ایلکای

‏به نظرم نیاز داریم ایران، سرزمینی که به آزادی آن فکر می‌کنیم، مقدّس باشد. این یک دیدگاه عامدانه است که برابر نفرت از سوی ایران ستیزان و مصادره کنندگان میهن دوستی از آن محافظت می‌کند. این تقدّس به جان و خاک که در هم تنیده است ارتباط دارد.

‏عمدتا نظریات دوران انتقالی درباره سیاست های معطوف به سرزمین به دو دسته تقسیم می‌شوند: محققان لیبرال: راه‌حل شان چفت و بست نهادهای دموکراتیک و جاری سازی کانستیتوشنال به عنوان پایه‌ای برای آغاز عدم‌ تمرکز در قدرت و پذیرش تکثر سیاسی به جای دست‌کاری مرزهاست. یکی از مشهورترین‌ها مایکل ایگناتیف است که در کتاب خود (خون و تعلق، سفری به درون ملی‌گرایی جدید) سیاست هویت را یکی از موانع جدی گذار دموکراتیک می‌داند و توضیح می‌دهد که بازیگران وضعیت انتقالی ضرورت دارد مذاکره ها و مدیریت اختلافات را اولویت سیاست‌ها در نظر بگیرند و تلویحا اشاره می‌کند که به هر میزان روی ساخت و توانمند سازی نهادهای دموکراتیک در یک سرزمین توافق وجود داشته باشد می‌تواند از قدرت گرفتن تجزیه طلبان پیشگیری کند و آنها را که عمدتا ناشران ابتدایی خون‌ریزی هستند منزوی کند.

‏بعضی دیگر از آنان مثل ویلیام والدن‌فلد روی فدرالیزم تاکید دارند که توزیع قدرت را مانع از درگیری‌ها و قدرت‌گیری سیاست هویت و همچنین تامین حقوق اقلیت می‌دانند. طیفی از محققان همچون جان رالز زاویه دیگری از موضوع را مرکز بررسی قرار می‌دهند. او در کتاب Law of Peoples پیشینه‌ها در تغییر مرز را مربوط به دوران استعماری می‌داند و در دوران جدید پای‌بندی به نظم بین‌الملل را برای پیشگیری از بی‌ثباتی در امنیت ضروری می‌داند. جان رالز راه حل‌ها برای برون‌رفت از انسدادها در این باره را موکول به پذیرش نهادهای بین‌المللی به عنوان گروه مرجع می‌داند. در این باره نکته‌ای که قابل توجه است و کمتر در میان نوشته‌های فعالان ایرانی دیده می‌شود این است که ارجاع هرگونه راه حل قانونی به نهادهای جهانی بر پایه یک حکومت دموکراتیک قابل پی‌گیری است و نه پیشاپیش در فروپاشی سرزمینی در دوران حکومت خودکامه!

‏غالبا برداشتی که از ‌پترن های تاریخی می‌شود یادآور این پرسش بوده که آیا قرار است الگوهای تطبیقی، نظریات سیاستمداران هویت را توجیه کند یا از حق حیات و سرزمین در برابر مخاطرات احتمالی در دوران انتقالی محافظت کند؟ بی‌تردید اگر تقدسی در این باره بتوان تعریف کرد مبتنی بر حفظ این کانون بنیادی است. در بستری از تزلزل و لغو تعهد به سرزمین، مصداق های گذار شکنجه‌آور (Tormented transition) امکان بروز می‌یابند.

‏در تبیین حق حیات و سرزمین، پیش‌بینی های استراتژیک برای پیشگیری از مرگ در چتر سرزمینی برای تمام ساکنین نهفته است که حقوق متنوعی را ممکن است در فردای بازتعریف یک State که حکمرانی دموکراتیک آن نیز قرار است تعریف شود دنبال کنند.

‏دسته دوم که موضوع بحث من فعلا نیستند دانشمندان واقع‌گرا در این باره اند که جهان را پیشاپیش در وضعیتی جنگی و مستعد برخوردهای خصمانه فرهنگی و تمدنی می‌بینند. از این رو آنچه آنان را سخت‌گیر تر نسبت به پدیده قلمرو سرزمینی در State ها می‌کند، ثبات سرزمین و تعهد به حفظ آن در دوره‌های انتقال است.

تمامی ادیان و مذاهب، سراسر فاشیستی هستند یا دست کم بهترین ظرفیت را برای فاشیستی‌شدن دارند. پیامبران ادیان و جانشینان زمینی آن‌ها (روحانیون مذهبی و مبلغان دینی) همواره در طول تاریخ به مانند رهبران جریان‌های فاشیستی، طردشدگان را گرد یکدیگر جمع می‌کرده‌اند و می‌کنند. آنگاه که طردشدگان را بی‌آنکه عاملین طردشدگی‌شان را نشانه بگیریم، به خودی خود مقدس و عزیز بشماریم، موقعیتی مناسب را برای رشد ویروس فاشیسم ایجاد کرده‌ایم.

ایرانِ امروز از منظر جامعه‌شناختی بر لبه‌ی تیغ گام برمی‌دارد. هر آینه در کنار رشد نسل‌های جوان‌تر از پس انقلاب دیجیتال و فراگیری اطلاعات سانسورنشده در اینترنت، این احتمال نیز قوت می‌گیرد که از فاشیسم اسلامی ۵۷ به دیو فاشیسم دیگری با شمایلی تازه پیوند بخوریم. ملات فاشیسم به اندازه‌ی کافی در دست است؛ طبقه‌ی متوسطی که نابود شده، فقرا و نادیده‌گرفته‌شدگانی که سال‌هاست فرصت دوست‌داشتن و دوست‌داشته‌شدن را از دست داده‌اند و تنشان سراسر ابزاری شده برای یک روز بیشتر زنده‌ماندن و دست‌وپازدن در باتلاق کسب نیازهای اولیه‌ی زیستی و جامعه‌ای که هر روز از اندیشه‌ی انتقادی خالی‌تر و از سویی دیگر خشن‌تر می‌شود و مردمانی که خشم سرکوب‌شده‌شان را در خیابان‌ها (آنجا که زیستن واقعی‌ترست از در استوری‌های همدلانه و کنشگرانه‌ی اینستاگرام دانشجویان و اساتید دانشگاه و...) بر روی یکدیگر پروجکت می‌کنند.

ما بیش و پیش از براندازی یک نظام توتالیتر، نیازمند دوباره عاشق‌شدنیم.