروز می خواند" دیگه چیزی نمونده به عید نوروز٬ ننه سرما که رفته٬بهار تو راهه امروز"    چقدر خوب است که پیرمرد  هنوز  میخواند. هرچند پیری نفسش را گرفته باشد و هرچند لابد به خاطر دندان مصنوعی سین گفتنهایش سوت بزند.

شیشه سمنو که دیروز از بقالی ایرانی خریدم را برمی دارم و درش را باز میکنم و با یک نفس عمیق بویش میکنم . مرا یاد بازار تجریش در شبهای عید می اندازد. بوی خاک نم خورده کف بازار . بوی سنبلها و یاس و سینره . بوی سمنوی عمه لیلا بازارچه تجریش. الان بعدازظهر یک روز مانده به عید است . یعنی الان در تجریش و خیابانهای اطرافش چه خبر است؟ باید جشن نور و رنگ و بو و صدا باشد. حتما غلغله است. باید بخوابم که فردا خواب نمانم. ولی فردا شب را بیدار می مانم . هرچقدر دیر باشد. مگر می شود موقع تحویل سال خوابید. یاد حرفهای عزیزجان می افتم که تاکید می کرد شگون ندارد موقع تحویل سال بخوابی. فردا روز عید است . جشن همه ما٬ روز نو شدن و روزگار نو. روز نوروز ........

 هرکجای دنیا هستید شاد و سلامت باشید نوروزتان مبارک .

 

 نقاشی : نوروز اثر استاد حسین شیخ از شاگردان کمال الملک

 بشنوید :نوروز باصدای کوروش یغمایی