هنگامی که سعی کردم دریچه را باز کنم، او تلاش کرد با زور ـــ جلوی من را گرفته و با عصبانیت داد زد که؛ لعنتی، هر دو خواهیم مُرد، من واقعاً نمی خواستم کاری را که کردم انجام دهم، اما حالا فکر می کنم این کار درستی بود، ایوان را خفه کردم، وقت آن بود که آنچه را که بیشتر از همه می خواهم ـــ انجام دهم، تنها چیزی که بینِ من و کیهان قرار داشت ـــ یک دریچه‌ی معمولی سفینه است، می‌ دانم، یک روز نامِ من را همه با افتخار یاد کرده و در تاریخ ماندگار خواهم شد.

سمتِ تاریک ماه ‎‎